جا به جایی مرزها
روزنامه آرمان، 8 بهمن 1392، صفحه 7
لیلا صادقی را ابتدا با نقدها و مقالاتش در حوزه زبان شناسی و نقد ادبی شناختم وهمین مرا ترغیب کرد که به مطالعه آثار او بپردازم. در اینجا به صورت کوتاه به بررسی برخی مولفههای موجود در داستانهای لیلا صادقی خواهم پرداخت. از جمله قبل از پیش گفتار کتاب ضمیر چهارم شخص مفرد شروع کنم:«از شما میخواهم ضمیرهای مرا مورد خطاب قرار بدهید»، یک رابطه مرزشکنانه در نوشتار پسامدرنیستی به عنوان ضمیر دوم شخص والبته جالب اینجاست که اسم کتاب هم ضمیر چهارم شخص مفرد است! برایان مک هیل در نوشتهای در باره عشق و مرگ در نوشتار پسامدرنیستی عنوان میکند: ضمیر دوم شخص به صورتی رابطهمند و توانمندتر از ضمیر اول شخص حضور یک چرخه ارتباطی پیونددهنده و خطاب شونده را نشان میدهد. به لحاظ فنی ضمیر دوم شخص ضمیری متغیر به مفهوم یاکوبسنی یعنی یک نشانه زبان شناسانه «تهی» است که با ایجاد هر گونه تغییری در موقعیت گفتمانی سخنگو، مرجع آن تغییر میکند. گاه این ضمیر دوم شخص در واقع جایگزین ضمیر اول شخص میشود و حاکی از آن است که یک شخص با خودش گفتوگو میکند. به این سطر دقت کنید «پس زودتر! کمی قدم بزن با خودت فکر کن یالا! ضمیر چهارم شخص منفرد/ صفحه 11» حاصل کار در استفاده از ضمیر شخص دوم از یک سو اکیدا واقعی و از سوی دیگر داستانی است، و خواننده وادار میشود تا نقش شخصیتی را در داستان ایفا کند. مساله دیگر وجود یک حالت روان گسیختگی در متن است. «پس چرا گفت ببینیم همدیگر را؟ من که زورش نکردم؟ فقط پیشنهاد کردم. اصلا کی زورش کرد منتظرم بماند؟/همان».
صادقی در کتابهای بعدیش مثل: اگه اون لیلاست پس من کی ام؟ به سمت یک متفاوت نویس بیشتر و ذهنیت گرایی و به نوعی واقعیتستیزی بیشتر قدم برداشت و از آن زمان تا اکنون در یک روند نه کاملا یکنواخت ولی در عین حال مستمر قدم برداشته است.شاید چیزی که در نگاه اول در کارهای صادقی به چشم میخورد تمایلی زیاد به استفاده «زیاد» از مولفههای متفاوت وخلاقانه است که گاهی تعداد زیاد اینها بهگونهای زیاد میشود که در نگاه اول برای مخاطبانی که به این سبک از نوشتن عادت ندارند، یک شلوغی در متن به چشم میخورد اما این فی النفسه به زعم من نکتهای منفی نیست که بشود به عنوان یک ضعف برآن دست گذاشت (چنانکه در یادداشتها و نقدهای پیشین بر کار او این نکته به عنوان ضعف ذکر شده بود) بلکه بیشتر به یک خصوصیت نوشتاری شبیه است خصوصیتی شبیه این خصوصیت که خود او دوست دارد که از کارهایش رمزگشایی کند .هنگامی که داستانهای صادقی را میخوانید مثل همین داستان اول کتاب: اگه اون لیلاست پس من کیام؟ ما با تکنیکهایی مانند سپید خوانی، ابتر کردن جملات، بازیهای زبانی و... روبهرو میشویم. تکنیکهایی که بیشتر در شعرهای شاعران آوانگارد یا به طور گستردهتر در کار شاعران زبان به چشم میخورد تا داستاننویسان. بله دقیقا منظور من هم همین است. صادقی حتی داستانهایش را مانند شعرهایش مینویسد یا میتوانیم بگوییم شعرهایش را مانند داستانهایش. به نحوی که ما نمیتوانیم شعرها و داستانهای او را از هم جدا کنیم و به نظر من شاید یکی از دلایل او برای چاپ شعر و داستان در کنار هم و در قالب یک مجموعه همین باشد. مسالهای دیگرکه در داستانهای صادقی ما با آن روبهرو هستیم یک نگاه حاد واقعگرایی است که متضمن فروریزی چارچوب داستانی و فروپاشی سطوح هستیشناسانه است.
