سه شعر از آزاده فراهانی

 

آزاده فراهانی

1.

گسل های بی قرار

از نگارخانه می آمد 
از نستعلیق در باران 
تا تمام این خانه
که کاشی های گرفته ای داشت 
و رنگ مدام می پرید 
در آن جا که کسی پنهان بود 
در غار کبود و خواب 
پهلو به پهلوی زنی 
تابستان میشد و
گرم 
رابعه می آمد 
از ردای بصری بر تن 
از آبگینه ی مصری در چشم ...

غار بود که می رفت 
در عمق و حوض کبود 
از خمیازه ها و گرم 
از پریده و رنگ 
ازعمیق و
پنهان در خواب 
در اتصال صبح و صحرا 
و بسطام که همیشه عاشق باران بود 
و زیر درخت، نیشابور می خواند

*

از بسیار می آمد 
از زایمان و ضربت 
و آن گسل که قعر غار عطسه می کرد

*

آن شب "اذا زلزلت" بی نهایت بود
آن شب که گسل های بی قرار 
ضربت می شدند 
در اتصال که از خون غلیظ تر می ریخت 
و از درخت های غار ، انار ...
بر کاشی های زنیکه در انتظار صبح و صحرا می نشست

2.

این شهر
گریبان شده بر دمای اتاق
پاره از مارک های حراج 
از شرحه شرحه ی خطوط شلوارک 
از تو که دیر رسیدی 
به ایستگاه عجیب 
خنکای یک دانه در انتظار من قد می کشید  
بعد 
باران بود و 
استوا 
ابرهای بازو
ادامه ی جادو 
و شش دانگ خاک من 
حاصل از خیز خیزران می داد 

*

بیرون می زدیم از خمیازه 
از هوای مانده در گلو 
نازک تر از خطوط شلوارک و 
سبک

ما حقیقت می گرفتیم 
از جانب سالک 
در خواب و غار 
و یاران کهف 
پهلو به پهلوی زنی خواب می دیدند

*
من پای در گل 
کهف در خواب 
پهلو به پهلوی فارسی می شدم 
در کوچه های عییار
که تا هنوز، سمک می تاخت

دانه بود و
ادامه ی گیسو 
ابر بود و 
ادامه ی جادو

من
پای در دل 
از گلوی غار بیرون می زدم

3.

جهان را پر می کنم از خوارزم

از دورهای چراگاه 
"صدایت "
هزار زنگوله بود 
و علف ها را در تنم رشد می داد

از خیز بالا می رفتی 
از خیزران 
تا 
چراگاه که تنم بود             
درجهان پراکنده میشدی
در مردمک هایم درشت 
شکل زنگوله از دور 
از دست 
از زمین پر 
بر پوستم خال می شدی

می خواهم خیز بردارم از خیزران

جهان را پر کنم از" خوارزم "

از خزان و خنک 
زمین را خالی کنم از 
سینوس ها در بخور

شاید دوباره 
علف در زنگوله های دور 
دویدنم شود 
تو در دویدنم خنک شوی 
زنگ ها به افق خوارزم بوزد

آن روز که مابین تمام انعقاد ها 
عهدنامه تر تو باشی

از کودتا بیرون بزند 
پوتین ها 
و ... زن که از قنات مرکزی عمیق تر است 
آب را ملی کند 
بگو 
از قنات چگونه بیرون زدی 
از بادگیر و ارتفاع

تو دور می شدی 
در میان تزریق ها و لب ها 
من 
در پیچ و تاب تور 
پرده می خواندم 
این بار 
ای مخاطب خاص 
مخاطب پانزده ساله ی خاص 
مخاطب پانزده هزار ساله ی خاص 
تو داری در نفت ملی می شوی 
در مشتقات تزریق ها و لب ها

زیر بادگیر اندوه می وزد 
قنات در خواب من آشفته می شود

تو درمن پراکنده ای هنوز ! 
اما فاصله را تا حضور بیشتر پر می کنی 
و غیاب را بر پوستم داری نقش می زنی 
امروز که نام تمام خیزهای من خیزران است 
هزار زنگوله به افق خوارزم ، وزان

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است