تحليل متني از سفر پيدايش 32: 23-33
از مجموعه مقالات “چالشهای نشانهشناختی”، نوشته رولان بارت
“Wrestling with the Angel: Textual Analysis of Genesis 32: 23-33” in: The Semiotic Challenge
23. همان آن شب او برخاست و دو همسرش، دو كنيزش و يازده فرزندش را برداشت و از معبر یبوق عبور کرد. 24. آنها را برداشت و به آن طرف رود عبور داد و همه دارائياش را همچنين فرستاد. 25. و يعقوب تنها ماند.
و كسي بود كه تا سپيده دم با او كشتي گرفت. 26. كسي كه وقتي ديد نميتواند بر او چیره شود، به گودي لگن او ضربه زد و بالاي ران يعقوب در هنگام كشتي گرفتن با او از جا در رفت. 27. گفت، “بگذار بروم، چراكه سپیده میدمد.” اما يعقوب پاسخ داد: “نميگذارم بروي، مگر اينكه مرا بركت دهي” 28. سپس پرسيد،“نام تو چيست؟” پاسخ داد: “يعقوب”. 29. گفت: “پس از اين نام تو ديگر يعقوب نخواهد بود، بلكه اسرائيل خواهد بود، به آن دليل كه در برابر خدا قوي بودهاي، بر مردم مستولي خواهي شد.” 30. يعقوب سپس درخواست خود را عنوان كرد، “از تو میخواهم، نامت را بر من فاش کنی”، اما او در پاسخ گفت، “چرا نام مرا ميپرسي؟” آنگاه يعقوب را در آنجا بركت داد.
31. يعقوب آن محل را فنيئيل نام نهاد و گفت “زيرا در اينجا خدا را رو در رو ديدهام و زنده باقي ماندهام.” وقتي او فنيئيل را ترك كرد، آفتاب دميده بود و او بخاطر رانش ميلنگيد. 32. به همين دليل است كه تا به امروز بني اسرائيل ماهيچه عرق النساء (سياتيك) را كه در گودي لگن قرار دارد، نميخورند، زيرا او به گودي لگن يعقوب در عصب سياتيك ضربه زد.
جزئیات - يا دوراندیشیهایی - كه به عنوان مقدمهای براي تحليل ما بهكار گرفته خواهد شد، در واقع بسيار منفي خواهد بود. نخست، تصديق میکنم كه نميتوانم هيچ توضيحات مقدماتي از اين جزئیات، چشماندازها و مشكلات تحليل ساختاري روايت فراهم كنم: تحليل به طور مسلم نه علم است و نه يك رشته (تفكر نيست)، بلكه در بافت نشانهشناسي در حال تولد، بخشي از پژوهشی است كه خود در آغاز شهرتش است، تا جايي كه ممکن است تأثير زیادهگویی با ارائه مقدماتی طولاني برای هر تحليل جديد به مخاطره بیفتد. به علاوه، تحليل ساختاري كه در اينجا ارائه ميشود، هر چيزي میتواند باشد مگر یک نمونه ناب؛ البته به طور اساسي به اصول رايج همه نشانهشناسان كه به امر روايت اهميت ميدهند، بايد ارجاع دهم و حتي در نتيجه بايد نشان دهم كه چگونه متن ما تحليل ساختاري بسيار كلاسيك و حتي خطي را حفظ ميكند؛ اين تحقيق مرسوم (از زاويه ديد تحليل ساختاري روايت) سراسر بدين صورت موجه خواهد بود كه ما در اينجا با متني اسطورهاي سروكار داريم كه ممكن است نوشته (كتاب مقدس) را بواسطه يك سنت شفاهي به ميان آورده باشد؛ اما گاهي اوقات (و شايد مدام، به صورت نهاني) به خود اجازه ميدهم كه تحقيقاتم را به سوي تحليلي سوق دهم كه با آن راحتترم، یعنی تحليل متني (“متني” در اينجا در مورد نظريه معاصر متن بهكار ميرود كه بايد به عنوان فراوردهاي دلالتگر و نه به هيچ وجه به عنوان مدلول علم زبان، نگهبان حروف فهميده شود)؛ اين تحليل متني در جستجوي “ديدن” متن با تفاوتهايش است – كه به اين معني فرديت ناگفتني نيست، چرا كه چنين تفاوتي در رمزگانهای شناخته شده “درهمتنیده” است؛ براي اين تحليل، متن به صورت شبكهاي باز در نظرگرفته ميشود، كه دال بر بينهايت بودن زبان است، كه خود بدون پاياني ساختمند شده است؛ تحليل متني در جستجوي گفتن اين است كه ديگر مطرح نيست كه متن از كجا ميآيد (نقد تاريخي)، و نه حتي اينكه چگونه ساخته ميشود (تحليل ساختاري)، بلكه اينكه چگونه به هم ميخورد، چگونه منفجر ميشود، منتشر ميشود: بر اساس چه روش رمزگذاري شدهاي پيش ميرود. سرانجام، آخرين دوراندیشی، به منظور ممانعت از هر نااميدي است: هيچ پرسشي در متن وجود ندارد كه از مواجههاي روششناختي ميان تحليل ساختاري و متني و تفسير كتاب مقدس دنباله روي كند: در اين زمينه من صاحب صلاحيت نيستم. من خود را به تحليل متن سفر پيدايش 32 محدود ميكنم (كه به طور متداول، به نام “يعقوب با فرشته كشتي ميگيرد”، شهرت دارد.)، گویی در مراحل اوليه یک تحقيق هستم (كه مسلمن به مثابه مورد پژوهش تلقی میشود): آنچه در اينجا ارائه ميدهم نه “نتيجه” و نه “روش” نيست (كه بسيار بلند پروازانه است و ميتواند ديدگاهی “علمي” به متن داشته باشد كه من چنين ديدگاهي ندارم)، بلكه صرفاً يك “راه پيشرو” است.
