بوی شَکیلی داشت
![]() |
سپیده جدیری |
شکلهای بی رحمی
چشمهای غریبگَز.
انگار هوای دلم را میکرد
من برایش شِکَر ریختم کنارِ زندگی
و خورد و نخورد.
کنارِ زندگی، بزرگ و بلند است
کنارِ زندگی، دستهای آرامیست
چقدر
که هیچکس ترجیح نمیدهد.
ولی من
کنارِ زندگی بودم
برایش شِکَر ریختم
و خورد و نخورد.
دردهای خوبی هست
چقدر
که هیچکس نمیکِشَد
که هیچکس چقدر چشمهایش را
بزرگ و بلند نمیبندد.
ولی من
کنارِ زندگی بودم
با چشمهای غریبگَز.
خواب میشدم
و بیدار میشدم
دلم هوای دلم را میکرد
که کمی کنارِ زندگی نشست
و بلند شد.