این خانه، زندان است
رمان «خوف»، اثر شیوا ارسطویی، داستانی است که در سه سطح قابل تحلیل است: عنوان اثر، فصلبندی و متن. عنوان اثر، با درونمایهی آن که حکایت ترس شخصیت اصلی از پدیدههای عادی و غیرعادی زندگیاش را دارد، در تطابق است. بدین معنی که درونمایه و عنوان در یک راستا حرکت میکنند و عنوان در واقع، معرفی کنندهی درونمایهی اثر است و نقشی تقویتکننده دارد. به عبارت دیگر، عنوان لایهی معنایی جدیدی را به فضای گفتمانی اثر نمیافزاید و صرفن در جهت تقویت درونمایهی ترس، به عنوان طرحوارهی «مانعی» که در مسیر زندگی شخصیت اصلی رخ میدهد، بهکار رفته است. ترس، مانع حرکت شخصیت داستان و مانع اوج او میشود، درواقع، شخصیت داستان در طرحوارهی «مسیر» از مبدأ (بالا و حائز ارزش) حرکت میکند و به مقصد (پائین و کم ارزش) میرسد. در این مسیر، آنچه باعث تغییر حرکت شخصیت از یک خط مستقیم به یک خط رو به زوال میشود، مواجههی او با مانعی است که همان ترس از پسر سرهنگ، از سگهایش، از موشها و دیگر پدیدههای منزجرکننده است.
سطح دیگری که برای تفسیر این رمان، دارای دلالت داستانی است، فصلبندی بیست و دوگانهای است که بهواسطهی چهار راوی و در ظاهر با زوایای دید متفاوت نقل میشود، اما فصلبندی این رمان که به دلیل تکثر روایتها و زوایای دید، یادآور «سنگ صبور» صادق چوبک است، برخلاف آن اثر، از قطعیتی در تعیین راوی اصلی برخوردار است. بدین مفهوم که «احمد آقا» در سنگ صبور، راوی کلان احتمالی بهشمار میرفت، اما «کاوه» در این اثر، به عنوان یک شخصیت فرعی در داستان ناگهان با قطعیتی پایانی به راوی اصلی تبدیل میشود و البته این اثر نیز، دارای ساختار رمان در رمان است، بدین مفهوم که نویسندهای به نام شیوا ارسطویی رمانی مینویسد که در آن شخصیتی به نام کاوه در حال نوشتن یک رمان است و نام هر دو کتاب، «خوف» است. البته یکی از تفاوتهای این رمان با «سنگ صبور» در حضور شخصیت محوری اثر، یعنی شیداست که روایت 15 فصل را برعهده دارد، درحالیکه «گوهر» در سنگ صبور غایب بود و فقط دیگران او را روایت میکردند. دیگر اینکه، در سنگ صبور، احمدآقا بیشتر فصلها را روایت میکرد، اما در اینجا، کاوه که شخصیتی فرعی است، تنها 2 فصل را روایت میکند و البته در نهایت به راوی کلان رمان «خوف» در فضایی ممکن تبدیل میشود. این عدم تطابق تعداد فصول راوی اصلی (کاوه) با مقدار روایتش، نوعی ناشمایلگونگی است که باعث افزودن یک لایهی معنایی جدید به داستان میشود: کاوه، فردی دوجنسیتی است که جهان او نیز به دو قسمت تقسیم میشود. جهان مردانهای که همان راوی اصلی رمان است، بر کل داستان سیطره دارد و شالودهی جهان این متن را شکل میدهد. جهان مادینه که راویان ذهن کاوه هستند، در ظاهر رمان بیست فصل را به خود اختصاص میدهند، اما رمان را در سیطرهی خود ندارند و ترسهایشان بهواسطهی ذهن مالیخولیایی بخش نرینه (کاوه)، آنها را به هیولاهایی تبدیل میکند که در برابر موانع زندگی خود هر یک به نوعی شکست میخورند: شیدا از پسر سرهنگ شکست میخورد، نغمه از نظام و ژینوس از اعلا. درواقع، دریافت انسان، پنجرهای است که جهان اطراف او را نشان میدهد و در این رمان، جهان ممکنی ساخته میشود از ترسهای انسان. درواقع، تکثر شخصیتها و صداهای مختلف در این رمان به یک صدای غالب تبدیل میشود که همان صدای کاوه است، اما صداهای دیگر زیر سیطرهی صدای او خاموش نمیشوند، چراکه شخصیت دوجنسیتی کاوه و همچنین استفاده از طرحوارهی کلان «خاطرهنویسی» ابزاری تلقی میشود که این کثرث در عین وحدت صداها را ممکن میسازد. کل رمان براساس دفترچه خاطرات شیدا که از سوی کاوه دزدیده شده، نقل میشود، اما با خاطرات شیدا از زبان کاوه. درنتیجه کاوه، در خلال صدای خود، ناگزیر به انعکاس صدای شیدا است. فصل دوم و فصل بیست و دوم (پایانی) روایت کاوه است از ماجرای شیدا و در این روایت، کاوه به حضور واقعی شیدا، نغمه و همه حوادث شک میکند، گویی قرار است مخاطب در ابهام میان واقعی بودن، ممکن بودن و ناممکن بودن این جهانها باقی بماند. در تعلیق میان باور کردن و باور نکردن و در نهایت داستان به روایتی نمادین تبدیل میشود از انسانهایی در اسارت خود و ترسهایشان.
