چکیده:
ابراهیم گلستان از نویسندگان صاحب سبک در ادبیات معاصر است. درنوشتههایش به نثر توجه خاصی دارد که داستانها و حتا متونی را که برای گفتار فیلمهایش نوشته، از نوشتههای معاصرانش متمایز است. آنچه در این نوشتار به آن پرداخته میشود، توجه گلستان به نوع خاصی از ادبیات است که “ادبیات اقلیمی” خوانده میشود. گرچه گلستان با مجموعهی “مدومه” به جرگهی اقلیمینویسان پیوست، ولی در دیگر آثر وی نیز میتوان ردی از این نوع ادبیات یافت.
1. مقدمه:
ابراهیم گلستان (1301) مترجم، فیلمساز و نویسندهی صاحب سبکی است که او را از پایهگذاران مرحلهی جدید داستان مدرنیستی ایران دانستهاند (میرعابدینی، 1377 :387). بسیاری از منتقدان نیز بر متفاوت بودن آثار وی صحه گذاشتهاند، گرچه این متفاوت بودن همواره مثبت ارزیابی نشده است. میرصادقی در این باره مینویسد:
“به نظر من در آنجا که گلستان با یاری گرفتن از اوزان شعر فارسی، نثری آهنگین و موزون میآفریند، موفق نیست، زیرا همهی توجه خواننده معطوف به نثر میشود و محتوا به فراموشی سپرده میشود.” (میرصادقی، 1360 :636).
میرعابدینی این حد از توجه به زیبایی نثر را متأثر از ادبیات آمریکا میداند (میرعابدینی، 1377: 203) و معتقد است این نوع پرداخت نثر داستانی سبب شده است پارهای از آثار ایشان جنبهی صورتپرستانه (فرمالیستی) یابد (همان: 307). اما گلستان چنین دیدگاهی را به صراحت رد میکند (جاهد، 1385: 118). به هر روی، نثر وی و حتا واژهگزینی او منحصر به خود اوست و اندیشههای سیاسی- اجتماعی که در میان سطر سطر نوشتههایش موج میزند، بیش از پیش به این یگانگی دامن میزند.
گاه برخی وی را متأثر از ادبیات آمریکا و به ویژه آثار همینگوی و فاکنر میدانند، ولی گلستان همواره الگوهای وطنی را ترجیح میدهد و در درجهی اول خود را متأثر از سعدی میداند (جاهد، 1385: 118). وی با همان صراحت کلام همیشگی تأکید میکند:
“بحث ما اگر راجع به نثر و سبک نوشتن است و شما اصرار دارید برای من منبع پیدا کنید، یا دست کم نقطهی مراجعه “رفرانس” گیر بیاورید، خوب، اول سعدی و بیهقی را بگیرید، خیام را هم بگیرید، آره دوست عزیز همین چهارتا رباعی خیام را، بعد بروید سراغ هر کی که در فرنگ میل دارید. بروید سراغ همینگوی و فلوبر و... ” (گلستان، 1377: 246).
تاکنون دربارهی ابراهیم گلستان بسیار گفته و نوشتهاند، اما آنچه در آثار او جای تأمل بیشتری دارد توجه وی به ویژگیهای ناحیهای و محلی است که برخی کارهای وی را در حوزهی “ادبیات اقلیمی” قرار میدهد. زمینههای پیدایش این نوع از ادبیات که زادهی شرایط سیاسی- اجتماعی است، از روزگار مشروطه رخ مینماید، اما در دههی چهل ماهیتی مستقل به خود میگیرد، برخی “ادبیات ناحیهای” و “ادبیات محلی” را نیز زیرمجموعهای از آن میدانند و برخی دیگر برای هر یک تعریف مستقلی ارائه میدهند. میرصادقی در تعریف رمان ناحیهای (regional novel) مینویسد: “رمانی است که به کیفیت و مشخصات جغرافیای بومی و ناحیهای وفادار بماند و بر محیط و قلمرو خاصی تمرکز یابد... ” (میرصادقی،1360: 445).
