نقد آثار دیگران

ماه مستقيم رفت (علي صمدپور) - لیلا صادقی

 

چند مركزيتي در«ماه مستقيم رفت»

مجموعه داستان علي صمد پور


مجموعه داستان، «ماه مستقيم رفت»، از علي صمدپور، شامل9 داستان كوتاه است، كه برخي از آنها به دليل نزديكي زبان و سوژه، و شكل نامتعارف متن، و بقيه بدليل خط اتصالي با ديگر داستانها جاي بررسي دارند. هر كدام از داستان ها به يكي از حروف الفبا تقديم شده اند كه در واقع، فعال كردن حاشيه در متن تلقي مي شوند و به دليل آمدن تقديمي ها بعد از نام داستان ها، در حاشيه تكثير معنايي ايجاد مي شود. درضمن، حروف الفبايي تقديم شده فقط واقعيت متني دارند كه به شخصيت هاي متن بدل شده اند كه به نام داستان و خود داستان و همچنان هيچكدام و به تمامي خوانندگان تقديم شده اند كه ممكن است در نام خود يكي از اين حروف را داشته باشند و نيز به يكي از حروف خود داستان. اينگونه معامله داد و ستدگونه بين دو عنصر متفاوت در داستان تسلل نيز به چشم مي خورد.


