چکیده
از زمان تأسیس علم بیان در عربی از سوی عبدالقاهر جرجانی، تغییر چندانی در بررسی صنایع ادبی علم بیان صورت نگرفته است. مقولهها و مقولهبندیهای صنایع ادبی بیان، شبیه به یکدیگر هستند و بررسی آنها یه طور اجتناب ناپذیری ذرهگرا و سوگیرانه است. آنها به دورهی پیش از اسلام، دورهی خلافت عباسی و بنیامیه تعلق دارند. بیان استعاری در بلاغت غربی بر خلاف علم بیان عربی در حال حاضر به گونهی وسیعی در حال تحول و گسترش است و با تمام علوم انسانی در ارتباط است. این پژوهش در پی بررسی مدل سنتی صنایع ادبی بیان است به همان گونهای که جرجانی آن را پایهگذاری کرده و نیز نقاط قوت و ضعف مدل مذکور را عنوان کرده و با تأکید بر نیاز به تغییر، مدل جدیدی را برای صنایع ادبی بیان بر مبنای مفهوم سازی جدید پیشنهاد می کند.
این بررسی دیدگاهی کلی و رویکردی انتقادی به صنایع ادبی بیان در بلاغت عربی را فراهم میآورد و نیز به تحول در زمانی استعاره در غرب میپردازد. نتیجهی این بررسی حاکی از این است که بلاغت عربی در مقایسه با آن نوعی که در غرب رواج دارد، از زمان جرجانی تا به حال نه در زمینهی مقولهها و مقولهبندی و نه در زمینهی توجه به انواع متفاوت مقولهها تغییر نکرده است. بلکه دنیای عرب هنوز شگفت زده از گذشتهی درخشانش است و مانند دنیای غرب در معرض تغییرات جدی و عمیق اجتماعی هم چون انقلاب صنعتی که تأثیر بلند مدت و عمیقی در جوامع غربی داشته، قرار نگرفته، از همین رو در همان جایگاه پیشین خود مانده است. بنابراین بررسی مجدد مفهومسازی در بلاغت عربی نیازی مبرم است.
کلید واژه: بلاغت، صنایع ادبی بیان، مشابهت، هم جواری، استعاره مفهومی، استعاره دستوری.
توسعه تفکر استعاری در بلاغت عربی
عبدالقاهر جرجانی در کتاب “اسرار بلاغت” (متوفی 471 هجری قمری) بر اهمیت صنایع ادبی بیان تأکید بسیاری کرده است، به همین دلیل مجموعهی قواعد علم بیان یا علم مجاز (Tropes ) را پایهگذاری کرد که از علومی به شمار میآید که بلاغت عربی را شکل میدهد. دو علم دیگر عباتاند از "علم بدیع" و علم معنی است (به ترتیب به عنوان علم آرایش کلام و معنیشناسی ساختاری نامیده میشوند).
اهل بلاغت پیرو جرجانی تقریباً هیچ چیز به دستاوردهای او نیفزودند. آنها تنها از او تقلید کردند و نظریهی وی را شرح و بسط دادند، به طور نمونه تنها افراد کمی مانند (عباسی، 1987) ، (هاشیمی، 1999) ، (دایف، 2003) ، (نجار، 2007) ، (ناسرا، 2011) در برخی موارد مثالهای متفاوتی از صنایع ادبی مختلف مطرح کردند. با ترجمه کتاب جرجانی به انگلیسی از سوی ابودیب (1979) استعداد جرجانی و سهم مهم و بیسابقهی او در پیشبرد علم بیش از پیش پررنگ و مشخص شد. سکاکی (متوفی به سال 626 هجری قمری) که بسیار تحت تأثیر جرجانی قرار گرفته بود، دستاوردهای او را جمعآوری کرد و سپس قواعد دقیقی را برای کاربرد بیان استعاری در علم بلاغت عربی وضع نمود، همان چیزی که سکاکی در قلمروی زبان و هنر در پی انتقالش بود، جایی که شمهی زبانی فرد عنصر بر ساز وکار علم ریاضی که دقت، مولفهی اصلی آن است، مسلط میشود.
در دنیای آکادمیک وضعیت به هیچ وجه بهتر نیست. به عنوان نمونه کتاب عتیق (1974) به عنوان "علم بیان در بلاغت عربی" و کتاب علی الجارم و مصطفی امین (2008) به نام "بلاغت واضح" بیش از دو دهه است که در دانشگاه بیروت و تعدادی از دانشگاه های خصوصی در اردن (به طور مثال، دانشگاه علوم کاربردی) تدریس میشود. این موضوع همان چیزی است که السورطی (2009) آن را "المادویه" (در آرزوی شکوه گذشته بدون اینکه ضرورتاً مهم یا با ارزش باشد) می نامد. السورطی این گرایش را ناشی از عوامل فرهنگی، سیاسی، تاریخی، اقتصادی و روانشناختی میداند (همان، صص. 171-184) . هم چنین الشابی (1983: 11)، شاعر معروف تونسی، یکی از افرادی بود که جرقهی این فکر را ایجاد کرد که ادبیات مانند هر موجود زندهی دیگری بدون تغذیه و مبادله نمیتواند به حیات خود ادامه دهد، در غیر این صورت از خودش تغذیه میکند. همان چیزی که برای ادبیات کاربرد دارد، برای صنایع بلاغی نیز مورد استفاده قرار میگیرد و او در ادامه میگوید: “بدترین چیزی که در شرق اتفاق افتاده است، منجمد شدن تمام عناصر زندگی، از جمله زبان است” (همان: 14 ). از زمان سکاکی علم بیان دچار وقفه شده است. تقریباً تمام بلاغیونی که دنبالهرو سکاکی بودند ، تلاشهای خود را به خلاصهنویسی و تفسیر آثار او اختصاص دادند (سکاکی ، 1983 ، i-7). هر چند در دههی آخر قرن بیستم، رسالهی دکتری به نقش اجتماعی صنایع ادبی بیان پرداخته است، اما این بررسی هم مانند سایر پژوهشها محدود به کاغذ شد و مورد توجه قرار نگرفت (ر.ک. ابولیبده، 1991).
برای اینکه ثابت کنیم از گذشته پر افتخارمان آگاه هستیم و در مورد آن کاری انجام دهیم، نیازمند زمانی طولانی هستیم. در قسمتهای بعدی، طرحی از بیان استعاری در عربی و نیز در بلاغت غربی ارائه خواهم نمود و در ادامه به نقد دیدگاه های عربی در خصوص صنایع ادبی بیان میپردازم. در انتها، این مقاله به دیدگاههای محققان دربارهی صنایع ادبی بیان میپردازد، با این چشم انداز که تغییری واقعی را در میراث پر افتخارمان (علم بیان) ایجاد کنیم.
