آزادی در کنار انسان و با انسان
![]() |
علی رضا نوری |
قبل از هر نكتهاي بايد بينديشيم مفهوم آزادي در كجا و چگونه پديد ميآيد و تفاوتهاي اساسي در تعريفهاي متفاوت آن ما را به كجا خواهد برد، بيهيچ ترديدي، آزادي با هر تعريفي در كنار انسان و با انسان معني ميشود، آدمي از بدو خلقت براي رسيدن به آزادي تلاش كرده و بهاي آن را نيز پرداخته است، اولين رفتارهاي آزاديخواهانه شايد توسط آدم در بهشت صورت گرفت كه با ميوهي ممنوعه كنار نيامد، رفتن به سمت آگاهي، در ذات خود، حركت به سمت آزادي است، ميوه ممنوعه ميتواند علامت و نشانهي سرسپردگي محض باشد كه آدم ابوالبشر آن را نپذيرفت و براي رهايي از قيد و ضرورت از خير آرامش اجباري گذشت، آزادي مانند هر مفهوم ديگري در آغاز جنبهي ارزشي داشته و از درك ضرورتهاي تاريخي به منصهي ظهور رسيد اما رفتهرفته وسيلهاي براي اغفال بشر شد و كاركرد اصلياش را در مواقعي از دست داد آزادي ناسيونال، آزادي ليبرال و انواع آزاديهاي ديگر، شكل بيروني و استثمار شدهي مفهوم آزادياند كه بشر در طول تاريخ و به مرور زمان با آنها آرزوهاي خود را دنبال كرده است، صحبت از آزادي در هر جامعهاي مشخصه و مولفههاي خاص خود را دارد و نميتوان به همهي آنها به طور يكسان نگاه كرد البته جوامع مختلف به دليل قرابتهاي رواني كه ريشه در ناخودآگاه جمعي دارد، داراي اشتراكاتي هستند كه ميتوان در يك صورت كلي چند مشخصهي مشترك بر آن در نظر گرفت:
1ـ آزادي تلاشي است براي رهايي انسانها از قيد و بند حكومتها
2ـ آزادي همواره با خرد باوري عجين است
3ـ آزادي و دموكراسي در كنار هم معنا پيدا ميكنند، اما آنچه بيان شد فقط شماي كلي و بدون در نظر گرفتن جزئيات است، جزئياتي مانند شرايط اجتماعي و تاريخي، وضعيت فكري و فرهنگي و همچنين نحوه خوانش از مفهوم آزادي به همين دليل آزادي در جوامع بسته و استبدادي فرق دارد با جوامع باز و دموكراتيك به عنوان مثال: «ما هرگز آزادي و برابري و برادري را در ساخت اجتماعي و تاريخي و فرهنگ ستمزدهي خود تجربه نكردهايم. اگر چه از برادري از انتزاع از سيستم اجتماعي خود بسيار سخن گفتهايم و نتيجه اين شده است كه در ساخت ذهني ما استبداد و نابرابري ويژهاي برقرار بماند» (مختاري: 1374، 33) آزادي ميتواند در همهي جامعهها پديد بيايد به شرط آنكه، آنجا، حداقل مراحل آغازين حركت به سمت خردگرايي را تجربه كرده باشد، در اين وضعيت است كه انسانهاي آن جامعه براي شناخت حقوق و خواستههاي خود، به پويايي ميرسند، پيدايش و شكلگيري هر مفهوم در سطح اجتماع، وابسته به تفكر و ايدئولوژي حاكم بر آن جامعه است، هر چقدر اين تفكر، تحجرگرا و مستبد باشد امكان بروز عقايد مختلف در آن كم ميشود و به تبع آن صداهاي متفاوت از بين رفته و تنها يك صداي غالب جاي همه حرف ميزند فكر ميكند و تصميم ميگيرد، آزادي آرزوي ديرينهي بشر است كه در سير خود بازتابهاي متفاوتي داشته است، در بسياري از جوامع كه بسيار هم پيشرفتهاند گاهي خود آزادي دامي است براي استثمار انسان، حاكمان وقت، با تعبير