- تحليل زنجیرهای
تحليل ساختاري به طور كلي داراي سه نوع - يا سه موضوع- تحليل است، يا براي ارائه تفسيري متفاوت، داراي سه وظيفه است:
- براي اينكه به فهرستبندی و طبقهبندي ویژگیهای “روانشناختي”، زندگينامهاي، شخصيتي و اجتماعي شخصيتهاي دخیل در روايت (سن، جنسيت، كيفيتهای بيروني، موقعيت يا مرتبه اجتماعي و غيره) بپردازيم؛ از نظر ساختاري، اين مثالی از نمایهها است (نشان گذاريهایی، بيانهاي متنوع نامحدود، كه براي انتقال مدلول بكار ميروند_ به عنوان مثال “عصبانيت”، “توفیق” و “قدرت” – كه تحليلگر در فرا زبان خود نامگذاري ميكند، اینگونه فهميده ميشوند كه واژه فرازباني ممكن است به خوبي و مستقيماً در متني به تصوير كشيده نشود، متنی كه هرگز “عصبانيت” يا “توفیق” و غيره را بهكار نمیبرد: مسئله دقیقاً همین است)؛ اگر تجانسي ميان روايت و جمله (زباني) قائل شويم، نمایه با صفت مطابقت ميكند، با وصف (كه بگذاريد فراموش نكنيم سابقاً از صنايع بلاغي بوده است): اين همان چيزي است كه ممكن است تحليل نمایهای نامیده شود.
- براي پرداختن به فهرستبندی و طبقهبندي كاركردهاي شخصيتها: آنچه براساس جايگاه روايي و كيفيت خود به عنوان موضوع کنش ثابت انجام میدهند: فرستنده، جوينده، فرستاده و غيره؛ در سطح جمله، اين ميتواند با وجه وصفي مطابقت كند: اين تحليل عوامل كنشی است كه اي. جي. گرماس نخستين كسي بود كه اين نظريه را ارائه داد.
- براي پرداختن به فهرست فهرستبندی و طبقهبندي كنشها: اين سطح برای فعلها در نظر گرفته میشود؛ اين كنشهاي روايي، چنانكه ميدانيم، به صورت متوالي سازماندهي شدهاند، به صورت مجموعهاي كه ظاهراً بر طبق طرحوارهای شبه منطقي سازماندهي شده است (چنين منطقي كاملاً تجربي و فرهنگي است و از تجربهاي منتج شده كه شايد اجدادي باشد، اما محصول استدلال نيست): اين تحليل زنجیرهای نامیده ميشود.
متن ما، هرچند به اختصار، خود را به تحليل نمایهای معطوف میکند. این پيكار صحنهپردازي شده ميتواند به عنوان نمایهای از قدرت يعقوب خوانده شود (ديگر اپيزودهاي وقايع نامه اين قهرمان گواه بر اين مطلب است)؛ این نمایه به معنايی متعالی منجر میشود، كه قدرت (شكست ناپذير) برگزيده خدا است. تحليل کنشگری همچنين امکانپذیر است؛ اما از آنجايي كه متن ما در اساس از كنشهايي تشكيل شده كه ظاهراً تصادفي هستند، بهتر است كه مستقيماً به تحليل زنجیرهای (يا كنشي) اين اپيزود بپردازيم، و در نتيجه تنها ملاحظاتي را درباره اين کنشگر بودن اضافه كنيم. بايد متن را به سه زنجيره قسمت كنيم (و من معتقدم اين مسئله اجباري نيست): 1. عبور كردن 2. كشتي گرفتن 3. نام نهادن.
