داستان دیگران

مرثیه ای برای جان داون (جوزف برادسکی) - برگردان: آزیتا قهرمان

 

تقدیم به خاطره همراه همیشگی ام سهراب

آزیتا قهرمان

جوزف برادسکی در سال های پس از آزادی از زندان به ترجمه اشعار  جان داون شاعر شوریده ومتافیزیک انگلیسی پرداخت .  او مقالات و نوشته های زیادی نیز درباره این شاعر بی نظیرکه خود تحت تاثیر او بود نوشت و اشعاری نیز به او تقدیم کرد . مرتیه برای جان دان یکی از مهم ترین و بهترین شعر های جوزف برادسکی  به شمار می آید  . شعر از جزیی ترین اشیا با  توصیف  اتاق و فضای خانه   جان داون  آغاز میشود . انگار که  او شاعر  را در آخرین عکسش در بستر مرگ با استعاره خواب  تصویر می کند  . شعر با تکراری ورد گونه ا ز خوابی سنگین که بر همه چیز و همه جا سرایت  کرده است   به فضای بیرون از خانه ؛ مکان های شهر ؛ سرزمین و مناظر انگلستان  و توصیف صحنه های طبیعت  تا عرش و اریکه فرشتگان گسترش می یابد و  در حرکت و گشایش سطرها با احضار سحر آلود نشانه های تاریکی ؛ شب و حضور مرگ  در  تقابل و ترکیب با  سفیدی برف  که یادآور صفحه ای خالی و نانوشته درسیطره سکوت  و خاموشی شاعر است  بعدی هستی شناسانه  به مفهوم  مرگ شاعرمی بخشد و در پایان شعر نیستی و غم مرگ  را در وسعتی کیهانی به تصویر می کشد  .

مرثیه ای برای جان داون

"جان داون" به خواب فرو رفته است  و تمام چیزهای کنارش

به خواب می روند . دیوارها ؛ تخت و کف اتاق -  همه خوابند

میز و تابلوها ؛ فرش و ریسمان ودودکش

گنجه لباس ؛ بوفه ی ظرف ؛ شمعدان و پرده ها –

هم اکنون می خوابند . لگن دستشویی ؛ بطری؛ لیوان و قرص نان

چاقوی نان بری ؛ ظروف چینی ؛ کریستال ها ؛ دیگ وتابه ها

ملافه های تخت ؛ کشو ؛ چراغ خواب و ساعت

آینه ؛ راه پله و درها ؛ شب هرجایی که هست ...

شب ِدرون تمام اشیا  ؛ هرکنج و گوشه ای  ؛ دراعماق چشم های آدمی

شب ِلابلای ملافه ها ؛ روی کاغذهای میز تحریر

درحروف کرم خورده ی خطابه های جعلی

در کنده های هیزم ؛ انبراجاق ؛ سیاهی ِذغال

درآتشدان ِسردِ ِخاموش- درهرچه هست

لای زیرجامه ها ؛ پوتین ؛ جوراب ها ؛ سایه ها

سایه های آن سوی آینه ؛ پشت صندلی ها

روی تخت ؛ کاسه روشویی ؛ صلیب سیاه حضرت عیسا

لای زیرپوش ها ؛ جاروی پشت در؛ زیر دمپایی ها

همه به خواب فرو رفته اند .

بله - همه می خوابند  . پنجره . برف های آن بیرون

سراشیب بام  ؛ سفید تر از آهار کتان ِ رومیزی

بلندای اریب شیروانی ها. تمام  یک محله زیر برف

با حکاکی سوزن دوزی دور قاب دریچه ها

دیوار ها ؛ طاق و پنجره ها می خوابند

نمای خانه های چوبی؛ اجاق وسنگفرش باغ

نه روشنایی زبانه می کشد .نه چرخ ها جیر جیر می چرخند ...