بنا به عقیدهی جرجانی، صنایع ادبی به دو مقولهی مهم تقسیم میشود: صنایع ادبی زبانی و صنایع ادبی عقلانی. کنایه نیز قسم دیگری است که وجود دارد. صنایع ادبی زبانی به صنایع ادبی مبتنی بر شباهت و مبتنی بر مجاورت تقسیم میشود. تشبیه، استعاره یا قیاس از مقولههای صنایع ادبی نخست هستند. مجاز مرسل مقولهای متعلق به صنایع ادبی نوع دوم است. جرجانی به طور مجزا به جزئیات انواع عبارتهای استعاری، ویژگیهای آنها و نیز نقش هر کدام از آنها در علم بلاغت میپردازد. به هر حال جرجانی بیشترین توجه خود را به تشبیه، و به طور خاص به استعاره، به دلیل زیبائی، غنی بودن و همهگیر بودن آن اختصاص میدهد (همان: 42-40).
شباهت میان دو چیزی که رفتار مشابهی دارند، ایجاد میشود، اگرچه این رفتار ممکن است در یکی از آنها نسبت به دیگری قویتر باشد. تشبیه ممکن است در سطح واژه یا جمله رخ دهد. تشبیه و استعاره در صنایع ادبی متعلق به سطح واژه هستند، در حالیکه قیاس در سطح جمله رخ میدهد. یک شباهت کامل دارای چهار رکن است: الف : مشبهٌ به، ب : مشبه، ج : ادات تشبیه، د : وجه شبه. (به طور مثال ، x (مشبهٌ به) در شجاعت (وجه شبه) مانند (ادات) شیر (مشبه به) است؛ شباهت ممکن است دارای سه رکن باشد که ادات و وجه شبه در آن حذف شدهاند و گاهی صرفاً دو رکن باقی بمانند (که عبارتاند از مشبه، مشبهٌ به). در این مورد، تشبیه بیانی (Expressive simile ) را در نظر میگیریم (مانند x (مشبه) شیر (مشبه به) است. بنابراین تشبیه بیانی نسبت به سایر تشبیهها (نشبیههایی که دارای چهار یا سه رکن هستند)، نیازمند پردازش بیشتری است. از سوی دیگر استعاره از جمله صنایع ادبی یک جزئی است (به طور مثال: نگاه کن! شیر آمد؛ گوینده از این طریق به مردی اشاره میکند که در شجاعت مانند شیر است). اگر استعارهای که بر اساس تناقض ایجاد میشود، خواننده / شنونده را با پردازش بیشتری مواجه میکند.
در بلاغت عربی قیاس معمولاً برحسب رابطهاش با تشبیه یا براساس رابطهاش با استعاره که در برخی موارد ممکن است دارای ادات تشبیه یا فاقد آن باشد، مطالعه و بررسی میشود. مثلاً:
الذین ینفقون اًموالهم فی سبیل الله کمثل حبه اًنبتت سبع سنابل فی کل سنبله مائه حبه. (البقره : 261) .
در آیهی مذکور افرادی که مال خود را در راه خدا انفاق میکنند، مانند دانهای تلقی میشوند که به صورت هفت خوشه رشد میکنند و هر خوشه خود شامل صد دانه است. این مورد یک قیاس کامل است که دارای ادات تشبیه (مانند) است و مانند استعاره دارای هیج تناقضی نیست، بنابراین این مورد از قیاس فاقد پیچیدگی است. قیاس در مثال زیر فاقد ادات است:
اراک تقدم رجلا و توخر أخری (میبینم که پایی به جلو میرود و یک پایت پس میکشد).
این مورد قیاس واقعی و مستدل است و به فردی اطلاق میشود که در مورد کاری که میخواهد انجام دهد، مردد است و نمیتواند ذهن خود را متمرکز کند. هر چند قیاس بر پایهی تناقض نیست، اما شامل پردازش بیشتری میخواهد و برای تفسیر به تجزیه و تحلیل بیشتری نیاز دارد. قیاس پیچیدهتر از تشبیه است، چراکه فاقد وجه شبه است. همچنین قیاس نسبت به استعاره دقت بیشتری میطلبد، زیرا در سطح جمله رخ میدهد و چند وجهی است؛ یعنی هیچ فردی نمیتواند با بررسی برخی واژهها به شباهت پی ببرد، بلکه باید تعداد بسیاری از واژهها را بررسی کرد تا به نتیجهای قطعی بتوان دست یافت.
کنایه دراساس به طور غیر مستقیم یا بهواسطهی حسن تعبیر، به چیزی بهواسطهی چیز دیگر ارجاع میدهد. کنایه باعث بهوجود آمدن تداعی میان دو هویت است، به صورتی که الف واقعیت ب را بازنمایی میکند.
مثال مشهور و فرهنگ بنیاد کنایه درباره مهمان نوازی، معرف این نکته است:
x خاکستر زیادی زیر قابلمهاش دارد (فلان کثیر رماد القدر).
اگر این جمله به صورت تحت اللفظی معنی شود، بیان استعاری آن مورد توجه قرار نمیگیرد، بنابراین شنونده باید به دنبال معنایی غیر از معنای تحت اللفظی برای این عبارت باشد و این مسئله مستلزم این است که شنونده پارهگفتار را به شیوهی زیر تجزیه و تحلیل کند:
x آتش زیادی روشن میکند.
x بسیار آشپزی کرده است.
خاکستر زیادی ایجاد شد.
x مهمانهای زیادی دارد (در غیر این صورت، چرا باید بسیار زیاد و بیشتر مواقع آشپزی کند؟)
بنابراین x مهماننواز است.
باید گفت که تشبیه و قیاس منطق خود را از معنای جمله بهدست میآورند، (یعنی هر فردی میتواند از طریق معنای لفظ به لفظ پاره گفتار به معنای آن پاره گفتار برسد، هر چند که باید نسبت به معنای گوینده هم آگاه باشد)؛ از سویی دیگر استعاره، منطق خود را از معنای گوینده بر اساس تناقض بهدست می آورد. در کنایه رابطهی میان معنای جمله و معنای گوینده نوعی استلزام است.
مجاز مرسل بر پایهی مجاورت یا چند رابطگی ساخته میشود، که این روابط از نوع جز به کل و یا کل به جز هستند. نمونهی معروف مجاز کاربرد "دست" برای اشاره به "نیروی کار" و یا "کمک" (بستگی به بافت) است، و یا دلالت دهکده به ساکنان آن در سورهی یوسف (12: 85) و اسأل القریه (مثلاً "از دهکده سوال کن" به جای از "ساکنان دهکده سوال کن").