- عبور کردن (23-25). بگذاريد بلافاصله طرحواره زنجيرهاي اين اپيزود را، يا دست كم، آنچه “دوبینی” نامیده میشود، رسم كنيم:
بگذاريد بنويسيم كه از نظر ساختاري، برخاستن، عملگر سادهاي براي آغاز است؛ ميتوانيم بگوييم، به مثابه يك ميانبر، بواسطه برخاستن، ما نه تنها بايد درك كنيم كه يعقوب سفري را آغاز ميكند، بلكه در گفتمان نيز سفري آغاز میشود؛ آغاز يك روايت، يك گفتمان، يك متن، مکان حساسي است: كجا آغاز ميشود؟ آنچه گفته شده بايد از آنچه گفته نشده جدا شود: که از آنجا همه نشانگرهاي آغازگر بلاغي قابل اشارهاند. همچنان مهمترين نكته اين است كه هر دو زنجيره (یا زير مجموعههاي آن) حشو به نظر ميرسند (اين ممكن است در گفتمان آن زمان عادی باشد: قطعهای اطلاعات داده ميشود و تكرار ميشود؛ اما قانون ما خوانش قصد فلسفي و نه تاريخي متن است: متن را با “حقيقتش” نميخوانيم، بلكه با “فرايندش” ميخوانيم – كه “قصد” متن نيست)؛ به طور متناقض، همچنین (معمولن حشو براي يكدست كردن، روشن كردن و قدرتمند كردن پيام بهكار ميرود)، وقتي این متن را بعد از دو هزار سال عقلگرايي ارسطويي ميخوانيم (چنانكه ارسطو نظريهپرداز اصلي در زمينه روايت كلاسيك بشمار ميآيد)، حشو این دو زنجیره، سايش ايجاد ميكند و منجر به خرد شدن خوانشپذیری میشود. طرحواره زنجیرهای ميتواند در حقيقت به دو روش خوانده شود: الف. يعقوب خود از معبر عبور ميكند – اگر به تجربه چنين سفرهاي مختلفی نیاز داشته باشد- و بنابراين كشتي گرفتن در ساحل چپ رودخانه رخ ميدهد (او از شمال ميآيد)، بعد از اينكه قطعاً از رودخانه رد میشود، عبور دادن به خوانش درميآيد: عبور كردن خود؛ ب. يعقوب عبور میدهد، اما خودش عبور نميكند؛ او در ساحل راست رودخانه یبوق قبل از عبورکردن كشتي ميگيرد. بياييد به دنبال تفسير درست نباشيم (ترديد بسيار ما شايد از ديد شارحان مسخره باشد)؛ بگذاريد تصدیق کنیم که تقریباً دو نیروی متفاوت برای خوانشپذیری وجود دارد: الف. اگر يعقوب قبل از عبور از یبوق تنها بماند، به خوانشي “عاميانه” از اين اپيزود هدايت ميشويم؛ مسلمن ارجاع اسطورهاي در اينجا خوانش مسلط است، خوانشی که ميل به آزموده شدن بواسطه پيكار (به عنوان مثال، با اژدها يا فرشته نگهبان رودخانه) را بر قهرمان قبل از چیرگی بر موانع تحمیل میکند، یعنی پيروز شدن، او از پس آزمون برمیآید؛ ب. برعكس، يعقوب (و قبيله او) عبور كردهاند، او در سمت راست رود (كه متعلق به سرزميني است كه ميخواهد به آنجا برود) تنها ميماند، عبور بدون پاياني ساختگرا است؛ از سوي ديگر، این خوانش غایتمندی مذهبي به دست میدهد: اگر يعقوب تنها است، به منظور اتخاذ تصمیم برای عبور نيست، بلکه براي نشاندار کردن خود]به عنوان برگزیده خدا[ در خلوت تنهايياش است (اين موقعيت آشنايي براي متمایز کردن برگزيده خداوند است). يك شرح تاريخي در اينجا عدم قطعيت دو تفسير را افزايش ميدهد: مسئله يعقوب، بازگشت به خانه است، وارد شدن به سرزمين كنعان: پس عبور از اردن ميتواند بيشتر قابل فهم باشد تا عبور از یبوق؛ ما، به طور خلاصه، در مواجهه با عبور از يك جايگاه خنثي هستیم؛ اين عبور در صورتی که يعقوب مجبور باشد درمقابل خاص بودن مکان عمل کند، “قدرتمند” است؛ اما اگر مسئله خلوت يعقوب باشد كه همان نشان اوست، بياهميت است؛ لیکن شايد در اينجا بقاياي دو داستان، يا دستكم دو نمونه روايي را با هم مخلوط كنيم: روايتي كه كهنهتر است (در معناي صرفن سبكشناختي واژه)، عبور را يك آزمون ميداند؛ ديگري كه واقعگرايانهتر است، با اشاره به محلهايي كه يعقوب از آنها عبور ميكند، بياني جغرافيايي به سفرش ميدهد (بدون اينكه ارزش اسطورهاي به آنها بدهد).
اگر از این دو زنجیره دوگانه به آنچه متعاقباً رخ ميدهد، به كشتي گرفتن و ناميدن برگردیم، خوانش دوگانه در هر دو گونه خود تا انتها به صورت منسجم ادامه مييابد؛ بگذاريد اين نمودار را دوباره مطرح کنیم:
اگر پيكار به صورت “عبور نكردن” و “عبور کردن” (خوانشي عاميانه و اسطورهاي) تفكيك شود، تغيير ناگهانی نامها با طرح ريشهشناسي داستان مطابقت ميكند؛ اگر برعكس، پيكار صرفاً وقفهای باشد میان جايگاه عدم حركت (تعمق، انتخاب) و ادامه حركت، تغيير نام داراي ارزش تجدد معنوي (“غسل تعميد”) خواهد بود. ميتوانيم همه اين مطالب را بدين صورت خلاصه كنيم كه، در اپيزود اوليه، خوانشپذیری زنجيرهاي اما با ابهام فرهنگي وجود دارد. الهیاتشناسان بيشك بواسطه اين عدم قطعیت برمیآشوبند؛ منتقد ممكن است اين را بپذیرد، به اميد اينكه برخي عناصر واقعي يا استدلالي ميتوانند به او اجازه دهند تا این عدم قطعیت را به پايان برساند؛ تحليلگر متن، بر اساس برداشت من، اين نوع سایش ميان دو درکپذیری را نگه میدارد.
