دو شعر از الهام حیدری

 

1. معشوق

 

تو معشوق باش  همینگونه ستبر

همینگونه سپید

همینگونه که چشمهات تپه دارد و دشت

و دستهات که دور

دور دست های تمناست

همینگونه که از میان لبهای ترد تو حروف اسم من جاری

و جهانم مشوش  شده  می شود

و پیشانی تو عرصه کودکی کردن است و زمین بازی خیال

و پیشانی تو قطعا بوی به می دهد

یا بوی نم دیوار حیاط

تا عطر حیات بپیچد در مشام کلمه ها

کلمه های پرنده

کلمه هایی که تایپ نمی شوند و به زبان من نمی نشینند

تو معشوق باش

همینگونه که هستی

من با تو نیستم و هستم

همینگونه سرد و بی قرار

مثل ماه بالای آلاچیق

که بر تو می تابد و از تو بر نمی تابد

 

2. یا عیسی ابن کلمه

 

شیفتگی ام را برمی دارم و تصاویر تو را  یکی یکی

در عکسها کز کرده ای از بی کلمه گی

و پیکسلهای شقیقه ات انگار که درد می کنند

با من حرفی بزن چقدر بی کلمه ای

مثلا همین " شیفتگی" را بردار که  برای خودش کلبه است واز من پر

پر از گیجی های صبح و هذیان های شبانه

و تو چه می دانی جنون چیست ؟

وقتی زیر دوش  بر تو نازل شود

بگویی   یا مریم بنت ناصریه !   یا عیسی ابن کلمه !

با من حرف بزن  ای غبار شکستنی  ای غرور گنگ بیچاره

زبان پهن است    عبارت پهن است اما من به تنگ آمده ام  از امکانات

از هزار پنجره که بین سکوت ما باز است

آسمانم درد می کند  این مناظر حتی   درد می کند

سکوت  که می روی  ستاره ها  می سوزند از افسوس شبی که در آن هزار بوسه سوسو بزند

و کلمه ها آه کلمه ها چه کم اند  مبهم اند

و من چگونه بگویم که چقدر بی خود و بی جهت دوستت  می دارم؟

و می داشتن داشتنی ابدی است  و می داشتن عیسی ابن کلمه است

انگار که چشمهات فنجان بشوند و تند تند از حرارت و سوسو از کلمه های رها پر باشند

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است