![]() |
بهزاد خواجات |
1. چند روز دیگر
چند روز دیگر دستانت بخار می شوند ،
کم کم به بالا می روند
تا به دستان من
که تند تند به پایین می ریزند ، سلام کنند.
تا چند روز دیگر بیاید ، هنوز وقت داریم
که نارگیل های تازه بسازیم
و در درخت پنهان کنیم ،
وقت داریم که از چشمان خرگوش بگوییم
بی آن که از چشمان خرگوش گفته باشیم
و بچه ای که در زده و می گریزد
ما هم با او فرار کنیم
تا از کشتی نوح جا بمانیم
و نقشینه ای شویم در شوش
با نیم تنه ی کوسه و سر مرد دانا .
او می گفت : کوه ها را باد ساخته است .
می گفت : شاهنشاه
چند دقیقه قبل از مرگ امر فرمودند :
بگویید مجسمه ها را رها کنند
بروند به جرز دیوارها .
و چند روز قبل
دو شبح در مهی سرخ گم می شوند
انتهای کوچه ی بن بست .
وقت داشتی نگاهم کنی
وقت داشتم نگاهت کنم
اما غروب
که از کنار چناری تناور می گذرید
و گنجشکان غوغا کرده اند
بی شک چند روز بعد است .
2. ساعت ها
ساعت ها عطیه ای آسمانی اند
و گر نه این تیک – تاک معصوم کجا
و بازوان گرگ دریده ی مادر کجا ؟
وضعیت عجیب ، هنوز هم
پا در میانی سیمرغ در زودپز است
برای حل مسئله ی چشم های تو
و گر نه این سیگار بعد از قهر ،
آخ از این سیگار بعد از قهر ...
اما این که در سطر اول
ساعت ها را عطیه ای آسمانی خواندم
لج بازی بر سر سکوت این پیانوست
که با تارِ یحیا
رفته چیزی در بیاورد از ته شب
و دندان قروچه ها ، ریسه هایی رنگی
بر دم گاوی زرد
که زنی را وارونه حمل می کنند.
شش مداد در شش گوشه ی دنیا
سوگوار حرکت یک پای گوزن اند
و هفت شاعر ، در هفت دریای سیاه
پیاله بر هم می زنند با سر بریده ی خود
اگر دیده بودید ، صبح ، امروز
کوتاه آمده بود آسمان
و از تلویزیون ، صدای ساکتی که نپرس
( کأنّهُ صدای هضم یک دیو در یک دیو)
اما برای خرگوش ماندن
تنها مانع موجود
هنوز هم هایدگر است
که با لباس مبدل در خانه ام راه می رود
و سیاه پوشیده
بر ماهیچه ها و رگ هایی بی پوست .
تیک – تاک ...
تیک ... تاک ...
می بینید که فریب تان دادم .
از اول هم
این صدای هیچ ساعنی نبوده .