و تفسير رندانه از آزادي، آن را تا مرحلهي سقوط پيش ميبرند و تنها لفظ و واژهي آزادي است كه به گوش ميرسد مشروع جلوه دادن بسياري از جنايتها، در زير سايه ي آزادي، يكي از بزرگترين مشكلات جوامع بوده كه انسانهاي متفكر و هنرمندان متعهد با آن به مبارزه برخاستهاند، دغدغهي انسان امروز، بيش و پيش از هر چيزي دغدغهي آزادي است، انسان گذشته با توجه به اعتقادات و ايدئولوژيهاي رايج در سطح جامعه آزادي را بسيار سطحي ميديد، نهايت آزادي، رهايي از قيد و بندهاي نفس است كه انسان كلاسيك با آن زيسته و خيال رسيدن به آن را در سر پرورانده است، اما با رشد عقلي انسان، آزادي با مفهوم وسيعتر و تجربهگرايانهتر در جوامع متعدد مطرح ميشود، «مهمترين اصولي كه از دورهي نوزايي تا عصر روشنگري و از آن زمان نيز تاكنون، طي چند مرحله، تصحيح يا تكميل تا تعميق شده است اصول «خرد» و «آزادي» است... در ذهنيت پيش از دورهي نوزايي، امكان و تصور آزادي و رستگاري انسان به دست و ارادهي خود او اندك بوده است، انسان نه در زندگي اجتماعي حق حاكميت داشته است و نه در زندگي معنوي و دروني خود، بدون واسطه به توفيقي دست يافته است» (همان، 35ـ34) آزادي مفهومي مدرن است كه در جوامع مدرن و پيشرفته در كنار دموكراسي محقق ميشود در مقابل، انسان سنتي در پيرامون خود با حاكميت مطلق استبدادي روبروست كه ريشه در خردستيزي و فرهنگ قضا و قدري دارد، آزادي در استبداديترين جوامع نيز ميتواند وجود داشته باشد چرا كه زيرساخت چنين جوامعي آماده تغيير و تحول است فقط دو نكته بايد رعايت شود 1ـ تعريف از آزادي تعريفي واقعي و قابل لمس باشد 2ـ تعريف از آزادي توسط افراد جامعه و قشر روشنفكر آن انجام شود نه توسط حكومت و قواي حاكم، بنابراين در «هيچ جامعهاي آزاديهاي افراد به تمام معني كلمه، محو و نابود نميشود، موجودي كه از انجام هرگونه عمل آزاد ممنوع باشد، نميتواند از نظر اخلاقي عامل يا فاعل شناخته شود و نميتوان او را اخلاقاً يا قانوناً انسان به شمار آورد، اگرچه چنين موجودي از نظر رسميتشناسان و حتي روانشناسان در عداد افراد انساني شناخته ميشود» (آيزايا برلين: 1380، 289).
هر فرهنگي بعد از طي كردن دوران اوج خود،رفتهرفته، فرهنگ ضد خود را در درون خود پرورش ميدهد و بعد از مدتي كه به مرحلهي انحطاط رسيد در يك جابجايي، به انزوا رانده ميشود اما هيچديدگاه به طور كامل از ميان نميرود، نمونهاش جامعهي ايراني كه تفكر سنتي بعد از قرنها براي مدت كوتاهي عقبنشيني ميكند شرايط و مشخصات از قبل تعيين شده، سمت و سو پيدا ميكند، در ايران قبل از مشروطه، آزادي در حيطهي دين و اخلاق و عرفان مطرح ميشود و نميتوان آن را با مفهوم آزادي كه محصول دوران مدرن است و بعد از مشروطه در ايران مطرح ميشود يكي دانست، بعد از مشروطه انسان ايراني به واسطهي آشنايي با فرهنگ غرب و همچنين انديشيدن به معضلات خود در تاريخ با آزادي رفتاري وسيع و خردگرايانه ميكند اصلاً يكي از دلايل بوجود آمدن انقلاب مشروطه، خود آزادي بود كه قرنهاي قرن ناديده گرفته ميشد.
