![]() |
رویا تفتی |
دوربين
این جایی که زندگی میکنم من هیچ کس نمیمیرد
باورت میشود؟
یک نفر نمیمیرد
به همین سادگی
شب
هر شب
کلفتی پوستم را میکشد کنار
یک دوربین قدیمیام انگار
انگار تاریکی برای ظهور عکسهایم ضروری است
رویا تفتی، سفر به انتهای پر، 1392: 36
شعر دوربین، از مجموعه شعر «سفر به انتهای پر»، نوشتهی رویا تفتی است. این شعر از لحاظ درونمایه در امتداد دیگر شعرهای این مجموعه قرار دارد، به طوری که میتوان گفت استعاره «زندگی به مثابهی مرگ تدریجی» در شعرهای مختلف به صورتهای مختلف بازنمایی میشود. نام این شعر، بر شیئ دلالت دارد که تصاویر را ضبط میکند. همچنین واژهی دوربین، به معنای دوراندیشی و پیشبینی وقایعی در آینده است. به نقل از ناظم الاطباء، دوربین کسی است که از دور خوب میبیند. همچنین کسی که قدرت دیدن دور دست دارد. عنوان شعر، بر هر دو مفهوم اشاره دارد و با آغاز شعر، دو فضای انسان و دوربین به صورت موازی حرکت میکنند و در انتهای شعر، این دو فضا که به مرور در هم ادغام شده بودند، به دو نیروی مقابل هم تبدیل می شوند. نیرویی متناقض که انسان را از حرکت باز می دازد و او را برای انجام هر کنشی فلج می کند. ساختار شعر هماهنگ با دو عنصر کلیدی انسان و دوربین حرکت می کند و به دو بند مجزا تقسیم می شود:
الف. بند اول، بندی است که وجه غالب آن، ویژگی های انسانی است که ویژگی های دوربین را در خود ادغام می کند.
ب. بند دوم، بندی است که وجه غالب آن، ویژگی های شیء وارگی و دوربین است که ویژگی های انسانی را در خود ادغام می کند.
هر یک از این دو بند، یکی از فضاهای مورد بحث را به تصویر می کشند و کلیت شعر که از مجموع این دو بند شکل گرفته، یک کل واحد و یک متن منسجم را ارائه می دهد، متنی که به ادغام انسان و دوربین به مثابه ی موجودی این زمانی و این مکانی می پردازد که قادر به دیدن وقایعی در آینده و ثبت وقایع گذشته است. انسانی شیء واره و منفعل که دست به هیچ کاری نمی زند، مگر ثبت کردن وقایع:
"این جایی که زندگی میکنم من هیچ کس نمیمیرد"
هرچند هر یک از دو بند موجود در شعر، به دو فضای متفاوت انسانی و شیءوارگی اختصاص دارند، اما در هر یک از این فضاها، رد پای فضایی که قرار است در انتها به یک فضای واحد تبدیل شود، یعنی انسان شیءواره، وجود دارد.
سطر اول با زاویه ی دید اول شخص مفرد به روایت زندگی انسانی می پردازد که فاقد همه ی ویژگی های انسانی است؛ انسانی که شبیه دوربین است ولی درعین حال فاقد همه ی ویژگی های این شیء است. این بند به صورت بالفعل به فضای انسانی می پردازد اما به صورت بالقوه دارای دو راوی متفاوت است. دو راوی با دو فضای متفاوت و دو هویت متفاوت:
انسانی که از خود و پیرامونش حرف میزند و همچنین دوربینی که به ترسیم دنیای خود میپردازد. علت حضور دو راوی متفاوت، عنوان شعر است. در عنوان، واژهی «دوربین» دو فضای متفاوت را در ذهن مخاطب حاضر میکند و خواننده با وقوف بر دو معنای متفاوت دوربین، شعر را با دو معنای متفاوت دوربین میخواند و در نتیجه دو راوی با دو فضای متفاوت در ذهن مخاطب شکل میگیرد.
راوی در سطر اول میگوید:
« این جایی که زندگی میکنم من هیچ کس نمیمیرد».