- پيكار (آيات 25-30). در اينجا دوباره، براي اين اپيزود دوم، بايد از عدم قطعيت (نميگويم ترديد) خوانشپذیری شروع كنيم - ميدانيم كه تحليل متني بر پايه خوانش است، به جاي اينكه بر پايه ساختار عيني متن باشد، آنطور که مورد توجه ساختارگرایان بوده است. اين عدم قطعيت به ویژگی تبادلپذير ضمايري مربوط ميشود كه به دو طرف رقابت در مسابقه كشتي ارجاع ميدهند: سبكي كه يك سرهگرا آن را سردرگمي مينامد، اما ابهام آن بيشك هيچ دشواري براي نحو عبري برنميانگيزد. اين “کسی” كيست؟ در آيه 26، آيا اين “کسی” فردی است كه قصد غلبه بر يعقوب را ندارد و يا يعقوب فردی است كه نميتواند بر اين “کسی” غلبه كند؟ آيا “او” در عبارت “او نميتواند بر او غلبه كند” (26)، مانند “او” در “او گفت” است (27)؟ بيشك همه اينها در نهايت مشخص ميشوند، اين مستلزم نوعي استدلال معطوف به گذشته از نوع قياسي است: تو خدا را شكست دادهاي. اكنون، اويي كه با تو سخن ميگويد، همانی است كه تو شكست دادهاي. پس او كه با تو سخن ميگويد، خدا است. تشخیص رقيب غیرشفاف است، خوانشپذيري منحرف شده است ]و به همین دلیل تفسیرهای متنوعی وجود دارد[ (كه از آنجا، شرحهاي پراكنده به بدفهمي نزديك ميشوند؛ اين يكي به عنوان نمونه: “او با فرشته خدا كشتي گرفت، شكست خورد، از آن راه به اين اطمينان رسيد كه خدا با اوست”.)
از نظر ساختاري، اين ابهام نحوی، حتي اگر متعاقباً روشن شود، بدون معنا نيست؛ به عقيده ما (كه، تكرار ميكنم، به منظر خواننده معاصر متعلق است)، اين يك بيان نپخته نيست، بلكه به سبب يك سبك خام و آركائيك است؛ با ساختار متناقضنماي پيكار سر و کار دارد (متناقص با توجه به كليشه پيكار اسطورهاي). به منظور دانستن ارزش تناقض در نكتهبيني ساختگراي آن، بگذاريد براي لحظهاي خوانشي غایتمند (و ديگر نه متناقض نما) از اين اپيزود را به تصویر بکشیم: الف با ب كشتي ميگيرد، اما توانایی شكست او را ندارد؛ برای به دست آوردن پيروزي با همه ارزشهایش، الف در نهایت به فنی استثنائي متوسل ميشود، حتی اگر اين فن غيرقانوني و یا ممنوع باشد (بازو در مسابقه كشتي بشكند) و حتی اگر فني باشد كه، همچنان درچارچوب قانون بماند، به مثابه دانشي پنهاني فرض شود، یا يك “حقه” باشد(چنانكه مانور گاي دو جارناك بود، كسي كه در سال 1547 رقيب خود را با يك فن غيرمنتظره شكست داد)؛ این فن “تعیینکننده” در منطق صرف روايت، پيروزي را از آن كشتيگيري میکند كه آن فن را بكار ميبرد: نشانی كه اين فن از نظر ساختاري مدلول آن است، نميتواند با بیفرجامی تلفیق شود: اين فن بايد، بواسطه خداي روايت، موفق شود. هم اكنون، خلاف اين مسئله در اينجا اتفاق ميافتد: فن تعیینکننده نمیشود؛ الف، كسي كه فن را بهكار ميگيرد، پيروز نيست: اين يك تناقض ساختگرایانه است. اين زنجیره سپس مسيري غيره منتظره را در پيش ميگيرد:
ميتوان گفت كه الف (از ديدگاه ساختگرايي، اينكه اين فرد، انسان، خدا و يا فرشته باشد، داراي پيامدهاي اندكي است) به عبارت دقيقتر، شكست نميخورد، بلكه آزموده ميشود؛ براي اينكه اين آزمايش به مثابه شكست تلقی شود، بايد محدوديت زماني درنظرگرفته شود: اين سپیدهدم است (“زيرا روز با سپيده زدن ميشكافد”، 27)؛ اين مفهوم از آيه 25 (“تا سپيده دم”) برداشت ميشود، اما اين زمان در بافت صريح ساختاری اسطورهاي قرار دارد: درونمايه پيكار از نظر ساختاري تا پيش از شب بدین صورت ارزیابی ميشود كه در لحظهاي خاص، با پيشبيني زمان ( چنانكه غروب، و چنانكه طول مدت مسابقه)، قوانين پيكار ديگر حكمفرما نيستند: بازي ساختگرايانه متوقف ميشود، همچنین بازي فراطبيعي (“اهريمن” در هنگام طلوع عقبنشيني ميكند). در