انسان ايراني، براي رهايي از جبر حاكم، ناگزير بايد از لاك خود بيرون ميآمد و اين برون رفت از شرايط موجود حاصل نميشد مگر با باز تعريف مفاهيم و تغيير شكل دادن ساختهاي اجتماعي ـ فرهنگي، ايران قبل از مشروطه به واسطهي حضور فرهنگ جبرگرا و تقديرگرايي ديني تا مرز اضمحلال فكري پيش رفت و اگر نبود بيداري و آگاهي معدودي از افراد، الان چيزي به نام آزادي حتي در ميان الفاظ نيز ديده نميشد، البته ديده نشدن نام آزادي به منزلهي نبود آن در لايههاي پنهان جامعه نيست در جوامعي مانند ايران هيچگاه با قطعيت نميتوان خط فاصلي بين فرهنگهاي مختلف كشيد، فرهنگ التقاطي كه در درون خود پر از تناقضهاي آشكار و پنهان است، آن چنان در جوامع جهان سوم ريشه ميدواند، كه خود را به عنوان فرهنگ غالب و مسلط مطرح ميكند و ديگر نميتوان آن را التقاطي ناميد بلكه فرهنگي است كه فرهنگهاي ديگر را نسبت به آن تعريف و تفسير ميكنند، نگاهي به شعر بسياري از شاعران معاصر اين نكته را به خوبي آشكار ميكند، شاعران نوقدمايي فرزندان اين نوع از فرهنگاند، شعر آنها تركيبي از عوامل و عناصر شعر كلاسيك را دارد و در وجهي ديگر تعدادي از مولفههاي شعر نو نيز در آن ديده ميشود (براي توضيحات بيشتر رجوع كنيد به كتاب تاريخ تحليلي شعر نو از آقاي شمس لنگرودي)
آزادي فرد مبتني بر خرد دغدغهي بسياري از روشنفكران ايران معاصر است كه معتقدند در ايران بعد از اسلام، سهم فرد و فردگرايي بسيار اندك است در اين سرزمين شهيدان آزادي كم نبودهاند و آنچه كه جان انسان را بيش از هر چيز به درد ميآورد، توجيه بسياري از فجايع و مصيبتها با تمسك به قضا و قدر است كه در سايه قرائت جبرگرايانه از انسان و دين شكل مشروع به خود ميگيرد، انسان قبل از مشروطه در چنبرهي استبداد جسمي و روحيگير است، فرهنگ تكگويانهي حاكم مجالي براي سخن گفتن از آزادي نميگذارد در فضايي ميتوان از آزادي سخن گفت كه سايهي شمشير نباشد اما جامعهي ايراني از ديرباز با شمشير نفس كشيده و به احتضار رسيده است، در طول قرنها بسياري از تعابير خدامحوري، بهانهاي براي توجيه رفتارهاي وحشيانه با انسان بود كه پادشاهان از اسلافشان به ارث بردند در ايران بعد از مشروطه نيز استبداد به گونهاي ديگر، ايفاي نقش ميكند، ديگر خبري از قرائت ديني ـ مذهبي از انسان نيست بلكه قدرت و جنبههاي رواني آن، مفاهيم را تفسير ميكند، انسان معاصر مجبور است هم با تحجر مقابله كند هم با قدرت نامشروع سياسي، در اين ميان آزادي، كاركردي دوسويه دارد، آزادي از جبر و تقديرگرايي و آزادي از زير يوغ قدرتهاي ديكتاتوري، «انسان معاصر پيش از آنكه به خدا بينديشد، به آزادي ميانديشد و آزادي چيزي است كه مفهوم آن در تاريخ زندگي بشر وقتي پيدا شد كه بشر اندك اندك خود را يافت... بشر امروز عموماً حالت عاطفياي نسبت به ذات حق ندارد و به جاي آن در جستجوي آزادي است، آزادي مطلق» (شفيعيكدكني: 1387، 156) و اين آزادي مطلق يعني رهايي از قيد و بندهاي سنت و ديكتاتوري.
