![]() |
آرش نصرت اللهی |
«آگاهی عمومی»
کشتند نوشتیم
کشتند نوشتیم
کشتند نوشتیم
کشتند نوشتیم
کشتند نوشتیم
نوشتیم
نوشتیم
نوشتیم
آنقدر نوشتیم
که پوکه ها از کلمهها پر شدند.
«نخستین پیراهن»
کبود کوچکی که مشغول بزرگ شدن است
جای یک مشت کلمه
روی روحم
- نه دست نزنید درد می کند
در من درد می کند سفید تنهای زمستانی
در من درد می کند سبز ته کشیدهی تابستانی
در من که از دوست داشتن کسی برمی گردم
و می گردم دنبال رنگی که از روی نخستین پیراهناش پریده است
و درمی یابم
رنگ های پریده، به اشیای بیجان پناهنده می شوند
که می یابم
صورتیِ پریده از صورتی
سفیدِ در رفته از درون صلحی محال
خاکستریِ افتاده می یابم کف جنگل
قهوه ای قدرتمندی بوده بر تن های
نارنجی ناراحتی که روی بادکنکی برهوا بود روزی
و کبود کوچکی که به اندازهی کافی بزرگ شده است
- کجایی پس؟
کجایی رنگ پریده از روی نخستین پیراهنش!؟