از سوی دیگر، صنعت ادبی تعقل و تفکر، به تنهایی به بررسی پیرامون کنشگری میپردازد. به طور مثال، هنگامی که فردی میگوید: "گیاه رویید"، گیاه، کنشگر در نظر گرفته میشود در صورتی که واقعاً کنشگر نیست و کنشگر واقعی خداست که سبب روییدن گیاه شده است. اگر کاربر زبان از کنشگری واقعی آگاه باشد، مرتکب هیچ اشتباهی نمیشود، و اگر کاربر زبان از آنچه میگوید منظوری داشته باشد، آنگاه او یکتاپرست نیست و به خدا اعتقادی ندارد، بلکه معتقد به تئوری داروینیست یا چند خدایی است. عبارتهای روزمرهی زیادی هستند که این قاعده بر آنها اعمال میگردد:
بنیتُ بیتی فی عام 1986 - بُنی بیتی عام (خانه ام را در سال 1986ساختم - باعث شدم خانهام ساخته شود).
حلقتُ شعری -- حُلقِ لی شعری (موهایم را کوتاه کردم - باعث شدم موهایم کوتاه شود).
شفی الطبیب المریض – شفی اللهُ المریض (دکتر بیمار را معالجه کرد - خدا بیمار را شفا داد).
این مثالها نشان میدهند که کنشگری به فردی غیر از کنشگر واقعیاش نسبت داده میشود (به طور نمونه واژهبستهای ضمیری مقید (مانند تُ) در دو مثال اول و الطبیب (یعنی به ترتیب من، من و دکتر) در مثال سوم). در این مثالها، با استفاده از زبان، نمیتوان به نیت تولید کنندهی آن پی برد، بلکه از طریق عقل؛ یعنی تعقل و تفکر میتوان به معنای اصلی دست یافت.
اما به عقیدهی من، این استدلال منطقی و درست نیست. به طور نمونه در جمله "شیر آمد" (شیر اشاره به مردی دارد که در شجاعت مانند شیر است) از طریق تعقل و تفکر میتوان به نیت و قصد کاربر زبان پی برد، در غیر این صورت چطور فردی واند حدس بزند که شیر در مثال قبل به یک "مرد" اشاره می کند؟ این انتخاب موردی است و قانع کننده نیست. در این بافت به بیان برخی ایدهها که با شیوههایی خاص در مورد آنها صحبت میشود و هلیدی به آنها استعارهی دستوری میگوید، میپردازیم. در غیر این صورت ساختاری که به کار میرود، عجیب به نظر میرسد. در عربی، ایده کوتاه کردن مو، با استفاده از صیغهی معلوم بیان میشود؛ که عامل واقعی، یعنی آرایشگر، به سادگی قابل دریافت است و در این صورت کاربرد صیغهی مجهول پیچیده و بی معنی به نظر میآید . همچنین صیغهی معلوم در حالت مطلوب صورتهایی مانند "خانه ساختن" در برابر "باعث ساخته شدن خانهای برای تو" را به کار میبرد، مگر اینکه شما خود سازنده باشید و خانهی خود را خودتان ساخته باشید. به نقل از هلیدی (همان) استفاده از صیغهی معلوم در این موارد ، "متفارن" است. در مثال سوم، با موردی متفاوت روبرو هستیم: اگر کاربر زبان منظورش، معنای تحت اللفظی آنچه که میگوید، نباشد، بنابراین پاره گقتار درست است؛ در غیر این صورت کاربر زبان (گویشور) اعتقاد به یگانگی خدا ندارد. در عربی برای بیان چنین ایدههایی که متعلق به حوزهی "ایمان و اعتقاد" هستند، معمول است که از صیغهی مجهول "شفی المریض" استفاده شود (یعنی بیمار معالجه شد)، همچنین میتوان از یک فعل مادی متفاوت مانند "علاج" (یعنی معالجه کردن) استفاده نمود و یا کنشگری را به کنشگر واقعی نسبت داد: "خدا بیمار را معالجه کرد". داروینیها بر این باور بودند که تکامل و انتساب توانایی به موجودات زنده مانند قدرت بینایی، شنوایی و جنگجویی آنها باعث رشد و تحول موجودات زنده میشود، در صورتی که در عربی به این مسئله اعتقاد ندارند. بنابراین هنگامی که صحبت مسائل اعتقادی و مذهبی به میان میآید، باور این مسئله که مخلوق x قدرت بیناییاش گسترش یافته است، زیرا میتواند دشمن خود را از منطقهی z ببیند، در عربی به دلیل مسائل اعتقادی و مذهبی غیر قابل قبول است.
مفهوم "گذرایی" در تبلیغات بسیار زیاد استفاده شده است، به این صورت که توانایی را به پاککنندهها نسبت میدهند. به عبارت دیگر پاککنندهها باعث پاکیزگی خانه میشود و خانمهای خانهدار را از شرّ پاک کردن آلودگیها که کاری کسل کننده است، رها میکنند (مثلاً پاک کنندهی x لباسهای شما را بهتر تمیز میکند).
نمودار ذیل مقولههای مختلف صنایع ادبی را به همان شیوهای که در سنت عربی فهمیده و درک میشود، به طور خلاصه نشان میدهد:

نقطه چین بیانگر این است که کنایه تقریباً یک صنعت ادبی جداگانه است، درحالیکه صنعت ادبی مبتنی بر شباهت بر هر یک از شاخههایی که به انواع مختلف تقسیم میشوند، مسلط است.
پیش از اتمام بحث دربارهی صنایع ادبی در بلاغت عربی ذکر این نکته حائز اهمیت است که جرجانی میان دو لایهی معنی تمایز قائل شده است: معنی و معنی معنی یا معنی جمله و معنی گوینده. این بدان معناست که جرجانی از تمایز میان کاربردشناسی (معنی گوینده) و معنیشناسی (معنی جمله) آگاه بوده است.
1-تحول تفکر استعاری در غرب
پیرو نظریهی ارسطو، استعاره در غرب عموماً به تمام صنایع ادبی اشاره میکند. تفاوتهای عمدهای میان صنایع ادبی در عربی و انگلیسی وجود ندارد: صنایع ادبی در انگلیسی عبارتاند از: تشبیه (اگرچه تشبیه بیانی در عربی همان استعاره در انگلیسی است) ، استعاره؛ قیاس، حسن تعبیر (که یکی از انواع کنایه محسوب میشود)، مجاز و مجاز جزء به کل (Synecdoche ) که کم و بیش هر دو بیانگر مجاز مرسل هستند. مجاز عقل (یعنی صنعت ادبی تفکر و تعقل)، به شکلی که در عربی وجود دارد، در انگلیسی یافته نمیشود؛ اما مجاز عقل از جهتی همان موردی است که هلیدی (1985) آن را استعارهی دستوری مینامد.