نتیجه، ميبينيم كه در يك پيكار “با قاعده” است كه زنجیرهای بودن، خوانشپذیری غيرمنتظره را ایجاد میکند، يك شگفتي منطقي را: کسی كه علیرغم داشتن دانش، راز و يك فن خاص، شكست ميخورد. به عبارت ديگر، خود زنجیرهای بودن، كاملاً به صورت كنشي و حكايتمند، همانطور که هست، براي ایجاد نابرابری رقبا در پيكار دارای کارکرد است، و اين صرفاً بواسطه پيروزي غيرمنتظره يك فرد بر ديگري رخ نمیدهد، بلكه مخصوصاً (بگذاريد ظرافت صوري اين شگفتي را بنويسيم) بواسطه شخصيت غيرمنطقي وواژگون شده اين پيروزي اتفاق میافتد؛ به عبارت ديگر (و در اينجا واژهاي مشخصن ساختگرا وجود دارد كه براي زبانشناسان آشنا است) كشمكش، از آنجا كه نتيجه غيرمنتظرهاش واژگون ميشود، يكي از پيكاركنندگان را نشاندار میکند: فرد ضعيفتر فرد قويتر را شكست ميدهد، در عوض، فرد قوی (بر ران خود) نشاندار ميشود.
پذیرفتنی به نظر میرسد (اما در اينجا چيزي را از تحليل ساختگرايي ناب جدا ميكنيم و به تحليل متني نزديك ميشويم، كه آن رسیدن به بصیرت، بدون موانع معناها است) که طرحواره نشانداری (نابرابر شدن) را بواسطه مفاهيم قومشناسانه پرکنیم. معناي ساختاري اين اپيزود، بگذاريد يكبار ديگر خاطر نشان كنيم، به صورت زير است: موقعيت برابری (كشمكش در آغاز خود) - چنين موقعيتي براي هر نوع نشانداری لازم است: به عنوان مثال، از كاركردهاي رياضت روحاني اين است كه بتواند باعث بياهميتي خواستهای شود كه نشانداری، انتخاب شدن و گزينش الهي را مجاز ميداند - بواسطه پيروزي يكي از پيكاركنندگان مختل ميشود: واژگوني نشانداری در اينجا مشهود است، يك ضد نشانداری در اينجا وجود دارد. در مرحله بعد، بگذاريد به پيكربندي خانواده بپردازيم: به طور سنتي، همه برادران اصولاً برابرند (آنها همگي در يك سطح در رابطه با والدين قرار دارند)؛ تولد برابر معمولاً بواسطه حق نخستزادگی نابرابر ميشود: فرد بزرگتر نشاندار ميشود؛ هم اكنون، در داستان يعقوب، واژگوني نشانداری مشاهده میشود، يك ضد نشانداری در این داستان دیده میشود: این برادر کوچکتر است که برادر بزرگتر را از میدان به در میکند (سفر پيدايش 27: 36)، برادر بزرگترش را از پاشنه پا ميگيرد تا زمان را به عقب برگرداند: این برادر كوچكتر است كه خود را نشاندار ميكند. يعقوب در كشمكش خود با خدا نشاندار شده است، ميتوان گفت كه در اين معني الف (خدا)، جانشين بزرگترين برادر است، كه يكبار ديگر از کوچکترین برادر شكست میخورد: نزاع با عيسو جابهجا شده است (هر نمادي يك جابهجايي است؛ اگر اين “كشمكش با فرشته” نمادين باشد، به اين دليل است كه جايگزين چيزي شده است). در اين شرح – كه برای آن به اندازه کافی مجهز نیستم- بيشك، تفسير اين واژگوني نشانداری بايد بسط داده شود: با قرار دادن آن در زمينهاي تاريخي اقتصادي _ عيسو سر خاندان كساني است كه در سرزمين موعود (ادوم) ساكن ميشوند؛ پيوندي اقتصادي ميان خاندان ادوم و بنياسرائيل وجود دارد؛ شايد آنچه در اينجا شكل ميگيرد برهم زدن پيمان ميان دو ملت باشد یا آغاز هم پيماني جديدي میان علاقهمندان؟ - يا در زمينهاي نمادين (در معناي نمادين وابسته به روانكاوي)_ به نظر ميرسد كه پيمان قديم، جهاني باشد كه در آن تعداد پدران نسبت به برادران دشمن کمتر باشد: بزرگسالترين به نفع كوچكترين كنار ميرود؛ فرويد در اساطير برادران دشمن به درونمايه خودشيفتگي به صورت کمترین تمایز اشاره كرده است: ورم كردن ران، آن زردپي باريك – این صرفن کمترین تمایز تلقي نميشود؟ موضوع هر چه باشد، در اين جهان، خداوند جوانترين را نشاندار ميكند، او برخلاف طبيعت عمل ميكند: كاركرد (ساختاري) او بايد به ساخت يك ضد نشانگر منجر شود.