تسلل: داستان تسلل در6 قطعه، تصويري است از تسلسل زندگاني انسان ها كه با تغيير در زاويه ديد و نگاهي نامتعارف، تكوين حيات را به بيان تكويني و ارجاعيت به بطن مي رساند. اين تكوين در6 قطعه، (دنيا در6 روز خلق ميشود) صورت مي گيرد، البته در صورت حذف مربع هاي حد فاصل بين مراحل تكوين، همچنان حد فاصل قطعات قابل تمييز است، ليك اين حذف از معناي كلي مي كاهد، چرا كه تكوين در شش روز پياپي بوده است و اين روزها را نمي توان از هم جدا كرد، زيرا ادامه دهنده يكديگرند و در عين حال هر روز يك واحد شمارشي جداگانه است كه به شكل مربع نشان داده مي شود.
فضاي داستان، رفتاري است كه خواننده را به زمان بي زماني و بي مكاني مي رساند. زماني كه جنيني در رحم مادر در حال تكوين است و روز ازلي كه خداوند آب و خاك را با هم آميخت. داستان، روابط زناشويي دو انسان است كه با قراردادهاي اجتماعي و داد و ستد طبيعت در كنار هم قرار مي گيرند و به چرخه طبيعي، حيات داستان را مي چرخانند.
راوي داستان، با نگاه و ارجاعي مردانه به توصيف جهان داستان مي پردازد و داستان با نگاه اسطوره شناختي سامي، به تكوين درمي آيد. چراكه شخصيت زن در داستان هرگز به روايت نمي پردازد، ليك داستان روايتي از اوست و از جزئيات و رفتارها و عقايد زن سخن به ميان مي آيد، درحاليكه راوي مرد هرگز از جزئيات دروني خود سخني نمي گويد. در تقابل دو شخصيت زن و مرد، دنياي مرد وراي داستان بر خواننده مكشوف مي شود. اين داستان در ابتدا دو قطبي است و بعد قطب ها تكثير شده و به15 مي رسد. هر عدد2 به15مي رسد و جهان داستان با اين اعداد گسترش مي يابد. در جمله انتهايي داستان، با تغيير ناگهاني راوي، متن به سمت فرا جنسيتي شدن، آغاز داستان ديگري است كه فرامتني مي شود.
با تغيير زاويه ديد در فضاي داستان، قرارداد اجتماعي زناشويي با انتخاب زباني متناسب با سوژه و نامتعارف، به قرارداد داستان تبديل مي شود و با تمركز بر واحدهاي كوچك تر زباني، متوجه مي شويم كه هر جمله، فضايي ازلي در خود دارد و زبان به سادگي آغاز جهان است، ولي در بطن به پيچيدگي تكوين. با دركنار هم قرار گرفتن اين واحدهاي زباني، چرخه داستان شكل مي گيرد. «اگر هر تخمك را فرزندي بالقوه تصوير مي كردي كه هر ماه اولين سلول خود را به دنيا رها مي كرد»، «و اگر در نمي آميخت با نيمه ديگر خود، فنا مي شد.» «ـ يعني تو انتخابش نكرده بودي ـ» «آن وقت زايش بيش تر شبيه گل يا پوچ بود.»ص8. اين واحدهاي معنايي مي توانند به واحدهاي كوچكتري خرد شوند و بايد چگونگي در كنار هم قرارگرفتن واژه ها را در هر جمله بررسي كرد. تخمك+فرزند بالقوه+تصوير كردن+سلول+به دنيا+رها كردن+ درنياميختن+با نيمه ديگر+فنا شدن+ انتخاب+زايش+گل يا پوچ= شباهت در اين مجموعه كلمات كه در فضاي مشابهي نيستند، با همنشيني ايجاد مي شود و فضاي نامتعارف جملگان را ميسازد، در نتيجه موضوع داستان و فضاي آن با يكديگر تناسب مي يابند.
سرسام: داستان سرسام هم از همان قاعده قطعه ها پيروي مي كند و اينبار اين داستان به7 قطعه تقسيم مي شودـ روايتي ديگر از تكوين جهان در7روز هست. در واقع، داستان تغيير ديدي است كه در سوژه داستان قبل ايجاد مي شود و همان مسئله زايش و تكثير با نگاهي ديگر به تكوين مي رسد و متن تصميم به تكثير سوژه مي گيرد. فضاي داستان تأكيد بر دايره وار بودن دارد، و شخصيت اصلي آن، همه چيز را گرد مي بيند. درحاليكه، متن مي توانست فراتر رود و اين گردي را در زبان و شكل داستان نيز متجلي كند، ليك داستان ساختاري خطي دارد و از امكانات زباني نيز براي تعريف داستان بهره نمي گيرد. همان تكنيك هاي داستان قبل، در اين داستان نيز تكرار مي شود و تصاوير ارائه شده متن و اصل تلقيح كه پايه فكري جهان متن است؛ داستان را به جهاني فرضي تبديل مي كند كه هر خواننده اي امكان زندگي در آن را دارد.
