مرا از آب گرفتی
|
|
آیدا عمیدی |
زبان مادریت را به من دادی
و کاری کردی که به پاهایم عادت کنم
به دویدن
به جان کندن پشت خط پایان
به انفجار مین در زمین های صلح زده
و به خزیدن مرگ بین پاهایم عادت کنم
نه! من دیگر آن ساحره ی بلوند دو متری نیستم
که سلسله های هزارساله را به غبار بدل می کرد
دگردیسی من در رفت و آمد دردناک پاهایم اتفاق افتاد
در روییدن انگشت های معیوبم
و تولد هولناک چشم های سیاهم در جنوب
نه! از سرِ سوخته ام نمی ترسم
از دستی که ریشه کنم می کند نمی ترسم
و به سنگ بدل خواهم شد
تا دوباره در دریا فرو روم
این سیل ویرانگر همه چیز را برده است
زبان مادریت را برده است
و من لال به گل نشسته ام جانا
الوداع زبان مادریم که مثل پرسه ی بیامان ماهی ها گنگی
الوداع نخلی که خواب سر بریده ات را می بینی هنوز
الوداع صدای داغ فرو رفتن پاها در ماسه ها
الوداع مرد من که شلال موهایم هنوز فریبت می دهد
تا شام غریبانی که سرت را بر خاک بیایم راه درازی نمانده است
آیدا عمیدی / 1392