حرکت فاعل از ابتدای جمله به انتهای جمله، باعث نشاندار شدن فاعل میشود و همین حرکت نشان میدهد که پیام جدیدی در جمله وجود دارد، چرا که فاعل در جایگاه اطلاع نو حضور دارد و نه در ابتدای جمله و جایگاه اصلی خود که منتقل کنندهی اطلاعات کهنه است. به عبارت دیگر، جایگاه مبتدا در زبان فارسی به اطلاعات نو در پیش انگاشت مخاطب اختصاص دارد و جایگاه خبر، به اطلاعاتی که برای مخاطب جدید است. وقتی عنصری در جایگاه خود به کار نرود، جمله نشاندار می شود، بدین معنی که رفتار جمله به مخاطب می فهماند که دلالتی خاص برای این تغییر وجود دارد. "من" اطلاعاتی است کهنه که چیز جدیدی به مخاطب ارائه نمی دهد، اما وقتی از جایگاه خود حرکت می کند و به بعد از فعل منتقل می شود، یعنی حرف جدیدی دارد و قصد دارد اطلاعاتی نو به مخاطب اضافه کند. پس این من، یک من جدید است. منی که مخاطب بعدها با آن آشنایی پیدا خواهد کرد و در همین جا به صورت زیرساختی و در رگههایی نامحسوس به مخاطب گفته میشود که سوژهی مورد بحث نه یک انسان است و نه یک دوربین، بلکه یک من جدید است. یک من نشاندار. منی که با بقیه ی "من ها" فرق دارد و این من جدید، همان منی است که به دو معنا "دوربین" است.
به روایتی، بند پیرو، حاوی اطلاعاتی است که با فضای راوی مفروض به عنوان انسان در تطابق نیست، چرا که انسان، موجودی میراست و این نامیرایی نمیتواند مربوط به حیات عادی انسان باشد. در نتیجه مخاطب استنباط میکند که راوی از جایی جدید صحبت میکند، یا جایی که شنیدنش برای مخاطب تازگی دارد. در همین سطر اول، زمینهچینی برای حضور یک من-شیء فراهم میشود، اما در عین حضور رگههای این فضای جدید، دو روایت من و روایت دوربین نیز همچنین حضور دارند:
در روایت انسانی، راوی در جایی زندگی میکند که مرگ مفهومی ندارد، چرا که هیچکس زنده نیست که بمیرد. اما در روایت دیگری که بعد از پایان شعر، امکان شکل گیری پیدا می کند، دوربین در جایی زندگی میکند که کسی نمیمیرد، چرا که دوربین با عکسهایی که میگیرد، خاطرات را ثبت میکند و آنها را ماندگار میکند.
"باورت میشود؟
یک نفر نمیمیرد
به همین سادگی"
سطر دوم، جملهای سوالی است و از مخاطب به عنوان کنشگری فعال پرسش میشود که آیا حرف راوی را باور کرده است؟ در اینجاست که مخاطب به باورپذیری جملهها میاندیشد و تفسیرهای مختلفی را برای باور کردن یا نکردن سطر اول در ذهن خود میسازد. تأکید راوی در سطر سوم بر اینکه یک نفر نمیمیرد، میتواند خوانشهای چندگانهای داشته باشد:
نخست اینکه، در فضای دوربین امری عادی است که کسی نمیرد، چرا که تمام خاطرات ثبت میشوند، پس تأکید راوی نشان میدهد که فضای انسانی فضای غالب است، چرا که در فضای دوربین نمردن حتا یک نفر جای تعجب ندارد. مخاطب در پیشانگاشتهای ذهنی خود بر این امر واقف است که در چند صورت نامیرایی ممکن است:
1. نامیرایی افراد در ذهن
2. نامیرایی افراد در دل
3. نامیرایی افراد در جهانی غیر از جهان زندگان.
4. ...
و اینگونه است که فضای غالب دوربین در بند دوم آغاز می شود:
"شب
هر شب
کلفتی پوستم را میکشد کنار"
در بند دوم شعر، فضای انسانی وارد فضای دوربین میشود، چرا که دوربین فضای غالب است و رگه های فضای انسانی قرار است که دوربین را به انسان تبدیل کند. مفهوم شب هم دلالت بر زمان استراحت و خواب دارد و هم بر تاریکخانه که متعلق به فضای دوربین است. در سطری که بر اصطلاح «پوست کلفت بودن» اشاره میکند، این عبارت نیز بر تجربهی زندگی مشقتباری دلالت دارد که به دلیل قدرت بالای تحمل، فرد پوست کلفت شده و به سادگی تسلیم وقایع تلخ نمیشود. اما در این بند، شب باعث میشود که پوست کلفتی راوی مانند کاور دوربین برای آغاز عکاسی به کنار برود. درواقع حیات دوربین در همان نقطهای آغاز میشود که حیات راوی انسانی رو به پایان است. دقیقن همان وقتی که راوی احساس میکند از تیرگی اوضاع جانش به لب رسیده، زندگی دوربین آغاز میشود. در سطر یکی مانده به آخر « یک دوربین قدیمیام انگار»، ادغام دو فضای موازی به شکلی نه چندان ماهرانه صورت میگیرد، به طوری که کل فضای شعر به یک مرتبه باز می شود و هیچ نقطه ی ابهامی باقی نمی ماند. به ویژه حضور کلمه ی "انگار"، رویکردی محافظه کار به شعر می دهد، به طوری که می خواهد تأکید کند انسان شبیه دوربین عمل می کند و خود دوربین نیست. به هرحال در این سطر، انسان و دوربین با هم یکی میشوند و در اینجاست که با ایجاد این فضای جدید باید دوباره به اول شعر برگشت و از نو آن را تفسیر کرد.