مطالعهی استعاره در غرب اولین بار در سطح معنیشناسی انجام شد به گونهای که نظریههای زیادی تلاش کردند تا جنبههای مختلف و منطقی استعاره را تبیین کنند (به طور نمونه نظریهی جانشینی هنله (1958) ، نظریهی تعامل که از سوی بلک (1979) مطرح گردید و غیره )؛ سپس هنگامی که لوینسون (1983) سعی کرد استعاره را به عنوان کنش گفتار تعبیر و تفسیر کند، مطالعه و بررسی استعاره در سطح کاربردشناسی صورت پذیرفت.
مدتها پیش از این، ارسطو که در قرن 4 قبل از میلاد مسیح میزیسته، بر این باور بود که بردهها نباید به هنگام خطاب به اربابهای خود از استعاره استفاده کنند. به این شیوه، ارسطو اظهار میدارد که زبان استعاری دارای برتری است! استعارهها از سطح بالاتر به سطح پائینتر شناور هستند. هلیدی (1985 : 321) بر این باور است که وجههای استعاری ویژگی گفتمان بزرگسالان است. بنابراین میتوان با اطمینان گفت که زبان استعاری زبان ویژه نخبگان و افراد عاقل است، زیرا این نوع از انسانها میتوانند به خوبی به زبانی پی برده و آن را درک کنند، که انسانهای دیگر قادر نیستند. هنگامی که افراد نخبه و عاقل به رابطهی تشبیه و مجاورت میان دو چیز پی میبرند، دیگران را نیز به دیدن آن موارد دعوت میکنند. کوهن (1978) و مک کورمک (1985) بر این باورند که میان دو گروه، حالتی از نزدیکی ایجاد میشود. یانوف (1996) معتقد است که استعارهها "بینش، تفکر و کنش" را هدایت میکنند و این همان چیزی است که نقش اجتماعی استعاره نامیده میشود.
این که کانون استعاره، زبان است تا مدتها در غرب عقیدهی غالب بهشمار میآمد تا اینکه ردی (1979) به صراحت بیان کرد که کانون استعاره تفکر است و رفتار روزمره ما نشان دهنده درک استعاری ما از تجربیاتمان است و زبان تنها ابزاری است که با آن افکار تجلی مییابند.
این فکر از سوی لیکاف (1991)، پدر استعارهی مفهومی، گسترش یافت.
استعارهی مفهومی فرزند مشروع مراحلی است که جوامع غربی از قرن 19 تا تقریباً پایان قرن بیستم به سمت مکانیزه شدن و نظاممند شدن پیش برد. ذهنیت غربی با بهوجود آمدن جوامع، انجمنها، اتحادیهها، حزبهای سیاسی، سازمانها و موسسهها نظاممند شد و از این پس، تقریباً هر چیزی در غرب به صورت یک نظام دیده میشد.
استعارهی مفهومی عبارت است از نگاشت تمامیت قلمروی مقصد بر تمامیت قلمروی مبداء. به طور مثال، وقتی میگوییم"سفر عشق است"، به رابطهی میان دو نفر اشاره میکنیم که از لحاظ وسایل نقلیهای که در طول سفر استفاده میشود، مراحل سفر، موانع سفر و غیره اهمیت دارد.
لیکاف (1992) بر این باور است که مفاهیم انتزاعی روزمره مانند زمان، حالات، تغییر، سببیت و هدف مفاهیمی استعاری هستند. وی همچنین عبارت زبانی (آنچه که استعاره را منتقل میکند) و نگاشتهای آن را از هم متمایز میکند. نگاشت از قلمروی مبداء به قلمروی مقصد صورت میگیرد. مثلاً "سفر عشق است"، یک عبارت زبانی محسوب می شود و نگاشتهای قلمروی مبداء عبارتاند از: "مسافران"، "عاشق و معشوق"؛ سفر با یک وسیله نقلیه و وجود مقصد برای سفر. اما سفر ممکن است با موانعی روبرو شود. قلمروی مقصد عبارت است از: عاشق و معشوق در رابطهای عاشقانه هستند؛ زندگی و اهداف مشترک دارند؛ این رابطه با برخی مشکلات مواجه میشود؛ سفر متوقف میشود؛ برای ادامهی سفر باید کاری را انجام دهند که به اهداف مشترکشان نائل شوند – یا اینکه مجبور خواهند بود از یکدیگر جدا شوند و هر کدام به تنهایی به سفر ادامه دهند. لیکاف (همان) فهرست کامل و جامعی از استعارههای مفهومی را که پایه و اساس تفکر ما را تشکیل می دهند، نوشت.
لیکاف (1991 ، 1995) مقالههای بسیاری در روزنامه منتشر نمود که به بحث در مخالفت با جنگهای خلیج 1991 و 2003 میپرداخت و نشان میداد که چطور آمریکا و رهبران غربی به بهترین وجه استعارههای مفهومی را به کار میبرند تا از این طریق مردم کشورشان را به پشتیبانی خود بسیج و آنها را به جنگ علیه صدام حسین (در مقابل مردم عراق) در جنگهای 1991 و 2003 متقاعد کنند. اساس این استعارههای مفهومی در تمدن سرمایهداری غربی بنا شده است. یک مثال جالب از این استعارهها عبارت است از اینکه "صدام حسین هیتلر است". به عنوان استعاره میتوان گفت که این نوع استعاره نسبتاً ضعیف است و ممکن است مورد توجه قرار نگیرد؛ رفتار یا شباهت مشترک میان "هیتلر" و "صدام" ، "بی رحمی" است، مشبهٌ به و مشبه هر دو به قلمرویی مشابه، یعنی انسان تعلق دارند. در این استعارهی مفهومی، کل قلمروی مبداء (هیتلر) بر کل قلمروی مقصد (صدام حسین) نگاشت میشود و میتوانیم با اطمینان بگوییم که نه تنها مفهوم "بی رحمی" از آن "هیتلر" ، بلکه مفهوم "فرجام" و "سرنوشت" "هیتلر" نیز بر قلمروی "صدام حسین" نگاشت میشود: "صدام" که به "بی رحمی هیتلر" است به سرنوشت "هیتلر" دچار خواهد شد و شکست خواهد خورد. این مسئله برای پیروزی در موضوعی که زمینه سازی برای جنگ محسوب میشد، بسیار سرنوشتساز بود و البته جنگ به واقع اتفاق افتاد: صدام شکست خورد و اعدام شد. با این همه همان استعاره دارای استعارهی مفهومی دیگری است که لیکاف (همان) آن را "نظام موقعیت به مثابهی شخص" (State-as person system ) مینامد، یعنی کل یک موقعیت به عنوان یک شخص در نظر گرفته میشود. این موضوع تأثیرهای منفی جنگ را کاهش میدهد: به طور مثال، همهی خرابیهای جنگ به یک متهم نسبت داده خواهد شد. از میان برجستهترین استعارههای مفهومی که در دو جنگ خلیج به سرکردگی آمریکا استفاده میشد، این استعارهها را میتوان ذکر کرد: جنگ سیاست است، توفان صحرا، سپر صحرا، عملیات روباه بیابان، ضربههای چاقوی جراحی، شوک و ترس، جنگ مانند پیک نیک، عملیات چکش آهنی، اشغال کویت ]توسط ص . ح[ یک تجاوز جنسی است.