نكتهاي كه در عصر حاضر در كنار آزادي و به موازات آن مطرح ميشود اراده و اختيار انسان است كه بدون هيچواسطهاي در اختيار اوست و با استفاده از همين اراده و اختيار بايد عليه شرايط حاكم قيام كرده و سرنوشت خويش را رقم بزند. نيما، شاملو، اخوان و شفيعيكدكني، فرزند چنين شرايطي هستند، آنها به خوبي درك كردهاند دوران خوابهاي گران و زمستاني ديگر سرآمده است و تحرك و پويايي بشر در سايهي عقل و كارآيي، تنها راه نجات او از شر سنت و «من» مغلوب سنتي است، ارزش آزادي، با هيچ ارزش ديگري قابل مقايسه نيست؛ مخصوصاً وقتي قرنهاي قرن جبرگرايي، دمار از روزگار انسان و زندگياش درآورده باشد، ارزش آزادي وقتي بيشتر نمايان ميشود كه جوامع مختلف آن را تجربه ميكنند، «در جوامه رو به دموكراسي و آزادي، هر ارزشي در زندگي عموم، لحظه به لحظه و جزء به جزء تجربه ميشده است و جزء روانشناسي افراد و ساخت اجتماعي ميگرديده است، اما در يك جامعهي استبدادي، كه بر محور ذهنيت «شبان رمگي» [سنتي] ميگردد، طرح و ترويج چنين ارزشهايي، همواره دستخوش نوسان و اضطراب است، زيرا اساس و پايهي اجتماعي ندارد، هر چه هست تنها در ذهن بعضي از افراد يا گروهها نمودار است، اينجا تا مبارزه هست، گرايش دموكراتيك نيز تند و گسترده است و گاه نيز بسيار شديد و پرهيجان و پرخشم و خروش هم هست، اما هنگامي كه طبل مبارزه خاموش شده و رقص دموكراتيك نيز آرام ميگيرد و آهنگ خود را از دست ميدهد و حتي گاهي چنين گرايشها و ارزشهايي به ضدخويش نيز بدل ميشود» (مختاري: 1374، 158) در جوامع در حال رشد مثل ايران دوگانگي رفتار و ذهن در يك شب بوجود نيامده است كه در يك شب نيز از بين برود، اين نوع فرهنگ هنوز هم كه هنوز است در تعيين بسياري از زيرساختهاي فكري و رفتاري جامعه ايفاي نقش ميكند و به عنوان مولفهاي آشكار كاركرد وسيعي دارد، فرهنگ دوگانه آنچنان تاثيرگذار است كه تخطي از آن عواقب بسياري دارد كه بازتاب آن در سطح جامعه به راحتي ميتوان مشاهده كرد براي نمونه ميتوان «جادو» را مثال زد كه فرهنگي ماقبل اسطوره يا در نهايت فرهنگي اسطورهاي است همزيستي تكنولوژي و جادو در جوامع در حال رشد مثل ايران همان دوگانگي فرهنگي است كه ذكر شد، در شرايطي كه تكنولوژي چون غولي بر سر زندگي سايه انداخته و تمام رفتارهاي انسان را تحت تاثير قرار داده، جادو همچنان در ذهن انسان نيمهسنتي، نيمه مدرن زندگي ميكند، رمالها و جادوگرها همچنان يكي از پردرآمدترين اقشار جامعه هستند كه در كنار تكنولوژي به زيست خود ادامه ميدهند زيستن در چنين شرايطي و حرف زدن از آزادي بي گمان بازي با مرگ است، «آزادي فرد، پيش از هر چيزي ديگري به دستاوردهاي مثبت جامعه و فرصتهايي كه جامعه براي استفاده از آنها ميدهد بستگي دارد... در جامعهاي كه مبتني بر تسلط طبقهاي است، تلاش براي برانداختن اين تسلط، بخش عمدهاي از تلاش براي آزادي است، در اين تلاش است كه انسانها با آزادي دست به عمل ميزنند، خود را آزاد ميسازند و مرزهاي آزادي انسان را گسترش ميدهند (همان، 44) نيما، شاملو، اخوان و شفيعيكدكني از روشنفكران جامعه هستند كه با انگشت گذاشتن روي آزادي انساني، مخاطب خود را متوجه اوضاع وخيم دوره خود ميكنند، آزادي