هدف این نوع ادبیات که بیشتر در ادبیات داستانی نمود مییابد، نمایاندن گوشههایی از سرزمین ایران است که نویسندگان شهری کمتر به آن نقاطِ اغلب دورافتاده، توجه کردهاند و کمتر در جهت شناساندن آن محیطها قلم زدهاند. البته شمار داستانهای کوتاهی که در این حوزه نوشته شده است، بسیار بیشتر از رمانهایی است که نویسنده در آنها ویژگیهای اقلیمی را رعایت کرده است. این نوشتهها در مطالعات مردمشناسانه و انسانشناسانه کاربرد و اهمیت شایانی دارد، چرا که علاوه بر ویژگیهای جغرافیایی و ناحیهای، ویژگیهای فرهنگی از جمله زبان، پوشش، خوراک، آداب و رسوم و آیینها نیز توجه نویسنده را به خود معطوف میکند.
از پیشروان این گونهی ادبی صادق چوبک، غلامحسین ساعدی و محمود دولت آبادی را میتوان نام برد، ابراهیم گلستان با مجموعهی “مدو مه” مانند چوبک به جرگهی اقلیمینویسان “مکتب خوزستان” میپیوندد. در این نوشته تلاش میشود به این جنبه از نوشتههای گلستان نظری افکنده و با نگاهی به چند اثر از این نویسنده و فیلمساز برجسته، در آینهی قلم وی با آداب، آیینها و حتا واژههای جنوب ایران بیشتر آشنا شنویم.
2. از روزگار رفته حکایت:
این داستان بخشی از مجموعهی “مد ومه” است که درسالهای 1347-1348 نوشته شده است و بعدها به صورت مستقل نیز به چاپ رسیده است. داستان دربارهی پیرمردی است که درخانهای به عنوان لَلهی بچههامشغول کار است. پیرمرد مدتها در برابر رفتارهای تحقیرآمیز ارباب و خانوادهاش سکوت میکند ولی یکباره میرنجد و میرود، اما از بیکاری و بیپولی کارش به گدایی میکشد و در نهایت در سکوت میمیرد. البته با مردنش آب از آب تکان نمیخورد و در پایان داستان هنوز بچههای اربابش برسر فرفرهای بحث میکنند!
به نظر میرسد این داستان در شیراز اتفاق میافتد. خواننده گاه از پشت واژهها بوی نارنج و بُتابی را حس میکند:
“از پشت شیشه میدیدم نارنجها خمیده بود و بُتابیها در زیر برف میخوابید. برف با رنگ برگ و بتابی چه اخت میآمد. اما نارنج با تفاوت رنگ انگار میخواست برف را بیاندازد.” (گلستان، 1383: 27).
“اول فکر کردم او رفتهست اما بعد وقتی به تاریکی چشمم عادت کرد، و از صدای شاخهی نارنج، دیدم کنار حوض انگار از درخت برگ میچیند. آهسته پیش او رفتم. گفتم بابا؟ چه کار میکنی بابا؟ گفت هیچ، دارم برای ننه جوش میچینم. آن وقتها وقتی که چای دم میکردند از برگهای ریز نودمیدهی نارنج – جوش- میریختند توی قوری برای خوشبویی.” ( همان: 18).
یکی از ویژگیهای اقلیمی، بازیهایی است که درآن ناحیهی خاص انجام میشود. گلستان در بخشی از کتاب به “شش خانه بازی” اشاره میکند که در استان فارس (آباده) متداول است. “من گوشهی حیات سرگرم بازی آکردوکر بودم. آن وقتها به این بازی “شش خانه” میگفتیم.” (همان: 28-29).
شش خانه بازی یا شش دوزهبازی یک بازی دو نفره است. ابزار بازی عبارتاند از: یک صفحهی مقوا، تخته یا حتا آجر، سه هستهی خرما و سه عدد تخمه. در این بازی، ابتدا مربعی کشیده و آن را به چهار مربع کوچکتر تقسیم میکنیم. بعد هر بازیکن سه شی انتخابی خود را به دلخواه در محل تقاطع خطها میچیند. بعد به نوبت آنها را حرکت میدهند. بازیکنی که بتواند زودتر هستهی خرما یا تخمههای خود را پشت سر هم روی یک ضلع یا قطر مربع بزرگ ردیف کند، برندهی بازی میشود که به آن دوز شدن میگویند (قزلایاغ، 1379: 409-410).