مهماني: داستان از دو رابطه انساني در خلال يك ظرف ميوه آغاز مي شود. جمله ها ترتيب دستوي خود را جا به جا مي كنند به صورتي كه اول عمل و يا مفعول (نشان دهنده عمل فعل) مطرح مي شود و بعد فاعل، متمم و توصيفات مربوط به آن. در واقع ذهن از كنش به واكنش حركت مي كند، چنانكه شكل داستان حركت از موضوع فرضي به موضوع متني است. موضوع فرضي، فرضيه متن درباره داستان است و موضوع متني، قاعده متن براي شكل نهايي داستان. روايت با توصيف زن و مردي آغاز مي شود كه در لابه لاي رابطه دو موضوع فرضي، اشاره هايي به موضوع متني ـ ظرف ميوه ـ مي شود. در انتهاي داستان، متوجه مي شويم كه موضوع متني همان سوژه است كه از خلال موضوع فرضي، شكل گرفته و موضوع فرضي را از اهميت ساقط كرده. جمله آخر، ارجاعي به موضوع فرضي مي كند، هرچند موضوع متني با قدرت توصيف، همچنان بر متن غلبه دارد، اما قرارداد داستان زيرپا مي رود، چراكه حركت داستان از قرارداد به طبيعت است.
خط سفيد ممتد: با خوانش نام داستان و6 قطعه اي كه داستان را شكل مي دهد، مي توان به كهكشان راه شيري و ملافه سفيد روي صورت آقاي شمس در داستان سرسام، و همچنين سفيدي و به عدم آمدن در داستان تسلل رسيد. با خوانش داستان، تغيير مجدد زاويه ديد نسبت به داستان هاي ديگر و نيز بكارگيري قسمتي از سوژه پيشين ديده مي شود.
زبان و اهميت حروف ـ از جمله، حرف ميم كه از كلمه ماهشهر حذف شده، دال بر حذف شدن شخصيت داستان از جهان داستان است ـ شاخصه اي است كه شكل داستان را مي سازد. درهر قطعه با حذف هاي مكرر شخصيت ها مواجه مي شويم كه مربوط به بن مايه داستان است و حكايت حذف شدن و به عدم آمدن.«كاشكي مي گفت سرِ يكي از پيچ هاي جاده، در يك جايي كه بشود تصميم آدم ها را در آخرين لحظه ها نگاه كرد، خاكش كنند.» اين جمله دقيقاً تفصيل كلمه «به عدم آمدن» است كه در داستان تسلل ذكر شد. آمدن و عدم دو نقطه متقابل هم هستند كه متشابه شده و جهان ما وراي داستان را شكل مي دهند. تصميم آدم ها را نگاه كردن و خاك شدن، بيان ديگري است از همين عبارت و به عبارت ديگر در داستان تسلل، كه به گمان ما نقطه قوت ديگر داستان هاست، تناسخ بن مايه مي شود. چنانكه پس از مرگ (نسخ) مكرر هر شخصيت، زايش مكرر نهفته است و با اتمام هر داستان، به طبيعت مجموعه، داستان ديگري زاده مي شود و نيز هر داستان پس از تمام كردن خود، در دل خود داستاني مي زايد؛ مي توان گفت هر كدام از داستان هاي اين مجموعه قسمتي از اين نگرش را در خود مي پرورند.
بدون شرح: ساختار اين داستان كه تقريباً در مركز اثر قرار دارد، پياده روي و گز كردن است كه در شكل زباني به صورت وراجي و طولاني تر بودن داستان از ديگر داستان ها ظاهر مي شود؛ همچنين مجموعه نام خود را از فضا و جمله پاياني اين داستان مي گيرد. بدين معني كه اين داستان، پوشش دهنده معنايي ساير داستان هاست و سوژه آن در ديگر داستان ها از زاويه ديدهاي متفاوت تكرار مي شود. خود داستان به خودي خود كه مكالمه دو فرديت و يك فرد با ذهنيت خود است، در برخي قسمت ها دچار حشو شده و با ايجاد فضاي اضافي، متن را به حاشيه مي برد، اما از لحاظ مركزيت بخشي و اتحاد ديگر داستان ها ارزش فرامتني مي يابد. داستان مابين دريافت مكالمه از اطراف و فضاي ذهن راوي در جوشش است و اين موجب از بين رفتن مسير خطي داستان در پياده روي و شكل گيري فضايي مقطع مي شود كه در كلمه رفتن و پيچيدن، در انتهاي داستان اجرا مي شود. رفتن ماه (داستان) و پيچيدن راوي به قصد تمام كردن داستان و تكثير آن در قطعات خُرد آينه، ص33 كه زواياي ديد مختلف ايجاد مي كند، تكنيكي است كه مجموعه را دربرمي گيرد.
از چشم رفته ها: متن در10 قطعه است كه تكرار اين شگرد قطعه بندي ها يادآور قطعه هاي گورستان و نيز هرقطعه يادآور مرحله اي از مراحل آفرينش است. از لحاظ تكنيكي، اين داستان نيز تجربه داستان خط سفيد ممتد را تكرار مي كند كه با رخ دادن مرگ مكرر در هر قطعه ـ بريدن سر ماهي و كندن فلس هاش، حضور عقرب، مرگ ايرج، و در آخر بازيافتن ايرجي كه زنده بوده است و همراه گربه بر آب دريا از چشم دور مي شود ـ تجربه تازه اي را ارائه نمي دهد.