همراه با برابري و عدالت فردي و اجتماعي دغدغهاي است كه در فضايي بغرنج و سياه نفس ميكشد، اوضاع سه دههي اول قرن حاضر برخلاف شعارهاي مشروطه، رو به زوال رفته و در دهههاي بعدي به انحطاط كشيده ميشود، در اين سالها آزادي فقط در اذهان جريان دارد وگرنه در ساحت اجتماعي خبري از آن نيست و محدوديتها و بگير و بندها، نفس جامعه را گرفته است، رشد عقلي جامعه كه ريشه در تفكر فردي انسانها دارد، زاييده تحولات و همجواري اتفاقات و آموزههاي متفاوت است، انديشيدن به آزادي، مترادف مبارزه با تحجر و بسياري از ضرورتهاي تاريخي است كه با ايستايي فكر و اضمحلال انديشه رابطهي مستقيم دارد، «آزادي، نتيجهي تاويلي است كه ما از زندگي خود در شرايط زماني و مكاني داريم، يا تأويلي است از ميزان داشتهها و نداشتههاي ما، از تمام آن چيزهايي كه ميخواهيم و در اختيارمان نيست و اكنون بدانها ميانديشيم، يا شايد بهتر باشد كه بگوييم طرحي از امكان تحقق آنها را به ذهن ميآوريم، تصور آزادي اين سان از آنچه هايدگر پيش فهمهاي ما ميناميد، جدا نيست، خيالي است براي فرا رفتن از مرز محدوديت و درهمشكستن حصار ضرورت» (احمدي: 1383، 223) ضرورتهايي كه بسياري بر پايهي خرافات و عقايد تحميلي در طول تاريخ بنا شدهاند، شاعران با دريافت اين نكته علاوه بر آموختن آن به ديگر انسانهاي مخاطب خود، به شاعران ديگر نيز ميآموزند كه از دريچهي تنگ «من» شخصي بيرون آمده و دغدغههاي بشر را تكريم كنند، آزادي خواب خوشي است كه انسان ايراني با خيال آن به خواب ميرود.
هر انسانی در هر كجای اين كره ی خاكی ميتواند از آزادی و مفهوم آن حرف بزند، بعضی آن را با نگاه شخصی مينگرند، بعضی از زاويه ی تفكرات
![]() |
مهدی اخوان ثالث |
حزبي و گروهی آن را تعريف ميكنند و بعضی ديگر با ديدی عميق و ژرف به كنه آن ميپردازند و آن را در ساحت انسان و مولفه های انسانی بررسي ميكنند، اخوان از آن شاعران ژرف نگر است كه آزادی را در فرايند تاريخ در سير تحولات فكری انسان مينگرد و ميرسد به ايران روزگار خود، كه در فقدان آزادی ميسوزد از اين زاويه آزادی در «نبود» و «غياب» خود مطرح است كه شاعر پاسداری از آن را وظيفه ی خود ميداند:
درين سرما، گرسنه، زخم خورده
دويم آسيمه سر بر برف، چون باد
وليكن عزت آزادگی را
نگهبانيم، آزاديم، آزاد (اخوان ثالث، 1386، 77)
نگهبان آزادی بودن در سرما و زمستان، بيانگر وضعيت حاد و بغرنج اجتماعی و سياسي و فرهنگی ايران دهه ی سی و چهل است، اين دو دهه از پربارترين دوران شعر معاصر است و همچنين همراه با بيان دردهای اجتماعی و يافتن آزادی است آزادی با هر تعريفی كه، در جوامع استبدادی به منصهی ظهور ميرسد، در اين جوامع آنقدر فضای اجتماع رو به ركود و انزوا ميرود كه قشر روشنفكر برای رهایی از وضعيت به دنبال آزادی و تفسير آن ميرود، حتی از دختر كوچك خود ميخواهد با دستهايش حصار سردی نور را بشكند:
با دستهای كوچك خويش
بشكاف از هم پرده ی هوا را
بشكن حصار نور سردی را كه امروز
در خلوت بي بام و در كاشانه ی من
پر كرده سرتاسر فضا را (همان، 102)
