|
بهاره رضایی |
از شمالی ترین منطقه ی ذهنم به تو فکر می کردم
دراین عکس ها که ثبتِ نام ِ تو بودم
در مدرسه ای بی دروازه
و شناسایی تو ممکن نبود.
عکّاس می گفت:
به من نگاه کن!
اما من به تو فکر می کردم.........
در همه ی این عکس ها به تو فکر می کردم
و به آن مدرسه ی بی دروازه.
زندانی ِ تفلیس ِ تن ات و هندِ شمالی ِ چشم هات.
مُرتاض ِ همین منطقه از دست هات شده بودم
که انفرادی ام می خواست
و تَرکِش به خاطراتِ بی توئی ام ادامه داشت......