از دیگر مسائلی که در فرهنگ عامه جایگاه خاصی دارد، باورهایی است که امروزه علیالرغم مدرن شدن زندگی، جایگاه خود را حفظ کردهاند. درگذشته مردم شیراز نور و روشنی چراغ را از “شاهچراغ” میدانستند: “انگار پیرمرد میدانست که این سیلی جزء آداب است مثل “سلام به آقام شاهچراغ” وقتی که شب میشد وآن چراغ بارفَتَن را که پایهاش برنجی بود میگیراند.” (گلستان، 1383: 16).
یا اینکه برخی معتقد بودند کسی که در عید غدیر زاده شود، حاجی است: “فریاد میکشید “حاج عباس!” عباس ده یازده ساله بود، مکه نرفته بود، عیدغدیر به دنیا قدم نهاده بود.” (همان: 8).
بوریا و حصیر در زندگی مردم جنوب، چه به عنوان زیرانداز و چه به عنوان سقف خانه یا سایبان کاربرد زیادی دارد، گلستان مینویسد:
“مسجد چه پاک بود، کوچک بود، و بوریای شبستان چه خوشبو بود... نزدیک ظهر دوباره میآمدیم به خانه. بازار با بوی ادویه، دود کبابی و بههای لای پنبه پیچیده، نوری که از شکاف سقف میافتاد. وسقف بوریایی بود.” (گلستان،1383: 8) .
یا در داستان “خروس” میخوانیم: “نوکر چند لوله حصیر که از ساقهی برنج بافته بودندشان آورد، پهن کرد روی قالیها، برای هر کدام هم شمد و بالشی گذاشت.” ( گلستان ،1384 :38).
3. آذر، ماه آخر پاییز:
مجموعهای از هفت داستان است که ترس، دلهره، تردید و دودلی در کار حزبی و فعالیتهای سیاسی رابه نمایش میگذارد. این مجموعه که نخستین بار در سال 1328 به چاپ رسیده است، بین سالهای 1326-1327نوشته شده است. یعنی زمانی که گلستان تجربهی چندسال کارحزبی را پشت سر نهاده و مشاهدهی مسائلی چون انشعاب و کارشکنیهایی که در حزب بوده، او را از همکاری با حزب توده دلزده کرده است. میرعابدینی معتقد است: “گلستان درآذر، ماه آخرپاییز صحنههای گویایی از نومیدیها و دلزدگیهای روشنفکران حزبی را بازسازی میکند.” (میرعابدینی، 1377: 190)
اگرچه فضا و مکان جغرافیایی چندان نمود روشنی در این داستانها ندارند، ولی برخی واژهها و تعبیرهای ناآشنا رنگ جنوبی این نوشتارها را آشکار میکند.گلستان در ابتدای کتاب به جای هرگونه مقدمهای دربارهی این واژهها مینویسد:
“واژههایی چون تُرشال، چَلُم، رمبیدن، رودار، کفه، لِجمار گناهی ندارند اگر در زبان مردم تهران به کار نمیروند. گمان نویسنده این است که به کاربردن این واژهها که در زبان مردم جنوب است بر غنای زبان فارسی میافزاید.” (همان، 1328: 5)
“در خم راه” داستان کوتاهی است که در فضای ایلی اتفاق میافتد. جوانی نسبت به خان عاصی شده و میگریزد. پدر که سعی در برگرداندن وی دارد، موفق نمیشود و در نهایت در مقابل دیدگان پسرش “سنگچین” میشود.
گرمای هوا، تابش مستقیم خورشید، بوتههای بنهی رسته بر دامنهی کوهها، همه فضای جنوب را تداعی میکنند. در این داستان از “بنه” که نوعی پستهی کوهی است که در کوهستانهای فارس میروید، سخن به میان آمده است: “اسرار ماهتاب گریختهی شب کوهستان، زیر سایهی سیاه انبوه درختان بنه تاب میخوردند.”(گلستان،1387: 64).
واژههایی که در بین ایلات و عشایر تلفظ خاصی دارند، نیز در داستان کاربرد دارد:
- “آخه تو همهش که میخوای اشتو بکنی.” [اشتو=شتاب] (همان: 70).
- “اگربخواهند به ایشوم ببرندش باید پیاده میان سوارها این همه راه را برگردد... ” [ایشوم= تلفظ ایلی “احشام” برای جای موقتی ایل به کارمیرود] (همان: 77).