براي تمام شدن اين اپيزود بسيار غني درباره كشمكش، درباره نشانداری، من بايد مايل باشم كه مشاهدهاي از ديد يك نشانهشناس داشته باشم. ما صرفاً ديديم كه در تضاد دوگانه ميان پيكاركنندگان، كه شايد دوگانگي برادران دشمن باشد، برادر جوانتر نشاندار میشود، هم بواسطه واژگوني روابط قدرت مورد انتظار و هم بواسطه نشان بدني، چلاق بودن (كه نميتواند با شكست مواجه شود، تا اديپوس را به ياد ما بيندازد، پاي ورم كرده، پاي چلاق). هم اكنون، نشانداری معنا ایجاد میکند؛ در بازنمايي آوايی زبان، “برابر بودن” یک الگو به نفع يك عنصر نشاندار نابرابر میشود، بواسطه حضور يك مشخصه كه واژه همبسته و متضاد آن غايب میشود: بواسطه نشاندار كردن يعقوب (اسرائيل)، خداوند (يا راوي) به گسترش روحاني معنا اجازه حضور ميدهد: او شرايط صوری براي كاركرد يك “زبان” جديد را ايجاد ميكند، كه انتخاب اسرائيل “پيام” آن است، خداوند كلامآفرين است، يعقوب در اينجا “تكواژ” يك زبان جديد است.
- نامگذاری يا تغيير ناگهانی (آيات 28-33). مدلول زنجیره نهایی، تبدیل نامها است، یعنی ارتقاء جايگاهی جديد و نيرويی جديد؛ نامگذاری آشكارا به بركت دادن مرتبط است: بركت دادن (برآورده کردن خواسته فرد ملتمسي كه زانو زده) و نامگذاری، كنشهايي مقتدر هستند. دو نوع نامگذاري وجود دارد:
تغيير ناگهانی، نامها را مورد توجه قرار ميدهد؛ اما در واقع، خود کل اپيزودي است كه به عنوان آفرينش اثری چندگانه كاركرد دارد: در بدن يعقوب، در مقام برادران، در نام يعقوب، به نام محل، در خوردن (ايجاد يك حريمواژه غذايي): همه داستان ميتواند در قطعهاي كوتاه به عنوان اساس اسطورهاي يك حريم واژه تفسير شود). سه زنجیرهای كه تحليل كرديم، دارای منطق مشابهی هستند: در هر سه، پرسش از يك عبور وجود دارد: از يك محل، از سلسلهمراتب والدين، از نام، از آداب غذايي: همه اينها نزديك به فعاليت زباني، به يك تخلف از قواعد معنا باقي ميمانند.
اینگونه است تحليل زنجیرهای (يا كنشي) اپيزود ما. تلاش كردهايم، چنانكه مشهود است، تا در سطح ساختار بمانيم، یعنی در سطح همبستگي نظاممند واژههايي كه يك كنش را اعطا ميكنند؛ اگر بشود كه معاني ممكن خاصي را بيان كنيم، اين به منظور بحث كردن درباره احتمال اين معاني نيست، بلكه ترجيحن براي نشان دادن اين مطلب است كه چگونه ساختار، مفاهيم را “منتشر ميكند” – كه هر خوانش ميتواند با خودش سر و كار داشته باشد. مدلول ما، سندي فلسفي يا تاريخي نيست، متولي حقيقتي است كه يافته ميشود، بلكه مجلدي دلالتمند از متن است.
- تحليل ساختگرا
تحليل ساختگرایی روايت پيش از اين تقریباً شكل گرفته بود (بواسطه پراپ، لوي اشتروس، گرماس، برمون)، بهتر است، به صورت دقیقتر _ و شايد به سادگی– به مواجهه متن خود با دو مشق در تحليل ساختگرایی، به منظور نشان دادن فایده اين تحلیلها بپردازم–گرچه كار ما در راهی تقريباً متفاوت جهت ميگيرد -: این مشقهای ساختگرایی عبارتند از تحليل کنشگري گرماس و تحليل كاركردي پراپ.