رول (2000 – 2001)، به نوبهی خود و بر اساس کار لیکاف، توضیح میدهد که چگونه استعارههای مفهومی بهواسطهی توصیف تجربهها بر حسب آن چیزهایی که برایمان آشنا هستند، مانند مفاهیم فضایی، در فهم احساسات کمک میکنند. این مسئله عمدتاً از طریق حروف اضافه صورت میگیرد. به طور مثال وقتی میگوییم او عمیقاً به عشق دچار شده است (she is deeply in love)، یا اینکه، وارد دورهای از افسردگی شد (he went into depression). عشق و افسردگی مفاهیمی انتزاعی هستند که به عنوان ظرفهایی در نظر گرفته میشوند. اما هنگامی که میگوییم او سراپا عاشق است (He is up to his eyes in love) ، عشق مانند یک ظرف است که بیشترین سطح آن را ظرف پر میکند.
اهمیت استعارهی مفهومی برای سیاستمداران غربی کاملاً آشکار بود، زیرا از یک سو بخش مهمی از روش معمول و قراردادی مفهومسازی ما از جهان است؛ از سوی دیگر رفتار روزمرهی ما بیانگر درک استعاری ما از تجربیاتمان است. رهبران سیاسی و نظامی اسرائیلی نیز اغلب به اسمهای رمزی برای حملههایشان علیه کشورهای عربی همسایه متوسل میشوند. آنها به حملهی متقفانهی اسرائیل، انگلستان و فرانسه علیه مصر تحت عنوان "حملهی شکست" (شکار سادهی بوقلمون) (The turkey shoot) اشاره کردند. همچنین "خوشه های خشم" (عناقید الغضب) را به عنوان اسم رمز برای حملهی وحشیانه و ویرانگر به لبنان به کار بردند و از اسم رمز "قطعه قطعه کردن" (تقطیع الاوصال) برای مرحلهی اول حملهشان در سال 2006 به لبنان استفاده کردند. اسرائیلیها، در فلسطین اسم رمز "سرب ذوب شده" (الرصاص المسحور) را در حملهی سالهای 2008 و 2009 بر علیه مردم بیدفاع غزه به کار بردند، اما قبل از این، آنها از اسامی رمز "عملیات گَردان" (العملیه المتدهرجه) و "دیوار محافظ" استفاده میکردند. "سپر انسانی" اصطلاح روزمرهی دیگری است که سازمانهای بشری به کار میبرند، به این معنی که اسرائیلیها با توسل به کودکان فلسطینی به مثابهی سپر، حملات انتقامجویانهی فلسطینیها را از خود دفع میکنند. درواقع، اصول عقیدتی صهیونیسم بر پایهی استعارهی مفهومی قرن بیستم، "دیوار آهنی" است که از سوی زائف یاپوتسکی وضع شد، به این معنی که آنها به نیروی فوق العاده زیادی بر علیه فلسطینیها نیاز دارند تا آنها جرأت حمله به یهودیها را نداشته باشند. اسرائیلیها همچنین "سپر مه آلود" (الساتر الضبابی) را به کار بردند تا به سانسور رسانههایشان اشاره کنند و نیز "لکهی نفت" (بقعطة الزیت) را استفاده کردند که به تدریج در مناطق همجوار دیگر به عنوان یکی از عملیاتهایشان منتشر شد.
هفتهنامهی اردنی به نام "الحقیقة الدولیة" در شماره 167 ، مورخ 20 می سال 2009 در مورد تلاشهای اسرائیل برای مذاکره دربارهی اینکه "نیروی هستهای ایران تهدیدی است برای وجود اسرائیل"، تیتر اصلی زیر را نوشت:
"اسرائیل نزدیک است که به ایران حمله کند" (اسرائیل تقترب من قنص ایران)
این استعاره مفهومی بیانگر چگونگی برخورد اسرائیل با مسائل مربوط به ایران است. اسرائیل از کمینگاه و مانند یک تیرانداز مخفی عمل میکند و ایران به منزلهی طعمهای بیگناه به تصویر کشیده میشود؛ در این استعاره قلمروی مبدأ شکار کردن است: شکار کردن حرکتی حیلهگرانه است با قصد و با برنامهریزی قبلی به منظور کشتن آنچه در آن سوی دیگر است؛ و قربانی در آن سوی دیگر از این مسئله بیخبر است. اما در مورد قصد و نیت گویندهی این داستان در بخش قبل مطمئن نیستم.
دولت عراق اسامی رمز "بشائر الخیر الاولی 2007" و "بشائر الخیر الثانیة 2009" (به ترتیب عملیاتهای خوش یمن 1 و 2) در عراق به منظور سرکوب شورشیان استفاده میکرد.
در دنیای سیاست بین المللی، استعارهی مفهومی بسیار معروف "توپ در زمین تو است" (الکرة فی ملعبک (م)) وجود دارد که در آن قلمروی سیاست بر قلمروی بازیهای فوتبال نگاشت میشود. همچنین استعارهی مفهومی سیاست "عصا و هویچ" که معمولاً استفاده میشود، به سیاست ابرقدرتها اشاره میکند که برای شکست کشورهای جهان سوم به آنها پیشنهاد رشوههای ناچیزی (هویچ) میدهند تا تسلیم شوند، در غیر این صورت به شدت (با عصا) به کشورهای جهان سوم ضربه وارد میشود. استعارهی مفهومی در این مثال به این صورت است که قلمروی کشورهای بلند پایه بر قلمروی حیوانات گیاه خوار، که بدون کتک زدن حرکت نخواهند کرد، نگاشت میشود. استعارهی مفهومی دیگری که استفاده میشود، "سیاست گله" یا "سیاست القاطیه" است که چگونگی نگاه کردن برخی رهبران جهان سوم از بالا به پائین به مردمان خود به عنوان گله را توصیف میکند.
در قلمروی سیاسی - اجتماعی، در بخش عربی دنیا، استعارههای فریبندهای، مانند "عروسی مردم سالارانه" برای اشاره به انتخابات و عبارت "عروس الشمال" یا "عروس الوسط" (به ترتیب یعنی عروس شمال و عروس خاورمیانه) برای اشارهبه برخی شهرها استفاده میشوند. اولی انتخابات را آراسته و آشفتگیهایی را که در آنجا اتفاق میافتد، توجیه میکند، در حالیکه در مثالهای دوم و سوم شهرهایی مانند عروس به تصویر کشیده میشوند که همه میدانند (عروس) به توجه و زیبایی زیادی نیاز ندارد.
