نگاهی به شعر "گره" از مجموعه ی " میافتم از دستم" به قلم سهیلا میرزایی
انگشتت را بردار
درگلویم جای سکتهای میخارد
سرفهات را بردار
تا در دل این کوچه باریک شوم
طناب طاقت این همه طول را ندارد
چارپایه بیفتد
روی هوا ماضی خواهم شد تا بعید
عقربه اوقاتم را میداند
حتا
وقتی حلقهات انگشتم را بلعیده باشد
(میرزایی، 2013: ۳۷_ ۳۸)
از آنجا که این شعر، زبانی است و تکیه بر روایتهای متداول توصیفی ندارد بلکه از فضاهای موجود آنی خود، وارد کشفهای تازه میگردد، در نگاه اول برای آنکس که به توصیف راوی تکیه میکند، از تکیه گاه تهی ست. در خوانشهای اولیه، بند اول بسیار غریب و حتا اضافه میآید اما سرانجام می توان به کشف و تاویل لذت بخشی رسید وقتی واژه ی "خار" را در خاریدن، " دار" را در تکرار واژه ی "بردار" و ارتباط معنایی آن را با تصویر بر دار رفتن راوی در بند دوم بیابیم. و واژه ی " طول" برای طناب در بند میانی که با باریکی و طویل بودن کوچه در بند بالایی و اطناب زمان در لحظه های آخر بر دار رفتگی در بند پایین هم معنا میشود. بین برداشتن انگشت از گلو و انگشتی که با حلقه بلعیده شده نیز پیوند معنایی میتوان یافت. " انگشتی بر- در حلق و انگشتی در حلقه که هر دو یادآور یک گره تنگند. گویی کسی حلقه ی انگشت خود را از حلق معشوقه پرداخته آنگونه که انگشت سدی ست بر حلق و همزمان انگشت معشوقه اش را بلعیده بی سدی در حلق.
در شکل پنهانی دیگر این شعر با تکرار ناملموس دوایر و حلقههای گوناگون چون حلقه ی طناب دار، دایره ی ساعت که محو است و تنها عقربه اش باقی ست، حلقه انگشتری و گلو مواجهیم و شکل دیگر چهار ضلعی چارپایه است که مسلما مربع را تداعی میکند. فضاهای ایجاد شده در این شعر نگارنده این سطور را به نقاشیهای نقاش روسی کازمیر مالویچ و "روبرد لونای" نقاش فرانسوی و ... که یونگ روی آنها تامل داشته است میبرد. یعنی جدائی دو تصویر دایره و مربع که برای اولین بار در هنر نقاشی قرن نوزدهم خود را بروز داد در حالیکه پیش از آن همیشه این دو تصویر در یک نمای واحد به شکل ماندالا حضور داشته است. اگرچه در این شعر رنگهای تیره جای شفافیت و شادی نقاشان آن دوره را گرفته که این خود میتواند نمونهای از صیرورت مسیر این جدائی باشد در هماهنگی با محتوای خود شعر. این درهم ریختگی ظاهری در شعر زبانی را نیز که نظم پنهان خود را داراست در مقایسه با شعر کلاسیک میتوان دید. فرم شعر کلاسیک از وحدت اشکال دایره و مربع تبعیت میکند. به فرض یک غزل که حالت نوشتاری آن چهارگوشه است حول محور یک معنا دور میزند حتا اگر در بیت به بیت خود استقلال معنایی داشته باشد.
اما در شعر زبانی که در ظاهر هیچ ارتباطی با اشعار کلاسیک ندارد و آشفته مینماید این اشکال به صورتهای دیگری خود را ظاهر میسازند و همانطور که در انشقاق کلمه ی "بردار" مشاهده شد، "دار" در فضاهای گوناگون غیر توصیفی حضور پررنگ دارد و نام شعر "گره" را تکمیل میکند. فرم لزوما مربع نیست و از اضلاع گوناگون گاه به هم ناپیوسته تشکیل شده است و معنای درونی حلقههای نامتجانس را به هم پیوند میدهد.
در نهایت دایره که نماد باستانی روح است در این شعر با گره تلفیق گشته و در حلقههای تنگ بسته می شود و چهارگوشه که نماد جسم و واقعیت است در چهارپایهای که امکان افتادن دارد به جدائی روح و جسم اشاره می کند که در شکل ظاهری اشاره به مرگ و در عمق آن با استناد به تحقیقات یونگ جدائی این نمادها حالت روانی انسان قرن بیستم به بعد را تداعی میکند.
فهرست منابع
۱)"روان شناسی و کیمیاگری" فصل وجه نمادین ماندالا "کارل گوستاو یونگ ترجمه پروین فرامرزی
۲) انسان و سمبولهایش، کارل گوستاو یونگ، ترجمه دکتر محمد سلطانیه فصل نماد دایره