فعلن شب به خیر بگذرد
تا باد برسد به دستم از راه و بروم از پا
که خاک بشوم و بپاشم روی کلمهها
که جان کندهاند از سطر به اسطرلاب
پاورچین میآیم بیرون از پوستم که نمیگنجم
نه از شادی
میرسم به آن طرف هر جایی
جز همینجا و همین!
به سبکی بخاری که از دریا بلند
به عطش قطرهای که برمیگردد
به گرد خودم نمیرسد این تبر که فاصله دارد با من
فاصله میگیرد از شکافی که رها میکند تنم
که خاک بپاشد زیر قدمهایی که زود بگذرد
عمری که توی گلدان میرسد به لبم، نمیرسد از پا
---
لیلا صادقی