از سویی دیگر یک نگاه هجوآمیز و زبانگرا که یک خصلت کاملا پست مدرنیستی است و بنا برگفته رونالد سوکنیک این مبحث مستلزم عمل نوشتن در خود متن نوشته شده است که این موضوع در داستان «بازی انگشتها» مجموعه «اگه اون لیلاست...» کاملا به چشم میخورد. بودریار در وانمودهها به این بحث میپردازد که امر حاد واقعی در واقع زاییده نرم افزارهای کامپیوتری و نظام آنالوگی است. یکی دیگر از ویژگیهای داستان مورد ذکر حالت روان گسیختگی موجود در داستان است که به صورت گفتوگوی شخص اول که داستان از جانب او روایت میشود «پس من کی هستم» با خودش در قالب گفتوگوی اینترنتی با شخصی به اسم «اگه اون لیلاست» صورت میگیرد که صادقی درصدد نشان دادن این حالت روان گسیختگی در داستان بوده است و در اینجا معنای اسم کتاب «اگه اون لیلاست پس من کیام؟» و سویههای این کتاب برای ما روشن میشود. در واقع این حالت روانگسیختگی در بیشتر داستانهای این مجموعه به صورت مشهود به چشم میخورد. نکتهای که کار صادقی را با توجه به تمام بحثهای مختصر بالا متمایز میکند، تمایل او به مولفههای پسامدرنیستی مانند: بازی، هرج و مرج، اجرا، بینامتن، ضد تاویل، ضد روایت، روان گسیختگی و... است، که نشانگر این مطلب است که صادقی در روند کارهای خودش کاملا از یک متن برای مخاطب عام فاصله گرفته و هر چه بیشتر به سمت مخاطبین خاص قدم برمیدارد و این دقیقا همسان و هم جهت با رویکرد ادبی او در نقدها و کارهای پژوهشی او در حوزه ادبیات و زبانشناسی است. تاریخ هم گواه این است که فقط کسانی در حافظه جمعی بشری خواهند ماند که مرزهای هنر را جابهجا کنند. کاری که بسیاری از داستاننویسان و شاعران ما هنوز در تصمیم بر سر تجربه آن با اما و اگرهای بسیاری مواجه هستند؛ البته نباید در این بین فاکتور خلاقیت را نادیده گرفت؛ چون چه بسا کسانی که به این سویه از نوشتار هم تمایل دارند ولی فاقد دانش و خلاقیت لازم برای اجرای دانش تئوریک خود در کارهایشان هستند که این مطمئنا فاکتوری بسیار مهم است. در بسیاری از تولیدات ادبی امروز ما با تولیدکنندهای روبهرو هستیم که بین رویکرد ادبی که خود را به آن منتسب میداند (حال با توجه به جو یا آگاهی) با تولیداتش فاصله زیادی وجود دارد و گاه با خواندن یادداشتها و نقدهای این دست از افراد و مقایسه آن با تولیداتشان به یک مفهوم متناقض میرسیم که هضم آن اندکی سخت و در بعضی موارد تمسخرآمیز است. صادقی با روند رو به جلو و کاملا تجربه گرایی که در حوزه ادبیات اتخاذ کرده است به سمت مطرح شدن به عنوان یکی از داستاننویسان پیشرو در فضای ادبیات امروز ما قدم برمیدارد. هرچند تجربیات شعری او از تجربیات او در حوزه داستاننویسی کمتر است ولی در همین تجربیات هم خودش را شاعری جسور وخلاق نشان داده است.