گزارش

گزارش نشست نشانه‌شناسي آثار نويسندگان نسل اول ايران: صادق چوبک

 

choobak meeting 1

پنجمین نشست نشانه‌شناسي ادبيات، به بررسی آثار صادق چوبک اختصاص داشت و به همت معاونت پژوهشي خانه هنرمندان و دبير علمي نشست، ليلا صادقي، در هفده مهرماه 1392 در خانه‌ی هنرمندان و با سخنراني دكتر فرزان سجودی، دكتر حمیدرضا شعیری و لیلا صادقی برگزار شد. گروه نشانه‌شناسي ادبيات، تاکنون به بررسی آثار ابراهيم گلستان، جلال آل احمد، سیمین دانشور پرداخته است و البته یکی از نشست‌های این گروه که به بررسی آثار صادق هدایت اختصاص داشت، لغو شد.

در ابتدای نشست، دکتر امیرعلی نجومیان، عضو حلقه‌ی نشانه‌شناسی و هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی، شرح مختصري درباره‌ی آثار صادق چوبک و همچنین فعالیت‌های گروه نشانه‌شناسی ارائه داد و نیز خبر انتشار کتاب «نقد و نشانه‌شناسی ادبیات داستانی معاصر: آثار ابراهیم گلستان و جلال آل احمد» را که ماحصل همین نشست‌ها بوده، اعلام کرد و همچنین تأکید کرد که جلد دوم این کتاب به مقالاتی پیرامون بررسی آثار سیمین دانشور و صادق چوبک اختصاص خواهد داشت.

سپس سخنران نخست، دکتر حمیدرضا شعیری، عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس و عضو حلقه و گروه نشانه‌شناسی، سخنرانی خود را با موضوع «نظام نشانه-معنايي مسخ شدگي در گفتمان بودشي صادق چوبك» آغاز کرد. به گفته‌ی او، يكي از رايج‌ترين نظام‌هاي گفتماني نظام كنشي است كه در آن كنش‌گر به دنبال فتح و تصاحب ابژه‌ی ارزشي است. در اين حالت، نظام روايي راه‌ها و شرايط رسيدن كنش‌گر به ابژه‌ی ارزشي را نشان مي‌دهد. به نقل از شعیری، تفاوت مهم نظام بودشي با نظام كنشي در اين است كه "بودن" به مهم‌ترين دغدغه‌ی سوژه تبديل مي‌گردد. در واقع، هیچ چیزی برای یک سوژه مهمتر و سختتر از «بودن» نیست. به گونه‌ای که هیچ لحظهای که بودن "من" در آن شکل گرفته، تضمینی برای بودن "من" در لحظه‌ای دیگر نیست. شعیری ادامه می‌دهد که سوژه‌ی بودشي در چالش بي‌پايان با بودن خود قرار مي‌گيرد. چراكه هيچ‌گاه حضور او براي خود او كفايت نمي‌كند. به همين دليل از ديدگاه نشانه- معناشناختي چنين حضوري كه ناپايدار و در چالش است به حضوري اضطراب‌‌آور تبديل مي‌گردد. بنابراين سوژه‌ی بودشي، سوژه‌اي مضطرب است: سوژه‌اي كه در پي سلب همواره خود و حضور خود است. همانطور که حرکت سوژه در راستای بودن مستمر و پویاست و هیچ‌گاه متوقف نمی‌گردد، نشانههايي كه اين سوژه با آن‌ها مواجه هستند، نیز همواره در حال شدن هستند و حرکت آن‌ها در تحول بودن خود پایان ندارد. در انتري كه لوطيش مرده بود، با اينكه لوطي مرده است، اما در چندين رفت و برگشت گويا حتي مرگ نيز سوژه را در سير بودش خود متوقف نكرده است. به همين دليل است كه سوژة بودشي که همان انتر است، به سوژه‌اي مسخ شده تبديل مي‌گردد. در بعضی از بخش‌های داستان لوطي هم مرده است و هم به سوژه‌اي مي‌ماند كه از خواب بيدار شده و در حال فكر كردن است.

