تاسها هیچوقت خالی از اتفاق نمی مانند
مالارمه
دیدنی از دور میآید
و هرچه دیدنیست آمدنی ست
آمدنی چهرهای شناخته ندارد
ناشناخته چهره ندارد
چهرۀ او کشفِ چهرهایست از او
که در میان دو لب میگذرد
و در میان دو لب جز هوای بین دو لب
بر لب نمیگذرد
گاهی که می گذرد
دیدنی چهره ای شنیدنی دارد
با پوستی شناخته از حرف از هجا
وقتی به لحظهی تصادف اتفاق میدهد
سفیدِ صفحه دست
سفیدِ صفحه تاس
یک دست تاس
و آنچه را که نمی بینم
پیغام آنچه که می بینم