2- نقدی بر بیان استعاری در بلاغت عربی
از موضوع بالا میتوانیم موارد ذیل را نتیجهگیری نمائیم:
* علم بلاغت عربی از زمان جرجانی متوقف شده است و تقریباً تمام محققان و بلاغیون عرب بعد از جرجانی نه تنها به شدت تحت تأثیر افکار مهم و اساسی جرجانی قرار گرفته، بلکه آنها اغلب جذب شعرهای اولیهی عرب قرار گرفتند، بنابراین از شعر و نثر مدرن غافل ماندند.
* تشبیه، یک صنعت ادبی دست کم دو عضوی است؛ استعاره یک صنعت ادبی یک عضوی است که در آن یک ویژگی برجسته از قلمروی مبدأ انتخاب میشود و در یک لحظه در قلمروی مقصد استفاده میشود؛ حوزهی عملکرد تشبیه و استعاره در سطح واژه است، در حالیکه قیاس در سطح جمله عمل میکند. در میان صنایع ادبی تنها استعاره است که اگر شامل تناقض باشد، خواننده / شنونده را گیج میکند. هر چند فهرست مذکور بدون استعاره مفهومی جامع نیست.
* جرجانی دربارهی قرضگیری عمدی کاربر زبان کاملاً آگاه و هوشیار بود. اصطلاحهای "معنی" و "معنی برای معنی" (معنا و معنا المعنا) که جرجانی وضع کرد و به ترتیب معادل معنی جمله و معنی گوینده هستند، این مسئله را تأیید میکند.
* مقولهبندی اصلی عربی از صنایع ادبی به صورت زبانی و عقلی یک تقسیم بندی فاقد عمومیت است. در واقع هر دو مقوله در ذهن کاربر زبان اعمال میشوند، اما از طریق زبان فهمیده میشوند. هنگامیکه شخصی میان "محبوبش" و "رز سرخ" شباهتی میبیند، ابتدا آن را در فکرش میبیند و سپس بیان میکند. بنابراین فکر (نه زبان) مرکز صنایع ادبی شباهت محور است. این مسئله در مورد صنایع ادبی مجاورت محور نیز صدق میکند. به طور مثال، وقتی شخصی از "دست" به عنوان "نیروی انسانی" استفاده میکند، از طریق مجاز مرسل، ابتدا رابطهی جز به کل همین مورد را برای صنعت ادبی تعقلی به کار می برد که در این مورد کنشگری به کسی غیر از کنشگر واقعی نسبت داده میشود: فرآیند انتساب نخست در ذهن کاربر زبان اتفاق میافتد و سپس از طریق زبان تجلی مییابد. بنابراین نامگذاری "تفکر و تعقل" به طور تصادفی استفاده میشود که نیاز به تجدید نظر دارد. پیشنهاد میکنم به جای این عنوان، اصطلاح "استعارهی دستوری" هلیدی استفاده شود.
* بلاغیون عربی تنها نقش زیباییشناختی عبارتهای استعاری را به رسمیت شناختند و به عملکرد اجتماعی آنها توجه نکردند. افراد نخبه یا بزرگسال برای برقراری ارتباط یا جذب دیگران (افراد هم سطح یا زیردست آنها) از صنایع ادبی به شیوهی بسیار مطلوب استفاده میکنند. بیانهای استعاری خالی از مفهوم نیستند؛ آنها عبارتهای اطلاعی محسوب میشوند که همان نقش اجتماعی صنایع ادبی تلقی میشوند.
* سوالی را که در خور پرسش است، میتوان با آنچه که لیکاف استعاره مفهومی مینامید، پاسخ داد: آیا استعارهی مفهومی در بلاغت عربی وجود دارد؟ در واقع، وجود دارد؛ هر چند مورد بیتوجهی واقع شده است. اگر غیر از این بود و استعارهی مفهومی در عربی وجود نداشت، چگونه سنت یا حدیث محمد پیامبر (سلام و درود بر او باد) را به شیوهای استعاری تفسیر میکردیم، مانند:
رفقا بالقواریر (با زنها مهربان باشید)
(زنها مانند ظروف بلوری شکننده ، شفاف و زیبا هستند).
به طور قطع این نمونه یک تشبیه نیست؛ زیرا این مثال یک صنعت ادبی یک جزئی است؛ از سویی یک استعاره هم محسوب نمیشود، زیرا بیش از یک ویژگی را در برمیگیرد؛ این ویژگیها عبارتاند از:
* شکنندگی (زیرا زنها به لحاظ زیستی از مردها ضعیفتر هستند؛ ظروف بلوری نیز در مقایسه با سایر اشیاء شکننده هستند).
* شفافیت (زیرا زنها احساسات و عواطف خود را به سادگی نشان میدهند؛ این ویژگی مخصوص ظروف بلوری است).
* زیبایی (زیرا زنها به طور کلی از مردها زیباتر هستند؛ در مقایسهی ظروف بلوری با سایر اشیاء، این ویژگی نیز خاص ظروف بلوری محسوب میشود).
استعارهی مفهومی، ما را از قلمروی مقصد (زنها) به قلمروی مبدأ (ظروف بلوری) میبرد و دومی را برای اولی به کار میبرد.
به عنوان نتیجهگیری از بحث حاضر دربارهی استعارهی مفهومی، اجازه دهید جملهی معروف "اطهر" را که خطاب به مسعود انین به کار میرود، تجزیه و تحلیل نمائیم :
"ان هذا القرآن مأدبة الله، فاقبلوا من مأدبته ما استطعتم".
(همانا قرآن براستی ضیافت خداست؛ پس از این ضیافت هرچه که میتوانی بردار).
