روزنامه حیات نو، 1380، 20 مهر، ص: 8
جزایر ضمایر
وقتی از ضمایر انسانها و زبانها سخن به میان میآید، معمولن قرار است عمق این ضمایر و گستره ارتباطات آنها باهم در زبان و در جهان بررسی شود.
اصولن وقتی که ترتیب برشمردن ضمایر به صورت من، تو، او، ما و ... رعایت شود، و حتا در متنی، این سیستم کاملن اجرا شود. یعنی گذر از من به تو و او نهایتن منجر شود به تولد برآیندی از آنها به نام «ما» که منش رفتاری متن را میسازد. نتیجه آن است که ما با مفهومی عملی از اجتماعگرایی و سوسیالیسم واقعی ادبی که به شکلی متنی اتفاق افتاده، رو به رو خواهیم شد.
اما حتا عنوان کتاب لیلا صادقی بیانگر آن است که او نمیخواهد به سمت چنین اجتماعیتی حرکت کند، این است که بر مفرد بودن تأکید دارد و بعد از شمردن اول شخص و دوم شخص و سوم شخص مفرد، به جای وارد شدن به حوزهی جمع، همان منطق ضمایر مفرد را با جعل ضمیر چهارم شخص مفرد ادامه میدهد.
در کتاب لیلا صادقی، ضمیرها با هم جمع نمیشوند و به صورت هستیهایی جداجدا اما از خود بیگانه (توضیح میدهم) و اتمیزه باقی میمانند. درصورتی که اگر مجموع میشدند، در عین حفظ فردیت، جمعیت حاصل میکردند. چراکه دیگر میدانیم که حفظ فردیت شکفته و آزاد عناصر یک سیستم، لازمه حفظ اجتماع آن عناصر است و بالعکس و این شکوفایی نفس، اتفاقن با تک افتادگی و انفراد جور در نمیآید. در عوض، در این کتاب، ضمایر در هم ضرب میشوند: در فصل اول با اول شخص روبرویم، در فصل دوم، اول شخص در دوم شخص ضرب شده و با حاصل این ضرب روبروییم تا فصل آخر که همه درهم ضرب شدهاند و حاصل کار، ایجاد راوی فربهی است که به بازتولید نظامی استعلایی مشغول است. چراکه در بخش آخر، نگاه نویسنده، نگاهی وحدتگرا، عرفانی و متافیزیکی است و با نگارش متنهایی به شیوه کهن و احکامی تمامخواهانه، این مسئله شدت مییابد.
این نوع نگاه، راه را بر هر مفهومی از اجتماعیت و مدارا و همزیستی ضمایر با هم میبندد. در متن قصه آمده است:
«باید یقین کنید که هرچه گفتم عین حقیقت است. اگر کسی فکر کند دروغ است و اصلا خوشش نیاید یا بخواهد حرفهای اجتماعی و سیاسی بشنود، باید بگویم به بلوغ فکری نرسیده است» (ص 121).
و بدین ترتیب، قرار است این نظام استعلایی که مروج استبداد معناست، توجیه شود. گفتیم که در خلال این قصه، متنهایی به شیوه قدما هم آورده شده است.
مدی ارتجاعی که این روزها در آثار مختلف ادبی دیده میشود، بازتولیدی است از آرایه منسوخ تضمین در شعر گذشته ایران که متاسفانه عدهای آن را با رابطه بینامتنی که ارتباطی زنده و سیال و خود انگیخته است، اشتباه گرفتهاند.
جانمایه این متنهای کهن اساسان ارایه انزوا، قطع کنش ارتباطی و در یک کلام بیتوجهی به اجتماعیت متن است. چراکه این متون، آدمها و ضمایرشان را نه در ارتباط با هم که در ارتباط با مرجعی استعلایی و مجهول، تعریف میکنند که بدین ترتتیب مقوله ارتباط را به عنوان کنشی دوطرفه، زنده و توام با شناخت و خودآگاهی، از معنا تهی میکنند.
یکی دیگر از تبعات ضرب شدن ضمایر درهم به جای جمع شدن آن است که با هربار ضرب شدن، این ضمایر از خود بیگانه میشوند.
از خودبیگانگی این ضمایر به عنوان نیروهای تولید متن، باعث میشود که متن خلاقی خلق نشود و لذا این کتاب اغلب درگیر بازنمایی دلشورهها و تکگوییهای عاشقانه کلیشهای و نوستالژیک است.
با نگاهی شالودهشکنانه میبینیم که این متن از خودبیگانگی خودش را توضیح میدهد» مثل غاری تنگ و تاریک توی خودم گم میشم، همه صدایی توم منعکس میشه و کلافهام میکنه، دیگه هیچچی واسم مفهومی...» و یا «اونقدر همه چیز رو توی خودت حل کردی که رنگ خودت پیدا نیس» (85).
نکته آخر اینکه متن مورد نظر، سرشار از جملات استعاری تشبیهی است و مشکل اساسی آن است که این مشابهتگرایی (به عنوان روشی قدیمی مبتنی بر الگوی این همانی و همسانی) به منطق شکلگیری کتاب تبدیل شده است. به طوری که ضمایر مختلف این کتاب همه شبیه هم هستند و مناسباتی شبیه به هم دارند.
اگر از انتهای کتاب نگاهی به سراسر آن بیندازیم، میبینیم که در آن ، ضمیر چهارم شخص تشبیهی از ضمیر سوم شخص، ضمیر سوم شخص تشبیهی از ضمیر دوم شخص و ضمیر دوم شخص هم مشابه ضمیر اول شخص است. و این هم خودش، مصداقی دیگر برای «از خود بیگانگی» این متن است.