 

دکتر حمیدرضا شعیری

شعیری می‌افزاید که سوژه بودشي در بسياري از موارد دور خود مي‌چرخد بي‌آنكه حركت رو به جلو داشته باشد. او در واقع پس از هر بار سلب حضور و خروج از چالة معنايي كه در آن گرفتار است، به چالة معنايي ديگري سقوط مي‌كند كه در نهايت از اضطراب او كاسته نمي‌شود. بودن در چنين شرايطي به اضطراب بودن تبديل مي‌گردد. انتر پس از مرگ لوطي فرار از آن محيط تكراري را تجربه مي‌كند. او در چالة معنايي جديدي كه آزادي مي‌نامد اسير مي‌شود. ولي آزادي هم او را قانع نمي‌كند و دوباره به نزد لوطي باز مي‌گردد.

بنا به گفته‌ی شعیری، صادق چوبك در انتري كه لوطيش مرده بود مخاطب را با وضعيتي گفتماني مواجه مي‌كند كه در آن كنش دستخوش شرايط نامعمول گشته و به "بودش" تبديل مي‌گردد. در اين حالت، سوژه در وضعيتي سلبي قرار مي‌گيرد كه نفي يك چالة معنايي و سقوط به چاله‌اي ديگر است. عبور از هر چالة معنايي به يك انرژي جهشي نيازمند است. اين انرژي از طريق پتانسيلي كه چاله در خود ذخيره مي‌كند، تامين مي‌گردد. اما مسئله اصلي اين است كه اين انرژي به محض شكل‌گيري دچار افت بودشي مي‌گردد و در چالة معنايي ديگري قرار مي‌گيرد كه جهش قبلي را نفي کرده و براي جبران نقصان يا زيان‌هاي آن در مسير جهش بعدي قرار مي‌گيرد. در چنين شرايطي، كنش دچار خلل گشته و كنش‌گر بر اثر مسخ شدگي به سوژه‌اي بودشي تبديل مي‌گردد كه در چالش بين ماندن و نماندن و شدن و نشدن، در يك وضعيت روايي شكننده و ناپايدار قرار مي‌گيرد : وضعيت معنايي مسخ شدگي.

شعیری می‌گوید که در انتري كه لوطيش مرده بود، انتر ابتدا به دليل از دست دادن لوطي خود سردرگم و گيج مي شود و احساس ضعف مي كند. سپس به دليل تجربه گذشته و همه آزارهايي كه هنگام نمايش از جانب او متحمل شده، احساس رضايت مي كند. سپس تصميم به فرار مي گيرد. وقتي از محل مرگ لوطي خود دور مي شود، باز مورد آزار قرار مي‌گيرد و احساس بي‌پناهي مي‌كند. به همين دليل دوباره به محلي كه جسد لوطي آنجا قرار دارد، باز مي‌گردد. و بالاخره به موجودي مسخ شده تبديل مي‌گردد. به گفته‌ی شعیری، گفتمان بودشي محل حضور و به چالش كشيده شدن سوژه‌هايي است كه پيوسته با ترديد، نفي، برش، اضطراب حضور، شگفتي، تغيير ناگهاني و ناهنجاري بر مخاطب هويدا مي‌شوند. به همين دليل، سوژه‌ی بودشي همواره به واسطه‌ی ممكن‌ها معنادار مي‌شود. ممكن راهي است كه او را به سوي انتخاب‌هاي آزاد بي‌پايان و شايد بي‌نتيجه سوق مي‌دهد.

همچنین او می‌افزاید که اما صادق چوبك در روز اول قبر ترسيم كننده‌ی سوژه‌اي است كه پس از چالش‌هاي فراوان با خود درست لحظه‌اي قبل از مردن «مي‌داند كه مرده» است. صادق چوبك در اين اثر، زيبايي‌شناسي ترس و طغيان عليه ترس و و زيبايي‌شناسي مرگ و طغيان عليه مرگ و بالاخره سقوط در قبري كه خود سوژه براي خودش تدارك ديده را ترسيم مي‌كند. از ديدگاه نشانه- معناشناختي، زيبايي‌شناسي در معناي مدرن و نه كلاسيك آن غافلگير شدن سوژه توسط دنيا و يا غافلگير شدن دنيا توسط سوژه‌ است و سوژة بودشي صادق چوبك يعني جاجي معتمد توسط قبري كه خود براي خود در درون مقبره‌اي با شكوه بنا كرده، غافلگير شده و ديگر امكان خروج از آن را نمي‌يابد.  حاجي با ديدن مقبره‌اي كه داده بود برایش ساخته بودند، می‌گوید: «بعد از من ميان اينجا چاي و غليان كفت كنن و حلوا بخورن و تو دلشون فحشم بدن. من نباشم و دنيا سر جاش باشه ؟ تف! تف! اين قبر منه.»