- تحليل کنشگر . شبكه کنشگرها بواسطه گرماس مطرح شد – برای بهکار رفتن این شبکه، به گفته آفرينندهاش، با رازپوشي و انعطافپذيري– شخصيتها و بازيگران روايت به شش طبقه ظاهری كنشگرها تقسيم ميشوند، آنها بواسطه آنچه كه بر طبق حالتشان انجام ميدهند، تعريف ميشوند و نه بواسطه آنچه از نظر روانشناختي هستند (کنشگر ميتواند شخصيتهاي متفاوتي را در خود جمع كند، اما همچنين يك شخصيت ميتواند کنشگرهاي متفاوت را در خود جمع كند؛ يك شخصيت ميتواند بواسطه جان بخشيدن به هستی بیجان بازنمايي شود). كشمكش با فرشته يك اپيزود آشنا از روايت اسطورهاي را شکل میدهد: چيره شدن بر يك مانع، انجام يك كار شاق. در سطح اين اپيزود (از آنجايي كه، براي کل شرح وقايع يعقوب، اين ممكن است صورتهای متفاوتی داشته باشد)، کنشگرها به صورت ذیل “پرميشوند”: يعقوب فاعل است (فاعل درخواست، جستجو، كنش)؛ مفعول (مفعول همین درخواست، جستجو و كنش) عبور از محل ممنوع و محافظت شده، عبور از رودخانه یا معبر یبوق است؛ فرستنده كه جستجو را در چرخه قرار ميدهد (به عبارت دقيقتر عبور از رودخانه را)، آشكارا خدا است؛ دريافت كننده باز يعقوب است (دو كنشگر در اينجا در يك تصوير واحد حاضرند)؛ مخالف (فرد يا افرادي كه مانع فاعل در جستجويش ميشوند) خود خدا است (او است، در اصطلاح اسطورهاي، كه عبور را پاسداري ميكند)؛ ياري رسان (فرد يا افرادي كه به فاعل كمك ميكنند) يعقوب است، كسي كه با نيروي خود، به خود ياري ميرساند، كه اين تاحدی افسانهاي است (همانطور که ديدهايم، يك مشخصه نمایهای است).
تناقض نظریه، يا دستكم شخصيت نابهنجار آن، بلافاصله ظاهرميشود: اينكه فاعل بواسطه دريافتكننده مشخص شود، به اندازه كافي ابتدایی است: اينكه فاعل ياريرسان خود باشد، به ندرت رخ ميدهد؛ اين معمولن درباره روايتها و رمانهاي “اختيارگرا” رخ ميدهد؛ اما اينكه فرستنده مخالف باشد، به شدت نادر است؛ صرفن يك نوع روايت وجود دارد كه ميتواند اين نظریه متناقض را صحنهپردازي كند: روايتهايي كه تهديد را بازگويي ميكنند؛ البته، اگر مخالف صرفاً عهدهدار (موقتي) سهمی باشد، هيچ چيز خارق العاده درباره آن نخواهد بود: اين نقش مخالف است كه از مالكيت مفعول دفاعكند، مالکیتی كه قهرمان در جستجوی تصاحب آن است: همانطور که درباره اسطوره اژدها كه عبور را محافظت ميكند؛ اما اينجا، همانطور که در هر تهديدی به چشم میخورد، خداوند، در همان زماني كه از رودخانه محافظت ميكند، نشانداری و امتياز را باطل ميكند. همانطور که ميبينيم، نظریه كنشگری در متن ما از میانجیگری به دور است: از نظر ساختاري بسيار متهورانه است – كه با بازنمایی“رسوايي” به صورت شكست خداوند نشان داده میشود.
- تحليل نقشگرا. چنانكه ميدانيم، پراپ نخستين كسي بود كه ساختار قصههاي عاميانه را بواسطه تقسيم آنها به كاركردها يا كنشهاي روايي شکل داده است: براساس آثار پراپ، كاركردها عناصري ثابت هستند، تعداد آنها محدود است (حدود سي)، بههم پیوستگی آنها، حتي اگر در یک روایت كاركردهاي خاصي وجود نداشته باشند، هميشه يكي است. هم اكنون، بالاخره _همانطور که در زير ميبينيم _ این متن كاملاً بخشي از طرحواره نقشي را كه بواسطه پراپ مطرح ميشود، محترم ميشمارد: اينجانب نميتوانم كاربرد اين كشف را درك كنم.
در بخش مقدماتی قصههاي عاميانه، همانطور که بواسطه پراپ تحليل شد، بايد نمونهاي از غياب قهرمان وجود داشته باشد؛ و اين صرفاً آن چيزي است كه در شرح وقايع يعقوب رخ ميدهد: اسحاق، يعقوب را از سرزمين خود به لابان رهسپار ميكند (سفر پيدايش 28: 2، 5). اپيزود ما در واقع با شماره 15 كاركردهاي روايي پراپ آغاز ميشود؛ بنابراين بايد اين را به روش زير رمزگذاري كنيم و در هر مرحله مقایسه تأثيرگذار ميان طرحواره پراپ و روايت سفر پيدايش را نشان دهيم:
پراپ و قصه عاميانه |
سفر پيدايش |
15. انتقال از يك محل به محل ديگر(بواسطه پرندگان، اسبها، قابقها و غيره). |
سفر كردن از شمال، از آرامان، از خانه لابان، يعقوب از خانه به نزد پدر سفر ميكند (29: 1، سفر يعقوب). |
16. پيكار قهرمان عليه دشمن |
اين به توالي پيكار مرتبط است (32: 25-28). |