گم بودگان: داستان به بعد مخرب تسلسل مي پردازد. به بعد داليت و مدلوليت كه جنگ و عصيان نيز از دال هاي مرگ هستند، ‌اما مرگي زودتر از موعد و دسته جمعي. بعد زايشي ـ تكثيري در داستان به چشم نمي خورد. شخصيت اصلي در ميان خاطره و رويا به حقيقت ويرانگر نزديك شده و از بين رفتن خاطره ها و تصاوير، در برابر حقيقت وجود متن روند معكوس دارد. متن از ويراني به متنيت مي رسد؛ ليك از امكانات متنيت چشم پوشي شده و روايت در درجه اول اهميت قرار مي گيرد؛ از اين رو اين داستان به شيوه اي سنتي نگاشته شده و اهميت آن ازحيث تكميل مجموعه و پيوند حلقه هاي زنجيره داستاني بهم مي باشد، چراكه متن اين داستان هاي كوتاه به فرامتن مجموعه داستان راه مي يابد. موضوع و روايت در بسياري از داستان ها اهميت سابق خود را ندارند و زنجيره ارتباطي و هماهنگي ساختار و گفتار، حرف اول را مي زند؛ چنانكه مي بينيم در برخي از داستان ها در يك ساختار مشابه، كلمه هاي متفاوت ريخته شده و دو داستان متفاوت ايجاد مي شود، اين اهميت ساختار و چگونگي تأثير گفتار بر شكليت داستان را تأكيد مي كند.
؟ ! : ، . (ـ) در داستان ؟!:،.(ـ) كه نام آن بر نامتعارف بودن آن اشاره دارد، نشانه هاي دستوري، شخصيت هاي دستورناپذير متن هستند. با توجه به اين داستان كه به گمان ما نقطه آغازي بر مجموعه ديگري است كه نويسنده خواهد نوشت، به چند مركزيتي مجموعه پي مي بريم. داستان تسلسل، بدون شرح و ؟!:،.(ـ) سه داستان مركزي هستند كه سه زاويه ديد مختلف را ارائه مي دهند و داستان هاي ديگر هر كدام با زواياي ديد مختلف تحت الشعاع اين سه داستان قرار گرفته و يك برش از اين سه را تكرار مي كنند. اين داستان حكايت لقاح نقطه است كه نتيجه اين لقاح به شكل سه نقطه، دو نقطه، علامت سؤال و تعجب ـ هركدام يك نقطه زيرشان ـ و نقطه ويرگول مي باشد، و نيز پرانتز و فضاي خالي كه عاشق نقطه اند. اين فضاي جنسي به سمت فضايي تكويني حركت مي كند و تمام واحدهاي زباني به عناصر داستاني بدل مي شوند. فعل ها، حروف اضافه و حتا فضاي خالي به شخصيت هاي داستاني تبديل شده و داستان تمام امكانات زباني، متني و بينامتني خود را بدين منظور بكار مي گيرد. «تازه حتّا گفت هنوز اون قدر بزرگ نشده بود»، «صداشو هم شنيده م كه به گفتم مي گفت كه تو بوسه هات از گفتي قشنگ تره.» اين داستان نيز، به نقش قطعه ها درخود تأكيد كرده و به6 قطعه تقسيم مي شود. قطعه آخر داستان نيز به6 بند كه هر بند توصيف حال يكي از شخصيتهاي نشانه اي داستان است. (نام داستان از يك نظر از6 نشانه و از نظر ديگر از8 نشانه تشكيل شده، كه نام داستان به كثرت مي رسد ـ خط تيره بين دو پرانتز است و هر كدام از كمان هاي پرانتز نيز جداگانه مي توانند شخصيتي داستاني داشته باشند. در قطعه مربوط به پرانتز، شاهد تلاش هاي معاشقه آميز هر يك از كمانه هاي پرانتز هستيم كه در انتهاي داستان كمانه ها روبروي هم بسته شده و تشكيل يك پرانتز مي دهند. شرح بسته شدن نطفه كه از شاخصه هاي محوري مجموعه است، موضوع متني اين داستان است. هركدام از كلماتي كه در كنار هم قرار دارند، با يكديگر به معاشقه پرداخته و عبارتي ايجاد مي كنند، معاشقه عبارات با يكديگر، جمله ها را ايجاد مي كند، معاشقه جمله ها، بندها را و معاشقه بندها، داستان ها را و معاشقه داستان ها اين مجموعه عشق و مرگ و زايش را كه در ذات خود تكثير مي شود و در ذهن خواننده نيز. بند پاياني داستان مي گويد: «نقطه نيروي عظيمي در خودش جمع كرد تا بي آن كه لقاحي صورت بگيرد و تا نقطه ي ديگر از خودش تكثير كند بگذارد بر آخرين سطر اين نوشته تا چيزهايي را كه نمي شود نوشت اين طوري بشود نوشت …» ص 57
تخلص: حسن تخلص و اتمام اين مجموعه، با داستاني است كه خود را رو نمي كند مگر در لحظه آخر. با پايان داستان متوجه مي شويم كه داستان از زبان كتاب غزليات حافظ است و روايت داستان از غزلي است كه خواننده و يا شخصيت اول داستان آن موجبات اجراي آن را فراهم آورده كه داستان با كلمه «باز» تمام مي شود. گويي تكرار دوباره مجموعه از خواننده خواسته مي شود و يا بازكردن به معني همواره خوانن و زنده نگه داشتن مجموعه اي است كه نمي خواهد تمام شود. مي خواهد همچنان ادامه داشته باشد. مانند غزليات حافظ كه هرگز تمام نمي شود و با هر بار باز كردن و يا تفأل به آن، خوانده مي شود. ترتيب غزل ها، الفبايي است و ترتيب مضموني يا فلسفي خاصي ندارند. از هر كجا باز شوند، خوانده شده كه اين همان ترتيب داستان هاي اين مجموعه است كه با محور تكثير جنسيتي و فرا جنسيتي، به خط سفيد عدم و زايش و تسلسل پيش مي رود.

 

---

صادقی، لیلا (1380)، چند مركزيتي در«ماه مستقيم رفت» (ماه مستقيم رفت، علي صمد پور)، تهران: مجله بيدار

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است