قتل عمد
![]() |
بهاره فریس آبادی |
------------
این، حیلهی کلاهش بود
و رنگ آبی به موهای زن خوب میآمد
دایره چرخید
و این عقرب زرد بود، که در طالعاش افتاد
و صدای بیداد آشنایی
دوباره حلول کرد
در صبح جمعهای
یا ، عصر جمعهای
یا ...
قطعن مرده بود
آن روزِ شنبه عصر
که کوچه نفس نمیکشید از ترس
و زنهای غریبهای در شعرهای مرد ، چرخ میزدند
ساعت چهار بود
یا ، هفت
یا ...
دایره چرخید
و ماهِ نیمه پیدا شد از پشت ابر
زن رو به دریا بود از شمال
زن رو به دریا بود از جنوب
و باد با بوی انگور میآمد ، از سمت کوه
" حتم دارم این دریا پری داشت "
صدای او بود که رو به دریا پیچید
و آرام
در گُرگُر آتش سیگاری ، دود شد به هوا
یا ...
مکرکلاهش بود
که چرخ میخورَد موهای زن
در ادوار غریبهی این موسیقی عجیب
چرخ میخورد خطوط چموش دستش
و روزهای قرمز تقویم، چرخ میخورد
در این طالع بداختر گنگ
که قاعده برگشت
و جانوری با هیبت پری
حلول کرد، در ماه دوم فصل.
حالا
خیابانهای غریبهای دور میزنند ، در شعرهای مرد
و این که هر شب از مهتابی کوچک اتاقش پیداست
موهای زنیست ، که تاب میخورد روی آب
یا ، شکل عقرب زردیست ، افتاده روی ماه
یا ...
----------------------------------
برگردان زمستان از خاور دور
----------------------------------
همه چیز را نوشتهام
از نقطه چینهای صفحهی آخر
برگرد به نقطهای که نبودی
و با لبخند غریبهای که هر هفته بر لبهای تو سبز میشد
سلام کن.
عروس ختاییام شبها
با لبهای سرخ و ابروهای کوتاهم
در اتاق خواب تو راه میروم
شکستِ رنگ گیسویم در آینه، تو در تو
انتحار مردان شرق دور، در دالانهای چسبیده به دیوار توست
و الیاف زرین دامنم
پهن شده بر رختخواب گرم
تو نمیبینی !
همه چیز را نوشتهام
از آن گوشهای که نشستهای و کنار من نیست
از چشمهای کودکیام چسبیده به قاب عکس تو
از این که آهسته میرود رنگ از گلوبندم
و گلدان کوچکی داشتم که مُرد
نوشتم از مردان بالا بلند
با دشداشههای سفید
از برق تیغ نگاهشان بر ساقهایم
که ظهر
صدای خلخالهای من است
که در گوشهایشان شکست
و ظهر
نقطهچین نقره بر موهایم
گرمای شانههای برهنهام خرماپزان جنوب
تو نمیبینی !
سرما که به پنجرهها رسید
موهایم کمی بلند میشود
و گیلاسها که شکوفه زدند
چتریهایم را برای معشوق آخرم خواهم چید
همه چیز را نوشتهام
یکی که قندیل نگاه توست
و یکی دستهایی که نمیبینم
با این حساب
این سال دو فصل داشت
که یخاش در دلم آب نمیشود.
-------------------------------------------
... و بیرون از تونل هنوز یکشنبه بود*
-------------------------------------------
- آن سوی کوچه پنجرهایست همیشه باز
و مردی تمام روز
در شیشههای پنجره به موهای خود دست میکشد ...
روزی که آمدم دوشنبه بود
صدای خندههای تو در کوچه فریبم داد
پنجره باز بود
و هرهی نازکِ بی گلدان
پاتوق عصرهای من
و بعد
پنجره باز بود
و پردهی نازک اتاقاَت آبستن من.
دوشنبه بود
با کلاغی که در سقف اتاق تو اتفاق افتاد
زبانی که طعم گردوی تازه داشت
صداهای عجیب توی گنجه
- من بودم -
و چرخش استکانهای روی میز
خطوط منتهی به شهرهای جنوب
در امتداد پیراهن زنانهای که یادم نیست
یادت نیست!
شبحی بیرنگم حالا
شبیه ملافههای تواَم
با دستهای سفید
صورتم سفید
و فنجان چینیِ زیر انگشتهایم ...
- به صورتم دست نمیکشی و این عجیب نیست !
اینکه اهواز عکس کوچکیست در کودکی من
- پیچیده در ملافههای سفید –
پرواز دستهای من در آسمان اتاق
و دامنم
در امتداد خطوط منتهی به سگهای قطب شمال
عجیب نیست !
- امروز میروم
از عادتِ خزیدنِ آرام زیر پوست تو
از هرهای که نیست
پنجرهای که نیست
تو باش و طعم گردوی بینمک
اواخر فصل.
*سطری از بیژن نجدی