در سطح متنی، داستان با حکایت زندان رفتن شیدا آغاز میشود و همچنین با همین حکایت به پایان میرسد. گویی زندان به عنوان ظرفی در نظر گرفته میشود که محتویات آن، همین رمان و شخصیتهایش است. روایتهای شیدا از زندان شبیه به روایتهای اوست از سوئیتی که در آن زندگی میکند. درواقع، زندان و خانه به عنوان دو فضای متفاوت به یکدیگر شبیه میشوند و این به دلیل حضور موشها، به دلیل آزار رسانی همبندان یا پسر سرهنگ و به دلیل تنهایی شیدا در هر دو فضا رخ میدهد. گویی خانه با زندان فرقی ندارد اما این دو فضا متعلق به دو زمان داستانی متفاوت هستند. فضای زندان، متعلق به زمان ساواک است و فضای خانه متعلق به دوران کنونی زندگی شیداست. به عبارت دیگر، زندان ویژگیهای خودش را به خانهی شیدا منتقل میکند و خانه را به زندانی بزرگتر تبدیل میکند که در سطح جامعهی کنونی شیدا گسترده میشود، به همین دلیل ترس شیدا از شرایطش در زمان کنونی بیش از ترس او در دوران زندان است. تعداد فصلهای کتاب این دلالت را تقویت میکند، چرا که عدد بیست و دو حدفاصل دو برههی مختلف در تاریخ ایران است، دورهی قبل و بعد. تجربهی زندان در دوهی قبل بوده است و تجربهی تبدیل خانه و خاک به زندان، در دورهی بعد اتفاق افتاده است، به همین دلیل تعداد فصلهای کتاب، نقطهی عطفی است در تغییر خانه به زندان.
تجربهی زندان انفرادی همراه بود با شکنجههایی از جمله ریختن موش در سلول و همچنین تحمل همبندان سیاسی که «دست از شعار دادن و حقنه
![]() |
شیوا ارسطویی |
کردن مرامهای سیاسی و غیرسیاسی» (ص9) برنمیداشتند. همبندان سیاسی «درباره شکل قدم برداشتن»، «درباره غذا خوردن و غذا نخوردن»، «درباره چجوری خوابیدن»، «چجوری خواب دیدن» و دربارهی همهی مسائل شخصی یکدیگر نظر میدهند و با این رفتارهایشان باعث شکنجه روحی شیدا میشوند، بهگونهای که شیدا ترجیح میدهد به بند بزهکاران منتقل شود که نمیشود. این ویژگیهای زندان به صورت رفتارهای شکنجهوار پسر سرهنگ به خانهی شیدا منتقل میشود، بدین معنی که قطع کردن آب و برق و گاز و تلفن، قفل کردن در سوءیت شیدا، کوبیدن روی کولر و وهمیات تهدیدآمیز گفتن، ول کردن سگها پشت دیوار آشپزخانه، سربریدن سگها لب استخر، ریختن موش در خانهی شیدا و مراقب تمام رفت و آمدها و رفتارهای شیدا بودن شکنجههایی هستند که شیدا در خانهاش به عنوان زندانی جدید متحمل میشود، به طوری که خانهاش به یک سلول انفرادی با حداقل امکانات زندگی تبدیل میشود. ناجیان شیدا کسانی هستند که فاقد ویژگیهای نجاتبخش بودن هستند، ژینوس کسی است که بنبستهای عاطفی خودش را دارد، نغمه به دلیل تجارتش دائم در سفر است، مظهریفرد دیپلماتی است که آلودگیهای شخصیتی و شغلی بسیار گریبانش را گرفته و در سدد سوءاستفاده از شیداست، کاوه روشنفکرنمایی معتاد است که دیگران را به کنشگری اجتماعی ترغیب میکند اما خود تا در خانه هم