1.
موج
آبستن بود.
صدف نه!
ماسه نه!
کشتیشکسته،
نوزاد
به ساحل آورده بود.
...
دریا سقط جنین کرده بود.
این همه جسد
ماهیهایی بودند
که قرار بود از آبهای دور
به موعود برسند.
2.
هیچ روزنامهای
نمیتواند شاعر را ببلعد.
نهنگها و عقابهایی از این خانواده
استخوانهای بُرندهای دارند.
گلوی کاغذی روزنامه را پاره میکنند!
3.
آمدند
روی دو نیمکت نشستند
چیزی گفتند و محو شدند.
اشتباه نکردند!
نیمکتهای پارک را میگویم:
سالها است یاد گرفتهاند
چطور نزدیک هم بمانند.
4.
میوهفروش
خود را آتش زد.
باغهای میوه
خاکستر شدند.
5.
هواپیماها
همه
آسمانخراش هستند.
آسمان را میخراشند
اما
خیره
نمیایستند!
6.
تبعیدی در کار نبود!
من
در زبانهای مادرانم
زندگی کردم.
7.
انگشتهایم جوهری نیستند،
رأی ندادهام.
داشتم جسد معدنچیای را بیرون میکشیدم
که در شعرم جامانده بود.
دستهایم سیاهم را نمیفروشم،
دست-فروش نیستم.