واژههای دیگری نیز در نوشتههای گلستان وجود دارد که سعی دارد خواننده را درگیر یافتن معنی کند، در اینجا تنها به آوردن چند نمونه بسنده میشود:
- “سالهای گذشتهاش پشت سرهم ایستاده بودند. همه محو و همه بیملافه، و در یک لحاف چرک و چَلُم روی هم کشیده شده بود.” [چلم= کثیف] (همان: 25).
- لِجماره= ضعیف و پژمرده.
- تَرشال= میوه یا خرمی ترشیده.
- دَجگال= دانههای رنگی زایدی که از میان برنج ورمیچینند و همراه دانه به پرندگان میدهند.
- “بابا به جعفر گفت این درد کُترُمش کرده” [کترم= ناراحت ورنجور] (گلستان،1383: 25).
4. خروس:
داستان جالبی که در یکی از شهرهای جنوب اتفاق میافتد، داستان دو مسافر است که به خاطر نبود وسیله ناچار میشوند شبی را در خانهی “حاج ذوالفقار کبگابی” سرکنند. حاجی خروسی دارد که فکر میکند حرامزاده است و به همین سبب بانگ زدن او شوم و بدیمن است، در نهایت خروس بیگناه به خاطر توهم حاجی کشته میشود. حاجی که برای دفع شر خروس نذر کرده به تمام اهل محل غذا میدهد. ولی مسائلی پنهانی هست که ناگهان سبب میشود حاجی به دست یکی از نوکرهایش به بدترین وضع گرفتار آید و مهمان روشنفکرِ نظارهگر این ماجراها است. پایان داستان بحث فلسفی اخلاقی دو مهمان است...
شاید بتوان این داستان را اقلیمیترین کار گلستان به شمار آورد. چرا که مکان و فضای بومی داستان مشخص است. دریا عنصر جدانشدنی داستانهای مکتب جنوب در این داستان هم خودنمایی میکند:
“ماصبح از جزیره دیر را افتادیم. دریای گرم آرام و آبی بود، کشتزارها از زیر پوزه قایق که رد میشد قایق را انگار آویزان نشان میداد هرچند چین آب که از هر دو بر میرفت آن را اول که میلرزاند، و بعد مغشوش مینمود، بعد میپوشاند. قایق که سنگین بود آهسته میلرزید، و خط خشکی دورادور انگار مانده بود و هیچ پیش نمیآمد.
بعد ساحل سفید بود، و آرام مینمود، و با بوی زهم پیش میآمد، باچنین موجهای سست گسسته، با نخلهای کج شده از باد، گزهای پیر، دگلهای لخت، با حجم گردگیرههای خشکِ مشبک که دام ماهی بود. نزدیک خور که رسیدیم آب از صفا افتاد...” (گلستان،1384: 19-20).
“حاجی گفت چیزی ندارم مو. سی خودت همهش. دوسه تا لنچ بیزوار سلویجی. تجارت مُرد.” [سلویجی= salvage از میان دور انداخته و قراضهها چیزی درآوردن]. (همان: 67).
“حاجی گفت “زندگی نیس این. دریا همهش مکافاتهن دریا رفتن تموم آزارهن.”
همراهم گفت: “گاهی هم شده، حاجی، خودت بری دریا؟”
گفت: “از بچگی، مو خودم بچهی دریام. اقذه بیدم.”[ اقذه بیدم= این قدری بودم]” (همان: 67).
لهجهی مردم منطقه نیز در متن کتاب به خوبی آشکار است:
- “حاجی به من خوشامد گفت، گفت: “اقبال ما خَش بید ماشین رفت.” خوش را به فتحه گفت و بود را بید.” (همان: 22).
- “حاجی فریاد زد سلّه بنداز روش” [سلّه = سبد بزرگ بافته از شاخههای نازک برای پوشاندن خوراکی یا نگهداری پرندگان خانگی] (همان:26).
- “... یه کاسه تخم مرغ دسُم بید خواسُم زفش کنم... ” [زف کردن= پنهان کردن] (همان31).
- “... رسمش نه اینه که پابذاری تو ملک ما مارو شریک نکنی. خَش نی. نه انصافن. و رو به راهنما کرد از او پرسید “نه اینجورهن؟”” (همان:65).