نمیرود، برادر شیدا مرده است و امکان حضور در زندگی شیدا را ندارد، عزیز در کشوری دیگر و با فرهنگی دیگر زندگی میکند، نظام همچنین در کشوری دیگر زندگی میکند و علیرغم علاقهاش به نغمه و حضور معشوقههای فراوان در زندگیاش، به شیدا نیز گرایش پیدا میکند و درنهایت، شیدا احساس میکند هیچ کس نمیتواند او را از سلول انفرادیاش بیرون بکشد، چرا که هیچکدام از این ناجیان، ویژگیهای یک ناجی را ندارند. شیدا در این رمان به تمثیلی تبدیل میشود از اجتماعی که خانه برایشان زندان میشود و ناجی، فردی ناتوان برای نجات بخش بودن.
به طور کل، عناصر جهانساز برای ساختن جهان متن «خوف» در این رمان عبارتند از شخصیتها، زمان، مکان و اشیاء که بهواسطهی قرارگرفتن در جهانهای ممکن و زیرشمول مختلف تغییر موقعیتی، نگرشی و معرفتشناختی باعث شکلگیری جهانهای تودرتوی بسیاری میشوند. شخصیتهای این داستان همه انباشته از ترسهایی شدهاند که باعث انکار وجود دیگری میشوند، بهگونهای که کاوه داستانهای شیدا را باور نمیکند و حتا به وجود او، نغمه و ژینوس شک میکند. زمان به عنوان یکی دیگر از عوامل جهانساز، به دو بخش قبل و بعد تقسیم میشود که هر دو برههی زمانی مملو از ترس و واهمه است بهواسطهی شرایطی شخصیتها پیش میآورند. مکان زندان و خانهای است که شبیه زندان است. از دیگر عوامل جهانساز، اشیاء یا پدیدههای موجود هستند که همگی همچون سگها، موشها، آدمها، چمدان، کولر و غیره از عوامل ایجاد ترس محسوب میشوند. این عناصر جهانساز، در جهانی متنی شکل میگیرند که میان واقعی بودن و ممکن یا ناممکن بودن، در نوسان است. برخی از اطلاعات موجود در رمان، بنا به پیشانگاشتهای مخاطب با زندگی مولف کتاب، شیوا ارسطویی، در تطابق است، تا جایی که حتا نام شیدا و شیوا در جایی از رمان یکی میشود، و برخی دیگر نیز برآمده از جهانهای ممکن و زیرشمول داستانی است که هردو این جهانها، در هم تنیده میشود و مخاطب را در موقعیت باور یا عدم باور یک حقیقت تلخ قرار میدهد: این خانه زندان است. درواقع، تغییر جهانهای موجود، ممکن و ناممکن به یکدیگر و حرکت از یک جهان به جهان دیگر باعث تودرتویی و لایه لایه شدن جهان متن میشود، به طوری که جهان زندان در دل جهان زندگی روزمرهی شیدا ساخته میشود و جهان خاطرهنویسی شیدا در دفترچهاش در دل جهان نویسندگی کاوه پنهان میشود. جهان ناممکن غرق شدن شیدا در خانهاش به صورت جهان روحیات و شرایط اجتماعی او ترسیم میشود و جهان خوف، به جهان گفتمانی اصلی رمان تبدیل میشود که میان عنوان کتاب، فصلبندی، درونمایه و متن پیوند میزند، به گونهای که خوفهای شیدا به کاوه و دیگر عناصر جهانساز منتقل میشود و جهانی رعبانگیز و غیرقابل سکونت را به تصویر میکشد که در آن انسانها به جای حرکتی رو به بالا همچون پرندهای که به سمت آزادی حرکت میکند، به سوی هیولا شدگی، موششدگی، افول و انهدام حرکت میکنند.