یادداشتی بر این روزها نیز میگذرد..
دفتر شعری از محمد هاشمی
این روزها نیز می گذرد... اولین تجربه ی شاعرانه ی محمد هاشمی است. نام آن را اولین تجربه می گذارم، چون شعر مانند هر اثر هنری دیگری، تا زمانی که مخاطب خود را نیافته باشد و از دریچه ی چشم دیگری به آن نگریسته نشود، نمی تواند آرام آرام از پیله بیرون بیاید، حشو و زوائد را کنار بنهد و با هویتی مستقل از خوانده ها و شنیده های شاعر عرض اندام کند. از این منظر، این روزها نیز میگذرد... اولین تجربه ی هاشمی برای جستجو و یافتن مخاطبانی از میان دوستان ناشناخته است. برای نوشتن این یادداشت، رویکردی توصیفی برگزیده شده است اما در حاشیه ی آن خطی کمرنگ از تحلیل نیز دنبال خواهد شد.
اشعار دفتر متفاوت اند. هر کدام سمت و سویی دارند و برخی از شاعرانی مانند شمس لنگرودی تاثیر پذیرفته است. اشعاری مانند طرح 1 و 2 که تاثیر نگاه و قلم شمس در آن ها آشکار است، مسیری متفاوت با سایر اشعار می پیمایند. در این شعر ها با نوستالژی و بیان آرزو و حسرت مواجه ایم. حسرت شب های ستاره شمردن، حسرت کودکی و نادیده گرفتن زمان. حسرت ها بدون تشریفات بیان می شوند. چیزی به سادگی و غالبا به دلیلی ناگزیر، چون گذشت زمان، از دست رفته و اکنون جای خالی اش گوشه ای از ذهن شاعر را اشغال کرده. شعر تمام می شود و این جای خالی به عنوان (بخشی از) عصاره ی عاطفی آن برجای می ماند. قضاوتی در کار نیست.
دسته ی دوم آن هایی هستند که با قضاوت بی پرده ی شاعر همراه اند. به عنوان نمونه می توان از عشق سکوت یاد کرد. در این اشعار، کمتر عنصری است که با صفتی تعیین کننده مشخص نشود، صفتی که قضاوتی صریح در دل دارد: سکوتِ مرداب گونه، قهقهه هایِ معصومانه، جرثومه های شقاوت؛ یا صفتی تعیین کننده در جایگاه گروه اسمی قرار می گیرد و به اسم بدل می شود، مانند پاک و معصوم در" ای پاک / ای معصوم / از این دیار غریب/ باد را به یاد میاورم که چگونه تو را با خود برد..." نیز میتوان شعرِ شعر نخواهی گفت را با گروه های اسمی چون ابدیت های حزن انگیز سکوت، لاشه ی مدفون فکر، جنازه ی ساکت قلب، مرور کرد.
این اشعار، با در کنار هم قراردادن تناقض های عریانی که برآمده از قضاوت های صریح ِ شاعر است، فضایی نابرابر را پدید میآورد که در انتها موجب از دست رفتن، دور شدن، حل شدن و ... آن چیزی می شود که به جهان نیکی متعلق است؛ از جمله معصومیت، مهربانی، صداقت و .... در این اشعار، برای عنصر متعلق به جهان نیکی چاره ای جز ترک کردن، از بین رفتن یا رها شدن باقی نمی ماند.