زنجیرها ؛ حصار دیوار ؛ جرنگ و جرنگ ِچفت وبند ِ قفل ها

درها با کوبه هایشان  ؛ دستگیره و حلقه ها ؛ چنگگ ها همه در خوابند-

با قفل و بستِ کلیدهای ِرمزی ِمخصوص

نه صدایی می آید ؛ نه  زمزمه ؛ نه ضربه ی تقه ای به درحتا

فقط خش خش برف  و همه مردمان شهر درخوابند ؛ سحر می آید

دیروقت ؛ زندان با غل وزنجیرها در لفاف خواب

ترازوی دکان ماهی فروش به خواب سنگین است

لاشه خوک ها درحیاط خلوت در خوابند

خانه ها ؛ سگ نگهبان با قلاده اش میان سوز ِسرما

گربه ی کز کرده ی کنج انباربا گوش های سیخ رویا می بینند

موش ها و آدم ها خوابیده اند ؛ تمام لندن غرق خواب است

کشتی بادبانی به لنگرش بسته ؛ با شورابه ی نمک

در خواب با خودش حرف می زند زیر برفی که آب می شود

در فاصله آسمانی که دارد به خواب می رود

"جان داون"غرق خواب و دریا درون اوخواب است

با صخر های آهکی  و برج دریایی کنار شنزار

این جزیره با رویا های گم شده درآغوشش به خواب می رود

اکنون هر باغ  و گلزاری سه قفل دارد و مسدود است

کاج ها ؛ افراها  و درخت غان ؛ شاه بلوط و صنوبر ؛ همه خوابند

در سراشیب تند کوه ؛ روی کوره راه باریک جویبار می خوابند

روباه و گرگ ها ؛ خرس ها در دخمه هایشان

پشت برف سنگینی که ورودی خانه ها را می بندد

همه پرنده ها خوابند ؛ نه چهچهی

نه  صدای خنده جغدی درشب سیاه  می سد به گوش  . کشتزاران پهناور

سرزمین ِانگلستان آرمیده است . ستاره ای فروزان وشعله ور

موش ها در سوراخ شان . همه مخلوقات در خوابند

مردگان در اعماق گورها  آرام و بدون رویا

زندگان در در ردای پهناور اقیانوسِ ِ خواب پوشیده

همه و همه درخوابند ؛ هرکسی درون بسترش تنها یا کنارش جفت دیگری

تپه ها ؛ بیشه ها و رودخانه ها می خوابند

پرندگان  ودرندگان خوابند . هر گوشه روی زمین هر مرده و هر زنده ای که هست

اما هنوز برف سفیدی از آسمان سیاه ؛ چرخ زنان می بارد

آنجا ؛ در عرش کبریا  فرازهستی آدمیان ؛ همه خوابیده اند

همه فرشتگان خوابند . قدیسان - با نجابتی الهی

تشویش این زمین پست از یادشان می رود

جهنم با شعله های سرکش ؛ بهشت با زیبایی لایزال خود درخواب است

بعد این ساعت های غمزده دیگر هیچکس به خانه اش نمی رسد

حتا خدا به خواب رفته است . روی زمین ساکت و افسرده

چشم ها نمی بینند . گوش ها صداها  را نمی گیرند.

شیطان و دیوها ازستیز وخشم افتاده  ...

سرتاسر دشت های برفی انگلستان در خوابند .

تمام شهسواران خوابیده اند . همه فرشتگان آسمان با  شیپورشان

اسب ها آهسته می شوند و می خوابند .

همه ملایک در بارگاه الهی  میان همهمه و شلوغی

در آغوش یکدیگر؛ زیر طاق رفیع سن پل به خواب می روند

"جا ن داون" به خواب فرو رفت و شعرهایش خوابیده اند .

تصویرها ؛  قافیه ها ؛ ضربآهنگ ابیات پرطنینش

همه منظره ها ناپدید و محو شد .

گناه و وسوسه  شور و توان ندارند . واژه ها می خوابند

هر سطر شعری زاری کنان به جمله بعدی می گوید

پیش تر برو ؛ اماهمه از جای خود جنب نمی خورند ...

پشت دروازه بهشت ؛ حیران ومعصوم در ازدحام ایستاده اند

همه در خواب  شبیه و یکسا نند .

قوس و هلال حروف تیره ی الفبا ؛ مانند ردیف سربازها ی خواب صف بسته

سوی چپ و راست  قدم رو سر تکان می دهند

رودخانه های فراموش دوزخی روی منظره می خوابند

شاعران بزرگ در کنج خلوت ِخاموشی

همه مرارت ها ؛  رنج و دردها غرق خوابند

همه شرارت ها و دروغ های زیبا در آغوش شیطان

پیامبران می خوابند . برف  می گردد تا بپوشاند سفید

آخرین نقطه های سیاه باقی را تا انتهای فضای بی پایان

همه چیزها ازکارافتاده به خواب رفته اند .

در انبوه کتاب ها  ..

جویبارکلمه ها ؛ سرما زده در یخ و فراموشی

غرق خواب است  ؛ هر سخن  ؛ هر جمله حقیقی

درحلقه های زنجیرِِ میان خدا و شیطان به خواب می روند

همه در سکوت می خوابند ؛  قدیسان ؛  خدا و شیطان

با شعله ها و یاران ِهمراه ِهمیشگی .  تنها برف

برفی  که خش خش جاده های تاریک را طی می کند

دیگرجز این هیچ صدایی در پهنه جهان نیست .

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است