«حصار نور سرد» به خوبي گويای وضعيتی متشنج و پا در هواست كه شاعر با چشم های تيز بين خود آن را درك ميكند، و شرايط آنقدر بهم ريخته ميشود كه نور اين عامل روشنایی- خود تبديل به حصار و زندانی برای افراد جامعه ميشود اخوان در صحبت از آزادی، در بسياری از مواقع از زندان ياد ميكند، زندان معادل خوبي برای فقدان آزادی و نبود رهایی در جامعه ی ماست، زندان يادآور اسارت در چنگال استبداد و رفتن به حوالی فاجعه است:
هی فلانی ! با شما بودم
هيچ ميدانی كه زندان چيست
از كدامين قاره ست اين بوم
هيچ ميدانی كه اين بوم آشنا، اين شوم
از چه اقليميست
اصلش اول يادگار از كيست (اخوان ثالث، 1369، 182)
شاعر از مخاطب ميپرسد: «آيا ميدانی زندان چيست»، اولين تلنگر را اين سوال در ذهن مخاطب ايجاد ميكند و در سطرهای بعدی با بر شمردن مشخصات اجتماع خود با سوال مطرح ميشود، فضای آن روز را شرح ميدهد، اخوان، عاشق ايرانی آزاد است، بارها و بارها در جای جای شعر خود آن را با زبان و تصويرهای متفاوت بيان ميكند، زندان برای اخوان، حكايت از دردی عميق دارد، در انسان های دربند و اسيری كه از استنشاق هوای آزاد محروم اند:
آه باور كن فلانی جان
من درين زندان بي فرياد
ميشناسم بي نواياني كه خود را نيز نشناسند
ميشناسم تيره بختانی كه حتی اسم خود را نيز
برده اند از ياد
در كنار شاتقی، با من
گرگلی خان ساكت و غمگين قدم ميزد
من دلم ميسوخت اما حيف
كاری از دستم بر نميآيد (همان، 203)
انسان هایی كه شاعر ميشناسد بي شباهت به «من» و «تو» نيست، هر كدام از ما ميتوانيم جای «شاتقی» يا «گر گلی خان» باشيم، حس همدردی كه شعر در مخاطب ايجاد ميكند باعث اين همانی ما، شاعر و شخصيت های شعر ميشود، « اخوان شاعر درد و دردمندی است ، درد او اگرچه به یک اعتبار درد خاص او نیست و درد یک نسل است اما در زبان او بیان خاص خود را می یابد و شعر او بیان احوال نسلی است که زبان خود در شعر یک دهه وبه ویژه شعر اخوان یافت » ( آشوری : 1384 ، 190 ) هر كدام از تيره بختان، يادآور انسان های اسير و گير كرده در زندان جهان است كه از يادها رفته اند، زندان علاوه بر گرفتن آزادی، باعث فراموشي نيز ميشود و اين برای انسان دردناكتر از هر چيزي است:
آه باور كن فلانی جان
من در اين زندان بي فرياد
ميشناسم تيره بختانی كه خود را نيز نشناسند
ميشناسم بي نوايانی كه حتی اسم خود را نيز
برده اند از ياد
و ای بر ما، وای بر انسان
ای بنفرين سنگدل صياد
بر تو نفرين باد و نفرت باد (همان، 106)
صيادی كه شاعر او را نفرين ميكند، ناقض آزای است، اخوال با زبان طعن و كنايه به ما ميآموزد، ما هم بي نوايانی هستيم كه نام خود را از ياد برده ايم، تيره بختانی هستيم كه خود را نميشناسيم چرا كه اگر ميشناختيم هيچ گاه در اين زندان نبوديم، شناخت انسان و آرزوهای انسانی و يادآوری آن به نوع انسان، يكی از دغدغه های اخوان و شاعران هم نسل اوست:
آه، آی آينه،آه
گريه ام ميگيرد
مانده در تنگ خودآزرده ی من زندانی
از خوشي ميميرد
آه ای آينه، آه
عالميرفت و به دلخواه رسيد
چه بگويم حتی
عاری از مردميو مهری، تا ماه رسيد
ما همان مانده به آغاز رهی نافرجام
دوست كش، دشمنكام
ما بجا مانده، و سرگرم چه بازيهایی (همان، 279)
