یک.
آن که نمیرود از یادم
کسیست
که نمیرود از یادم.
طوری که وانمود میکند رنگ
طوری که وانمود میکند گلوله
طوری که وانمود میکند زخم
طوری که وانمود میکند تب، یعنی گریخته است از من یا ریخته است از من؟
طوری که وانمود میکند زخم، انگار کار من است فقط
گاهی فراموشی تحمیل میشود
گاهی فرو میرود در تن
گاهی تن از گاهی تن از گاهی… لکنت است که راه میرود، راه میرود از گاهی لکنت است بگذرد از گاهی تند گاهی از گاهی از لکنت است راه اما… نمیرود
از رنگهای ندیده یاد میکند و میگوید:
شما که در رفت و آمد میان دو لب (یا دو یاد) از یاد میروید و نمیروید بگویید
از خون که هی نترسید و ریخت در سوریه
از خون که هی نترسید و ریخت در یمن
از خون که هی نترسید و ریخت در ایران
از خون که هی نترسید و ریخت در کلمه
از خون به طوری کلی که هی ریخت و نترسید از تکرار
(ای خون!
ای افتخار ملتها
راستی نترسیدی از تکرار؟)
از رنگهای ندیده بپرس، زینب!
از رنگهای نرسیده به تن
از رنگهای نیامده، رفته
بپرس از صدایی که گرفته بود لکنت
بپرس که رها نمیشوم بدون سوال
بپرس که هی…
(لطفاً کمی صبر کن که اینها رو بنویسم)
از آن که آن گوشه نشسته و میکُشد در من، از آن که نامام را از یاد برده بپرس، زینب.
انگار راهی نمانده جز سوال
سلاحی نمانده جز سوال
میپرسم:
این خون که ریخت و گریخت در خیابانهای جهان
این، این، این راه که نمیرود گرفته است این، این… کار کیست، ها؟
دو.
جز نام
چه کسی زنده از گور برخواهد خواست؟
نامها
-زنده همچون مرگ-
برمیخیزند.
برمیخیزند.
برمیخیزند.
آمده بودم از قبل
از قبر
آمده بودم بیرون
و طوری به صدا میزدم دهان
و طوری
به طوری میزدم دهان
و طوری...
نامها
برمیخیزند
همچون زندگی در برابر مرگ.
اینجا
خیابان شکل خون دارد معمولاً
و هر روز «زمستان است و سرها در گریبان»
و هر روز، روز به زورِ دیازپام است آرام
و هر روز به روز شلیک میشود
و هر روز، «روز» سردرگریبان است و آرام
آری
«زمستان است»
و آن روز
(چه فرقی میکند کدام روز؟)
امنیت ملی شلیک میکرد
و امنیت ملی
کمی پیش از شلوغی
خسرو گلسرخی را کشت
و بعد
گلوله شد در گلوی ندا
و بعد
سهیلا، خواهر علی را که شاعر بود و عاشق کلمه
در حالی که گلوله خورده بود و زخمی
رها کرد در خیابان
امنیت ملی به سمیرا در زندان تجاوز کرد
امنیت ملی هر روز با دستهای خونی به خانه برمیگشت
امنیت ملی
وحشت ملی بود
چشم به گلوی عابران داشت
و با دستهای خونی برمیگشت
و با دستهای خونی...
اما مگر جز نام
کسی زنده از گور برخواهد خواست؟
سالها قبل
سالها قبل
نخستین بار از گورهای دستهجمعی بیرون زدم
نامی نداشتم
دههی شصت بود و دار
دههی شصت بود و شب، شب
دههی شصت بود و چهرههای جوان
دههی شصت بود و چهرههای جوان
دههی شصت بود و چهرههای جوان
در میدانهای مخفی
در شعارها و بیانیهها
در حکمهای دستهجمعی
در خیابانهای منتهی به خون
نامی نداشتم اما
بیوقفه از خود سوال میکردم:
این پایین
با این چهرههای جوان
آن بالا
با این چهرههای جوان
چه میکنم؟
اینجا
تا چشم کار میکند گور است
گور است تا چشم کار میکند، وطن
گور است وطن
آمده بودم از...
آمده بودم بیرون
و طوری و طوری و طوری
نامی نداشتم اما...
صدایی در من است که خسته نمیشود
بیوقفه میپرسد:
«نامم چه بود؟
این جا کجاست؟» (۱)
و چند لحظه بعد:
«دستی به دور گردن خود میلغزانم
سیب گلویم را چیزی انگار میخواسته است له کند
له کرده است؟» (۲)
۱. محمد مختاری
۲. محمد مختاری