در این جا قرآن عظیم (قلمروی مقصد) مانند ضیافت خدا (قلمروی مبدأ) در نظر گرفته میشود و مومنان دعوت میشوند تا از قرآن، هرآنچه را که انتخاب میکنند، بهدست آورند (به طور مثال دانش، هدایت، روشنگری و غیره). از آنجائیکه ضیافت، جشن او (خدا) است و نیز بهخاطر ساختار ملکی مأدبه الله (ضیافت خدا) است که تمام غذاها سالم، مغذی، خوشمزه و سیر کننده هستند. هر مومنی به طور طبیعی ذائقهی منحصر به فرد خود را داراست؛ و با توجه به انواع غذاها، ذائقهی او قطعاً ارضا خواهد شد. اما یک ذائقهی کلی وجود دارد که اکثریت افراد آن را دارند؛ و آن غذای اصلی است و این غذا قطعاً مطبوع خواهد بود. آیه الکرسی یا سورهی اخلاص، یا هر آیه و سورهی دیگری به مومنان با ذائقههای منحصر بهفرد اشاره میکنند؛ در حالیکه بقیهی قرآن به ذائقههای کلی اشاره دارد. این موضوع را میتوان در نمودار زیر نمایش داد:

برای پایان دادن به بحث دربارهی استعارهی مفهومی با اطمینان میتوان گفت که این استعاره بیشتر از آنچه که مردم تصور میکنند، همیشه در زبان وجود دارد، بنابراین میتوان آن را نوعی استعاره تعریف کرد که شنونده را کاملاً از درون یک قلمرو مانند "عشق" به درون قلمروی دیگری مانند "سفر" انتقال میدهد.
الگوی پیشنهادی
از لحاظ سنتی، صنایع ادبی به شیوهای ذرهگرا استفاده میشدند که تأکیدشان بر زیبایی و خلاقیت استعارههای فردی بود، که این کم اهمیت کردن صنایع ادبی است. در حقیقت، لیکاف (1991) ، (1993) به خوبی نشان داد که رهبران آمریکایی و غربی چگونه استعارههای مفهومی را به کار بردند تا صدام حسین را مانند هیتلر نشان دهند و غربیها را برای جنگ علیه صدام حسین و اشغال عراق متقاعد کنند و به همین شیوه تمام غرب را برای دستیابی به این هدف بسیج کردند. ابو لیبده (1991) گروهی از استعارهها را که به موضوع یکسانی تعلق داشتند، از دو رمان استخراج کرد، تا از این رهگذر نقش بلاغی و اجتماعی صنایع ادبی را برجسته کند و نشان دهد که چگونه این صنایع برای بیان نقطه نظر نویسنده مورد استفاده قرار میگیرند.
کار او محدود به مثالها و پیشینهی صنایع ادبی قدیمی شد، لازم به ذکر است که کتابهای بلاغی عربی معاصر فاقد مثالهای جدید هستند و گویا صنایع ادبی به کار رفته در آنها منحصر به زمان گذشته است. این موضوع به این معنا است که تاریخ صنایع ادبی ازهم گسسته است. اما در حقیقت مسئله این نیست. "السیاب"، شاعر برجستهی عراقی قرن بیستم، برای ارائه یک نمونه قادر به تشخیص روابط جدید میان چیزها به شیوهای بیسابقه بود:
دمی یتدفق، ینساب خونم که جوشید، جاری شد
لم یعد شقائق اوقمحا شقایقی قرمز یا گندم نیست
لکن ملح بلکه نمک است
به سادگی می توان به شباهت میان خون و شقایق قرمز پی برد. اما شباهت میان خون و گندم یا خون و نمک در زمین چیست؟ الحاوی (1980 : 8) به این سوال پاسخ میدهد. شباهت به ظاهر بیرونی گندم و خون یا خون و نمک مربوط نیست، زیرا رنگ گندم قرمز نیست و نمیدرخشد، درنتیجه نظری را جلب نمیکند. الحاوی توضیح میدهد که السیاب، خون را به عنوان مایع زندگی فهمیده است. گندم غذای اصلی میلیونها میلیون مردم است که بقاء و معیشت آنها به گندم بستگی دارد. اما شباهت میان خون و نمک در این تشبیه چیست: "خون من ... چندان نمیپاید .... اما نمک میماند". از این گذشته، السیاب به این مسئله پی برد که خون مانند نمک برای او زندگی پربار فراهم نمیکند: در زمین لم یزرع و نمکین غذای خوب نمیروید؛ پس بیاستفاده میماند.
این کشف (دربارهی رابطهی جدید میان دو چیز) یک شناخت محسوب میشود؛ و همین موضوع سبب میشود که السیاب در این زمینه پیشگام باشد. مسئله اینجا است که شاعران عرب قبل از اسلام، اوایل اسلام ، شاعران دورههای بنی امیه و عباسی و حتا دورههای بعد از آن، همهی آنها به ظاهر فیزیکی چیزها توجه و تمرکز داشتند (الشابّی:1983).
بنابراین میتوان با اطمینان گفت که استعاره میتواند به عنوان ابزار گسترش فکر بشر مورد استفاده قرار گیرد ... ذکر این نکته ارزشمند است که "السیاب" در کشوری با تمدن غنی میزیسته و در دورهی زندگانی او خواندن و دانستن دربارهی سایر تمدنها مشکل نبود، این امر درست بر خلاف اعراب اولیه بود که زندگی آنها محدود به زیستگاهشان میشد که هم از نظر چشم انداز و هم از نظر قدرت تخیل غنی نبودند (همان: 133) . به همین دلیل آنها به ظاهر بیرونی چیزها، مانند زنها، اسب ها، بیابان و ... توجه و تمرکز میکردند. سایر ملل مانند رومیان و یونانیان، دارای خدایان زنده، اسطورههای رازآمیز، افسانهها و نشانههایی بودند که باعث شد آثارشان عمیق و مملو از قدرت تخیل باشد. به دلیل اینکه در عصر جهانی شدن هستیم و اینکه تقریباً هر چیزی در دسترس است، به سادگی از روشهای تفکر سایرین میتوانیم سود ببریم.
برای جمع بندی، باید با ملاحظات زیر یک الگوی جدید برای صنایع ادبی در نظر گرفت:
1- شیوهی جدید مفهومسازی دربارهی میراث بلاغی و ادبیمان.
2- مقولهبندی جدید برای صنایع ادبی.
3- برای کاربرد موارد بالا، باید به امر آمیزش بینافرهنگی به صورتی جدی توجه کنیم. الشابّی (1983 : 133) در این رابطه به درستی نشان میدهد که وقتی تمدن عرب در دورهی عباسی با تمدنهای ایرانی، رومی و بعدها با تمدن هندی میآمیزد، به تمدنی غنیتر تبدیل میشود.
4- برای به کار بردن صنایع ادبی باید از رویکرد ذرهگرایانه اجتناب کنیم. این رویکرد صنایع ادبی را کم اهمیت جلوه میدهد، زیرا ذرهگرایی بر این فرض استوار است که صنعت ادبی تنها برای زیباسازی، یا دلایل اقتصادی استفاده میشود. در صورتی که درست برعکس، صنایع ادبی نقش اجتماعی و سازنده در ساختن متن، چه شعر، داستان، رمان و غیره باشد، ایفا میکنند. صنایع ادبی میتوانند نشان دهند که چگونه یک تمدن خاص، عمیق و غنی است و نیز اینکه آیا فرهنگی خاص تحت تأثیر گرایشی نهفته قرار میگیرد یا خیر. همچنین صنایع ادبی، استعداد کاربران زبان یا کاشفان و نیز قدرت تخیل خلاقانه را نشان میدهد. این شیوه علم بیان یا علم مجاز، بخش معنادار علم بلاغت محسوب میشود که به معنی دستیابی به اهداف فرد است.