از ديرباز با آينه صحبت كردن، كار شاعران بوده و هست، شاعر روبروی آينه ايستاده و چهره واقعی خود را ميبيند كه حال و هوای گريه دارد، شاعر در سطرهای بعدی، دلايل گريه را بر ميشمارد كه مهمترين آن اسارت است وقتی ميگويد: «عالميرفت و به دلخواه رسيد»، شايد در ظاهر چيزي به خاطر نرسد اما با دقت در واژه های «رفتن» تازه ميفهميم كه دردی كه شاعر را ميآزارد، «رفتن» است رفتن، نشانه و نتيجه ی آزادی است وقتی ميتوان حركت كرد كه جا و فضا برای حركت باشد، زندان محل ايستایی و سكونت است و اين تعليم اخوان در اين شعار است، نكته ی جالب تر كه اين گفته را تاييد ميكند حضور واژه ی «ماندن» در سطرهای پايين تر است: «ما همان مانده به آغاز رهی نافرجام» يعنی ما همان اسيران راه نافرجام هستيم، گاهی زندان، چهار ديواری نيست بلكه افساری است كه جامعه به گردن انسان مينهد اخوان ميگويد حواست به اين افسار باشد، راه نافرجام، به زندان ختم ميشود نايست، برو، برو كه با رفتن است كه انسان به آنچه ميخواهد برسد.« اخوان جزو شعرایی نبوده است که چشم و دلش را به روی دنیا ببندد و در گوشه ی خانه ای در انزوای تمام شعری برای مردم بگوید » ( محمدی آملی : 1377، 289 ) او شاعری است که با تمام اتفاقات و فرایندهای جامعه برخوردی مستقیم دارد به همین دلیل گاهی دردناك تر از آنچه فكر ميكنيم ما را نصيحت ميكند، آنقدر دردناك كه اشك هر انسان دردمندی را در ميآورد:
اينجا سرای سرد سكوت است
ما موجهای خاموش آرامشيم
با صخره های تيره ترين كوری و كری
پوشانده اند سخت چشم و گوش روزنه ها را
بسته است راه و ديگر هرگز هيچ پيك و پيامياينجا نميرسد
كاين جانه ميوه ای، نه گلی،هيچ هيچ هيچ
تاپر كنيد هر چه توانيد ميتوان
زنبيلهای نوبت خود را
از هر گل و گياه و ميوه كه ميخواهيد
يك لحظه لحظه هاتان را تهی مگذاريد
و شاخه های عمرتان را ستاره باران كنيد (اخوان ثالث، 1387، 94)
اگر هر كدام از ما ميخواستيم فضای بستهی جامعه را، با هوای مصمومش را ترسيم كنيم از اين بهتر ميتوانستيم نبود آزادی را به مخاطب القا كنيم ؟ اخوان خيلي شاعرانه و با زبانی فخيم و با استفاده از نشانه های روزمره، عدم آزادی را شرح ميدهد، هر كدام از سطرها، حتی به تنهایی نيز گويای اسارت و زندان است: «كاين جا نه ميوه ای، نه گلي، هيچ هيچ هيچ»، چقدر شاعرانه و غم آلود است اين سطر، مگر از اين بهتر ميتوان زندان را تعريف كرد، اسارت را تعريف كرد و فقدان آزادی را فرياد زد. «آزادی»، چه مفهوم فريبندهای، وقتی هنوز انسان برای عقيده اش برای تفكراتش بايد بهای زندان را بپردازد و اين همان نكته ای است كه اخوان را ميآزارد
قصه هایی با فضای تيره و غمگين
و هوای گند و گند آلود
كوچه های بن بست
راهها مسدود
در شب قطبي
- اين سحر گم كرده ی بي كوكب قطبی –
در شب جاويد
زي شبستان غريب من
- نقبي از زندان به كشتنگاه –
برگ زردی هم نيارد باد و گردی
از خزان جاودان بيشهی خورشيد (همان، 114)
ابيات تعليمياخوان، ريشه در دردهای انسان امروز دارند، « و روح را به سمت کلمات پرواز می دهند ، فروغ فرخ زاد د اوج شاعری اخوان نوشت : کلمات اخوان با طنین موسیقی مانندشان چون جوی آب درخشان و شفافی در بستر روح او جاری می شوند » (لنگرودی : 1381، 521، ج 2 ) شعر اخوان نه تنها در بستر احساس او که در روح انسان ایرانی هم رخنه می کند و تاثیر می گذارد .