"یک دوربین قدیمیام انگار
انگار تاریکی برای ظهور عکسهایم ضروری است"
انسانی با ویژگیهای دوربین در جایی زندگی میکند که کسی نمیمیرد. تمام ویژگیهای انسان و دوربین با هم تلفیق میشوند. دوربین شیئ است همان حافظهی درازمدت که همه چیز را ثبت میکند و انسان-دوربین کسی است که دارای حافظهای بلند مدت است و تمام وقایع اطراف خود را همانند تاریخی متحرک در ذهن خود ثبت میکند، هیچ چیز از ذهن او پاک نمیشود و تمام انسانها و وقایع در ذهن او به مثابهی حافظهی تاریخ زندهاند. این انسان تاریخی از دیدن انسانها و زندگیشان رنج میکشد و این رنج باعث پوست کلفت شدن او میشود، چرا که اشتباهات مکرر تاریخی، رنجهایی که بر بشر رفته است، ناکامیها و تمام وقایع تلخی که میتوان تصور کرد، در ذهن این انسان-دوربین وجود دارد و این شکل جدید بودن قادر به دیدن آینده است و این خود نیز رنج مضاعف است، چرا که میداند بشر از اشتباهات خود عبرت نگرفته و همانها را در همهی برهههای تاریخی تکرار میکند، بنابراین شاهد تمام وقایع بودن و در عین حال کنشپذیر و منفعل بودن زندگی این انسان دوراندیش را تلخ میکند.
در سطر آخر شعر، تاریکی که فضایی برای حیات دوربین است و از فضای دوربین بر فضای انسانی نگاشت میشود، به مثابهی بخشی لازم از حیات انسان-دوربین تلقی میشود، چرا که انسان برای ثبت خاطرات تاریخی خود نیاز به تاریکی دارد، همانند دوربین که باید عکسهای گرفته شده را در تاریکخانه ظاهر کند. تاریکی که بخشی عادی از زندگی دوربین است، برای انسان رنجآور است و انسان-دوربین به مثابهی شاهد منفعل و موجودی کنشپذیر که صرفن از وقایع اطراف خود تأثیر میپذیرد اما به انجام هیچ کنشی مبادرت نمیکند، زندگی را به مثابهی مرگ تدریجی خود تلقی میکند، چرا که فضای تاریک برای زندگی دوربین در تقابل با زندگی انسان است و همین تقابل است که طرحوارهی مرگ تدریجی را میسازد.
انسانی که به هر دلیلی امکان کنشپذیر بودن را ندارد، به اندازهی یک شیء تقلیل مییابد و صرفن شاهد سرنوشت تاریخی مردم خویش است، مردمی که در ذهن او نمیمیرند و همیشه سرنوشت آنها در حافظهی او ثبت میشود، اما دوربین صرفن همه چیز را ثبت میکند و هرگز قادر به تغییر چیزی نیست، همانند همین انسانی که احساس میکند قادر به تغییر سرنوشت خود نیست و به دلیل تاریکی موجود در فضای جامعه به ابزاری مشاهدهگر و دوراندیشی منفعل تبدیل میشود. در نتیجه این ادغام تدریجی انسان و دوربین باعث شکل گیری موچودی بینامرزی می شود که هیچ یک از ویژگی های خود را دارا نیست. موجودی که حتا قدرت تغییر سرنوشت خود را ندارد و صرفن نظاره گر تاریکی ها و رنج هایی است که به گمان او مقدر است. انسان -دوربین تا زمانی که از ویژگی های دوربینی خود فاصله نگیرد، نمی تواند به یک کنشگر اجتماعی بدل شود و همواره به مثابه ی شیء واره ای ابزاری مصرف می شود.