دستهی سوم اشعاری هستند که رویداد ها را به شکلی در کنار هم قرار می دهند که یکدیگر را خنثی کنند، حتی گاهی این اتفاق به محدوده ی واژه ها نیز وارد می شود. برای نمونه می توان از عنوان صدای کور نام برد (شعر صدای کور، بیشتر در دسته ی دوم می گنجد اما همچنان خنثی شدن های پی در پی در آن به چشم می خورد). صدای کور در عنوان دارای نوعی حس آمیزی است. نوعی حسآمیزی که در آن مشخصه های دو حس یکدیگر را کامل و یا تشدید نمی کنند بلکه تا حدی در برابر هم می ایستند. در حس آمیزی، مشخصه هایی از یک قلمروی حسی بر قلمروی دیگر نگاشت می شود. مانند نگاشت مشخصه ای از قلمروی دیداری بر قلمروی شنیداری (رک، بارسلونا، 1390) از کور بودن صدا نمی توان بی هدفی آن را برداشت کرد، چون صدا مشخصا هدف و مخاطب اش را می یابد و در حین شعر با او گفتگو می کند؛ مخاطبش را درست یافته است و حادثه را آن گونه که مایل است به سرانجام می رساند. کور بودن صدا در این شعر به جهل آن اشاره دارد. چیزی شبیه فقدان قوه ی ادراک. در شعر تمام شد نیز با دربرابر هم ایستادن وقایع، واژه ها و معنا مواجه ایم که در نهایت سکون را تداعی می کنند: تمام شد / اما چه شد که نشد / در آستانه ی رفتن به کج راهه ی رازهای همیشه پنهان/ و صدای تق تق درب چوبی کهنه ای / که انتظار حضور میهمان تنها را می کشید/ گلی که شکوفه داد/ به بوی بهار نارنج / مرده ی جاویدان را / در فراخنای خاک سیاه لولیده / و نگفت / زنگ ها فقط یک بار به صدا در می آیند.
شاعر از ابتدا با اتفاقی که نتیجه اش محتوم است آغاز می کند، اتفاقی باید می افتاده که نیافتاده، که نمی افتد. برای افتادن این اتفاق بستری فراهم
|
محمد هاشمی |
شده، انتظاری، آستانه ای و گلی که در جایگاه بوته یا درختی نشسته که باید به شکوفه بنشیند و شکوفه اش تنها دارای یکی از مشخصه های شکوفه است، بوی آن. با بوی بهار نارنج جنازهای متولد می شود. فرصت از دست میرود. شاعر از شرایط تازه و فاجعه باری که حضور جنازه پدید می آورد چیزی نمی گوید، از این که با وضعیتی صعب تر از گذشته روبروست، از این که توقع چیزی را داشته و چیزی دیگر نصیب اش شده. برای او مهم، از دست رفتن اتفاق مورد نظر است نه این که چه چیزی جایگزین آن شده. در نهایت با خنثی شدن تمام تحرکات و جا به جایی ها دوباره به سکون می رسیم. سکونی که دیگر امید چندانی به تغییر در آن وجود ندارد. واژه ها و عبارات نیز در بازی خنثی سازی یکدیگر شریک می شوند: برای مثال : شد / نشد، یا " آستانه ی رفتن به کجراهه ی رازها ی همیشه پنهان" کجراهه ی رازهای همیشه پنهان، راه نیست، عبوری در آن نیست: راز ها، همیشه در آن پنهان می مانند و امکان حرکت از جایی به جای دیگر دربستر آن، یعنی مهمترین مشخصه ی راه، از آن ها گرفته میشود. در عین حال آستانه ی همین کجراهه ای که عبوری در پی نخواهد داشت نیز با "نشد" بسته شده است. اتفاقی که در این شعر شاهد بودیم، در اشعار دسته ی دوم نیز کم و بیش و به شکلی خفیف تر به وقوع می پیوندند.
در میان اشعار، شعرهایی از نوع چقدر خوب است... دیده می شوند که با وجود نزدیک بودن تماتیک به دسته ی اول، تفاوت های آشکاری با آن دارند. این دسته، شخصی ترین شعر های مجموعه را به خود اختصاص میدهند و شاعر در آن ها بیش از بقیه به خودش، به درون خودش و توصیف کیفیت احساس های فردی اش نزدیک می شود. در این اشعار آمیزش کمی میان درون و بیرون وجود دارد و ایستادن در برابر هجوم عوامل بیرونی، بروز ظرافت بیشتری را در توصیف درون امکان پذیر ساخته است. تصور می کنم در اشعاری از این دست، در اشعار درونی تر هاشمی، فردیتی نهفته است که شاید نمایان گر سمت و سوی ویژه ی او در آینده ی شعری اش باشد. البته همچنان برای قضاوت زود است و باید تا انتشار دفتر بعدی محمد هاشمی در انتظار بمانیم.
کتابنامه:
بارسلونا، آنتونیو، در توجیه پذیری ادعای انگیختگی مجازی برای استعاره ی مفهومی، لیلا صادقی، استعاره و مجاز با رویکردی شناختی،ص 49-85، چاپ اول، نقش جهان، 1390.