فضای كلی سطرهای بالا بدون اينكه نامياز «آزادی» و «زندان» باشد، يادآور اين مفهوماند، آزادی قصه ی غصه های اخوان است كه در شبستان غريب خود نشسته و در شبي جاويد، در آرزوی سحر ميگريد، «شبستان غريب» خود زندانی بزرگ است كه شاعر / انسان در آن از هراس به خود ميلرزد، در شعر «گفتگو» شاعر با خود به گفتگو نشسته است اين گفتگو ميتواند، گفتگوی شاعر با همه ی انسانها باشد كه در خوش خيالی به آرزوهای خود ميرسند اما بعد از بيرون آمدن از اين خواب، متوجه ميشوند، واقعيت چيز ديگری است:
باری حكايتی است
حتی شنيده ام
بارانی آمده ست و به راه اوفتاده سيل
هر جا كه مرز بوده و خط، پاك شكسته است
چندان كه شهر بند قرقها شكسته است
...
آری حكايتی است
شهری چنين كه گفتی، الحق كه آيتی است
اما
من خواب ديده ام
تو خواب ديده ای
او خواب ديده است
ما خواب ديـ...
«بس است» (همان، 122، 121، 120)
حكايت اخوان، حكايت كسی است كه از خواب پريده و اطرافيان خود را ميبيند كه هنوز خواب هستند، « بینش او همان بینش مردمی یا به اصطلاح مترقی است که به یاس انجامیده است » ( گلشیری : 1380 ، 167 ) فرياد اخوان، فرياد بيدارانی است كه زندان را تشخيص داده اند و ميدانند آزادی، در گرو بيداری است، آزادی مفهومياست كه بايد در جان انسان نقش ببندد.
منابع :
- آشوري، داريوش، 1384، شعر و انديشه، تهران، مركز
- احمدي، بابك، 1383، آفرینش و آزادی ، تهران ، مرکز
- اخوانثالث، مهدي، 1369، در حياط كوچك پاييز در زندان ـ زندگي ميگويد اما بايد زيست ـ دوزخ اما سرد، تهران، بزرگمهر
- ــــــــــــــــ ، 1386، زمستان، تهران، زمستان
- ــــــــــــــــ ، 1387، آخر شاهنامه، تهران، زمستان
- برلين، آيزايا، 1380، چهار مقاله دربارهي آزادي، محمدعلي موحد، تهران، خوارزمي
- شفيعيكدكني، محمدرضا، 1387، ادوار شعر فارسي، تهران، سخن
- گلشيري، هوشنگ، 1380، باغ در باغ، تهران، نيلوفر، 2 جلد
- لنگرودي، شمس، 1381، تاريخ تحليلي شعر نو، تهران، مركز، 4 جلد
- محمديآملي، محمدرضا، 1377، آواز چگور (زندگاني و شعر مهدي اخوانثالث)، تهران، ثالث
- مختاري، محمد، 1374، انسان در شعر معاصر، تهران، توس
دیدگاهها