1-
بروم جایی بلند گریه کنم
بروم جایی زبان نباشد زبونی کنم
بروم جایی که جا نباشد
بلند گریه کنم
هی رفیق !
بیشتر برفیق
دلت را برفیقان با من که بی رفیقم و راهم دور
دلم که دشوار نیست بیا و خانه کن در من
پنجره هایم بازند دلبازند
و با آتش سر و سری ام اگر هست که تویی
و هر چه هست آیا در کف دستهای تو نیست؟
دستهای تو بازند دستهای تو آیا رفیق می بازند؟
2-
نامش رایحه بود مرد و چنانچه می گذشت
دیگر کار از کار گذشته بود و مگر می گذشت؟
دل دل می کرد وقت
و له له می زد دماغ تا دوباره بگذرد
و مگر می گذشت؟
که چشمهاش ستاره های بالای صحرا یا که معدن الماس زیر صحرا
و دستهاش چنانچه می دمید در تنت شعله شعله انگشتهاش ابتدای جان بخشیدن است به آدمی
چنانچه بلند می شوی می بینی جهان جوان شده است و جوی ها روان شده است و باران زده است به سبزه ها
نامش رایحه بود مرد و به هیچ عطری نیالوده و زمان در مشتش چون خمیر سست به هستی نپالوده
نامش رایحه بود و مختص بود و صرف بود و چه بگویم ؟
نمی گذشت که بگذرد
و خاطر را تر می کرد و خاطر خواه تر می کرد و خیس خیس
چه بگویم؟
نمی گذارد که بگذرم