بهرهگیری از ضربالمثلها و تعبیرهای عامیانه نیز از ویژگیهای اقلیمی است که در مطالعهی فرهنگ عامه اهمیت مییابد:
- “حاجی گفت “چاقوش نی! وقت شکار تازی شاشش گرفته دوباره! ”” (همان: 149) گلستان از این مثل در “از روزگار... ” نیز بهره گرفته: “تازی دوباره وقت شکارش شد.” ( گلستان،1383: 13).
- “حاجی گفت “سیلش کن چه قبراقهن! هر کس ندونه گمون میکنه که رسّم دسّونه. ریش دوشقهش کمهن فقط.” (گلستان،1384: 55) - “... هر ناخدا اگه بهش خراج نمیداد. خلاص بید کارش. رزقش میبست رو گردهی آهو میگفت به آهو هی!” (همان: 35).
- در داستان به آیین حرمت سفره نیز اشارهای میشود: “حاجی انگشت را به آب دهن تر کرد، آنرا غلتاند روی نمکدان و باز کرد توی دهانش مکید، گفت “الهی شکر” آنوقت خم شد و سفره را بوسید.” (همان: 37).
در این داستان به چند نوع غذای محلی و تند بودن غذای جنوبی اشاره میشود:
- “در سفره آش ماست بود و بلالیت و قیمه، قلیه ماهی، نان و پنیر و ترشی و رنگینک.” (همان: 34).
- “... با این نهار پر ادویه که دیدین چه آتیشش تند بود.” (همان: 41).
مثالهایی از این دست فراواناند، ولی پرداختن به تک تک آنها از حوصلهی این بحث خارج است. گلستان زادهی شیراز است و مدتی هم به خاطر شرایط شغلیاش در آبادان زیسته که همین امر سبب آشنایی بیشتر او با جفرافیا و فرهنگ جنوب گشته است و او را در آفرینش کارهای ماندگاری در حوزهی مکتب جنوب یا خوزستان یاری رسانده است. علاوه بر آنچه در این نوشته آمد، اغلب کارهای گلستان به نوعی با این مکتب در ارتباط هستند. رمان “اسرار گنج درهی جنی” اگرچه فضایی طنزآلود و تمثیلی دارد، ولی در محیط یک روستا اتفاق میافتد. در حوزهی ادبیات روستایی قرار میگیرد که خود با ادبیات اقلیمی ارتباط تنگاتنگی دارد.
گلستان چند مستند ماندگار نیز در کارنامهی خود دارد که گفتار آنها نیز به قلم خود اوست. از میان مستندهایش “از قطره تا دریا” (1336- دربارهی نفت)، “یک آتش” و “موج و مرجان و خارا” دربارهی اقلیم جنوب است.
“یک آتش” دربارهی آتشی است که در یکی ازچاههای نفت اهواز شعله میکشید و تلاشی که برای خاموش کردن آن صورت گرفته است. گفتاری که روی تصاویر این آتش نهادهاند، حال و هوای اهواز در روزهای پاییزی سال1339 را به خوبی نشان میدهد.
“موج و مرجان و خارا” تداعی دریا، نفت و جنوب، خارک، خارکو، دریای پارس، و در نهایت نفتکشی که حاصل “یک میلیون و دویست هزار روز کار آدمی” را میبرد و “ملک مروارید آرمیده و مرجان و ماهی سپرده به تقدیر را نصیبی نرسید – جز این شیار کف آلود”(همان، 1377: 173) .
فهرست منابع:
گلستان، ابراهیم (1384). خروس ، چاپ اول، تهران: اختران.
------------- (1383). از روزگار رفته حکایت، چاپ اول، تهران، بازتاب نگار.
------------- (1387). آذر،ماه آخرپاییز، چاپ سوم، تهران: بازتاب نگار.
------------- (1377). گفتهها، چاپ اول، تهران: ویدا.
------------- (1387). اسرار گنج دره جنی، چاپ هشتم، تهران: بازتاب نگار.
میرعابدینی، حسن (1387). صد سال داستان نویسی ایران، چاپ اول، تهران: چشمه.
میرصادقی، جمال (1360). بیتا ، ادبیات داستانی، چاپ اول، تهران: ماهور.
جاهد، پرویز (1385). نوشتن با دوربین، چاپ سوم، تهران: اختران.
قزل ایاق، ثریا (1379). راهنمای بازیهای ایران، چاپ اول، تهران: دفترپژوهشهای فرهنگی.