نتیجهگیری
برای نتیجهگیری از این مبحث، نمودار 2 که مدل پیشنهادی این مقاله است، ارائه میگردد. این نمودار مفهومسازی جدید صنایع ادبی را نشان میدهد:

*.صنایع ادبی به چهار نوع با ارزش یکسان تقسیم میشوند: کنایه، صنایع ادبی شباهت محور، صنایع ادبی مجاورت محور و استعارهی دستوری؛
* صنایع ادبی شباهت محور به دو سطح واژه و سطح جمله نقسیم میشود؛ و این جایی است که برای اولین بار استعارهی مفهومی در بلاغت عربی مطرح میشود؛
* صنعت ادبی تعقل و تفکر یا مجاز عقلی، تحت عنوان جدید استعارهی دستوری نامگذاری میشود.
* مشکلی که در اینجا وجود دارد و باید رفع شود در ارتباط با تخصیص در عربی برای مقولههایی است که به تازگی برای استعاره مطرح شده که از آن جمله استعارهی دستوری و استعارهی مفهومی است. در این رابطه برای استعارهی دستوری اصطلاح "مجاز نحوی"، برای استعارهی مفهومی اصطلاح"استعاره شامل" و برای استعاره اصطلاح "استعاره" را پیشنهاد میکنم .
*.در آینده هر کتابی دربارهی بلاغت عربی منتشر شود، باید مشتمل بر اطلاعاتی به روز باشد و دلیل منطقی روش خود را به طرزی قانع کننده و واضح بیان کند، مثالهای شعر و نثر هم از دوران قدیم و هم از دوران معاصر باشد، و دلیل این مسئله که چرا کاربر زبان از زبان استعاری برای نقش اجتماعی استفاده میکندف ذکر شود و تفاوتهای اندکی که میان پردازش هر یک از صنایع ادبی وجود دارد، بیان شود.
فهرست منابع
Abbas, F. H. (1987). Al-Balagha: Fununuha wa Afnanuha. Jordan: Dar al-Furqan li-Nashr wal Tawzee’.
Abu Libdeh, A. (1991). A Discourse Perspective on Figurative Expression in Literary works with Reference to English/Arabic Translation. An Unpublished Ph D. dissertation. Heriot-Watt University: Edinburgh.
Abu Deeb, K. (1979). Al-Jurjani’s Theory of Poetic Imagery. England: Aris and Hilipps Ltd.
Al-Shabbi, Abul-Qasim (1983). Al-Khayal al-She’ri ‘enda al-Arab. Tunis: Al-Dar al- Tunisiyya lil-Nashr.
Aristotle (1982). Poetics. Rhetoric. (Trans. J. Barnes) Oxford: Oxford University Press.
Atiq, A. (1974). Ilm al-Bayan. Beirut: Dar al-Nahda al-Arabiya.
Black, M. (91978). “How Metaphors Work: A Reply to Donald Davidson”, in S. Sacks (ed.) On Metaphor. U.S.A.: University of Chicago Press.
Cohen, T. (1978). “Metaphor and the Cultivation of Intimacy”, (in S. Sacks, ed.) On Metaphor. U.S.A.: University of Chicago Press.vv
Daif, Sh. (2003). Al-Balagha: Tatawwor wa Tareekh. 12th edition. Cairo: Dar al- Maaref.
Halliday, M.A.K. (1985). An Introduction to Functional Grammar. London: Edward Arnold Ltd.
Al-Hashimi, A. (1999). Jawaher al-Balagha fil Ma’ani, wal Bayan wal Badee’. Edited by Toutanji. Beirut: Muassasat al-Maaref.
Henle, P. (ed.) (1958). Language, Thought and Culture. Ann Arbor: The University of Michigan Press.
Al-Jarem, A. and Mustafa Ameen (2008). Al-Balagha al-Wadeha: al-Bayan wal Ma’ani wal Badee’ for Secondary Schools. Muassasat al-Kutub al-Thaqaafiya: Lebanon.
Al-Jurjani Abdul-Qahir (1983). Asrar al-Balagha (ed. H. Ritter). Beirut: Dar al-Massira for Press, Printing and Publishing.
Lakoff, G. (1995). Metaphor, Morality, and Politics, or, Why Conservatives Have Left Liberals In the Dust. New School for Social Research, vol. 62, No. 2.
Lakoff, G. (1992). “The Contemporary Theory of Metaphor”, in Ortony, Andrew (ed.), Metaphor and Thought (2nd edition). Cambridge: Cambridge University Press.
Lakoff, G. (1991) Metaphor and War: The Metaphor System used to Justify War in the gulf (Part 1 and 2). Viet Nam Generation Journal Online, V. 3, No. 3.
Levinson, S. (1983). Pragmatics. Cambridge: Cambridge University Press.
McCormack, E. R. (1985). A Cognitive Theory of Metaphor. London: The Bradford Books, The MIT Press.
Nawasra, R. M. (2011). Al-Balagha wal Bayan wa Fasahat al-Kalam ‘enda Sayyedna al- Emam. Amman: Doroub lil-Nashr wal Tawzee’.
Al-Najjar, M. (2007). Al-Usloub: Mukawenatuhu wa Wazaefuhu fi al-Adab wal Fan. Amman: Atlas International for Publishing.
Reddy, M. (1979). “The Conduit Metaphor, A Case of Frame Conflict in our Language about Language”, in A. Ortony, (ed.) Metaphor and Thought. Cambridge: Cambridge University Press.
Rull, J. (2000-2001). The Conceptualization of Emotions as Locations in English. Resla, 14 (2000-20001) 353-363.
Al-Sakaki Abu Ya’qoub (1093). Miftah al-’Ulum. (ed. N. Zarzur.) Beirut: Dar al-Kutub al-’Ilmiya.
Al-Sayyab, B. Sh. (1980). Badr Shaker al-Sayyab, Shaer al-Anasheed wal Marathi. JORDAN JOURNAL OF APPLIED SCIENCE “Humanities Series”, Volume 13, No. 1, 2011 Beirut: Dar al-Kitab al-Lubnani
Sourti, Y. (2009). Al-Sultawiya fi al-Tarbiya al- Arabiya. Kuwait: ‘Alam al-Ma’refa.[26]
Yanov, D (1996). “Ecologies of Technological Metaphors and the Theme of Control”, [27] in Techne’: Journal of the Society for Philosophy and Technology. Fall 1996, Vol.1, pp. 3-4.