17. نشاندار كردن قهرمان (معمولن نشان بر بدن است، اما در موارد ديگر، جواهر يا حلقهاي به عنوان هديه داده ميشود). |
يعقوب بر ران خود نشاندار ميشود (32: 27). |
18. پيروزي قهرمان، شكست دشمن |
پيروزي يعقوب (32: 26). |
19. از بين رفتن مصيبت يا بخشي از فقدان: مصيبت يا فقدان در غياب نخستين قهرمان فرض شده است: اين غياب با چيزي از ميان ميرود. |
بعد از موفقيت در عبور از فنيئيل(32:32)، يعقوب به شيث در كنعان ميرسد. |
نكته ديگري در این مقایسه وجود دارد. در كاركرد 14 پراپ، قهرمان يك شيء جادويي دريافت ميكند، براي يعقوب، اين طلسم بيشك بركتي است كه با نیرنگی که یعقوب بکار میبندد، پدر نابينا به او ميدهد (سفر پيدايش 27). گذشته از اين، در كاركرد 29 پراپ، تغيير چهره قهرمان صحنهپردازي ميشود (به عنوان مثال، حيوان درنده به صورت نجيبزادهاي زيبا تغيير چهره ميدهد)؛ اين تغيير به نظر ميرسد كه در تغيير نام باشد (سفر پيدايش 32: 29) و تجديد حيات که معناي ضمني آن است. بيشك در این الگوي روايي به خدا نقش دشمن داده میشود (نقش ساختگراي او: بيترديد برای يك نقش روانشناسانه محلی از اعراب وجود ندارد): در اپيزود ما از سفر پيدايش، نخستين الگوي واقعي در قصه عاميانه ميتواند خوانده شود: عبور سخت از قسمت کمعمق رودخانه كه بواسطه فرشته آن محل که مخاصم تلقی میشود، محافظت ميشود. مقايسه ديگر با ساختار قصهها، اين است كه در هر مورد، انگيزه شخصيتها (دلايل آنها براي كنش) نشان داده نميشود: حذف مفاهيم پديده سبكي نيست، مشخصه روايي مقتضي و ساختگرا است. تحليل ساختگرا، در معناي جدي خود، به اين نتيجه ختم ميشود كه كشتي گرفتن با فرشته يك قصه پريان واقعي است – از آنجا كه، بر طبق پراپ، همه قصههاي پريان داراي يك ساختار هستند، هماني كه او توصيف كرده است.
همانطور که ميبينيم، آنچه ممكن است بهرهبرداري ساختگرا از این اپيزود ناميده شود، كاملاً امكان دارد: حتي می توان گفت که حتمي است. با اين حال بايد بگويم، در نتيجه آنچه در اين قطعه معروف، من را بيشتر به خود جذب ميكند، الگوي “عاميانه” آن نيست، بلكه سایشها، گسستها، انقطاعهای خوانشپذیری و مجاورت وجودهاي روايي است كه از يك توليد منطقي صريح میتوانند بگریزند: در اينجا (دست كم، براي من، اين لذت خواندن است) با نوعي مونتاژ مجازگونه سر و كار داريم: درونمايهها (عبور، كشمكش، نامگذاری، آداب غذايي) باهم تركيب ميشوند و “بسط” نمییابند. اين انقطاع، اين شخصیت در روايت هوسه بدون حروف عطف به خوبي بيان شده است: “در همان رحم جاي برادرش را ميگيرد، در بلوغ در برابر خدا كشتي ميگيرد. با فرشته كشتي ميگيرد و به او ضربه ميزند.” منطق مجازگونه، همانطور که ميدانيم، ناخودآگاه است. بنابراين شايد در زمینهای باشد كه بايد تحقيق خود را ادامه دهيم، تكرار ميكنم، خوانش متن، انتشار آن، حقيقت متن نيست. البته، درست است که سرانجام گستره تقلیل اقتصادي - تاريخي اپيزود را به مخاطره مياندازيم (اين مهم به طور حتم در سطح تبادل قبيلهها و مسئله قدرت وجود دارد)؛ اما انفجار نمادين متن همچنين تقويت ميشود (كه لزومن داراي رتبهاي مذهبي نيست). مسئله، دست كم آن مسئلهاي كه من براي خود مطرح كردم، عملن براي كاهش متن به مدلول نيست، هرآنچه كه هست (تاريخي، اقتصادي، عاميانه يا موعظهگرانه)، بلكه براي باز نگهداشتن قدرت دلالي است.
تورات اورشلیم، 1966.
Sequential analysis
Indices
Emissary
Actantial
Indicial analysis
Saga
Endoxical
Poly
Guy de Jarnac
Edomites
[12] تابو
Minimo
کار من بر سارازین اثر بالزاک (اس/زد، پاریس: ویرایش سویل، 1970؛ ترجمه انگلیسی، نیویورک، هیل و وانگ، 1975) بیشتر به تحلیل متنی تعلق داشته باشد تا تحلیل ساختارگرا.
Actantial analysis
Subject
Object
Sender
Receiver
Opponent
Helper
واژه “کارکرد” متأسفانه مبهم است؛ در ابتدا آن را برای تعریف تحلیل کنشگری بکار بردیم که به یک شخصیت بواسطه نقش خود در کنش یاری میرساند (که دقیقاً کارکرد آن بشمار میرفت)؛ در اصطلاحشناسی پراپ، یک جابه جایی از شخصیت به خود کنش وجود دارد که گویا به کنشهای پیرامون خود متصل است.
Hosea
Asyndetic