اين آگاه بودن از حضور خود يعني همان ترديد و اضطرابي كه سوژه را رها نمي‌كند. به همين سبب، ترديد مبناي نفي يك رابطه يا يك ابژه‌ی ارزشي قرار مي‌گيرد تا جايي كه سوژه را عليه وضعيت موجود مي‌شوراند. بودش هيچ‌گاه عمومي و تعميم‌پذير نيست. همه معناي اضطراب را مي‌فهمند؛ اما هيچ اضطرابي مانند اضطراب ديگر نيست، چون ابژه‌ی آن متفاوت است و محتوايي يكسان ندارد. بودش محصول ترديد، نفي، انتخاب و ترديد مجدد است. حاجي معتمد آن‌قدر در ترديد خود پيش مي‌رود كه ديگر معناي حضور را گم مي‌كند و در لايه‌هاي بي‌پايان انتخاب، نفي، ترديد و اضطراب مسير مرگ را براي خود هموار مي‌كند. اما نكته‌ی مهم اين است كه او به نحوي اين مرگ را قبل از مردن مي‌داند. سوژه‌ی بودشي همواره از اضطراب خود آگاه است و در تقابل با اين آگاهي قرار مي‌گيرد تا حضور خود را تثبيت كند: امري كه تقريبا براي او غيرممكن است.  

دکتر فرزان سجودی

 

سخنران بعدی، دکتر فرزان سجودی، عضو حلقه‌ی نشانه‌شناسی و هیات علمی دانشگاه هنر به بررسی مقابله‌ای رمان تنگسیر صادق چوبک و فیلم اقتباسی امیرنادری از این رمان می‌پردازد. سخنرانی او با عنوان «تنگسیر: انسان، طبیعت و فرهنگ» به بررسی رابطه‌ی انسان با طبیعت و فرهنگ می‌پردازد. به گفته‌ی او، رمان تنگسیر حول شخصیت کانونی محمد و نسبت او با جهان و کنش‌های او در جهان شکل می‌گیرد و محمد را در وضعیت بحرانی با طبیعت از یک سو و فرهنگ از سوی دیگر قرار می‌دهد. سجودی بر این باور است که هر دو وضعیت طبیعت و فرهنگ، محمد را به عنوان انسانی که دارای رسالتی اجتماعی است، به سوی کنش‌هایی اجتماعی هدایت می‌کند. واکنش محمد به این دو وضعیت از او شخصیتی همگن می‌سازد از جنس شخصیت‌های مصلح و پیامبرگونه که گویی رسالتی برای نجات قوم بر دوش دارند و نه حل مسئله‌ای شخصی. سجودی در ادامه می‌افزاید که محمد برای گرفتن حقش از کسانی که پولش را خورده‌اند، وارد عمل می‌شود تا آن‌ها را به سزای اعمالشان برساند. آشکارا اینجا و آنجای رمان بر رسالت پیامبرگونه‌‌ی محمد، بر ماندن بر اصول یک گفتمان و نه امر شخصی پافشاری می‌شود.

گویی که او مامور شده تا بر سر گفتمانی اخلاقی بماند و برای اصول آن دست به عمل بزند. به نقل از سجودی، اگر  شخصیت محمد را در فیلمی که نادری برمبنای این رمان ساخته با محمد رمان بشود مقایسه کرد، و به حذف فرایند ذهنی بخش اولیه رمان و تصویرسازی‌های آن بخش و تغییراتی که در ماجرای نبرد محمد با ورزا و سکینه داده شده و همچنین برجسته شدن احساسی‌ترِ عملیات مسلحانه‌‌ی او در شهر بوشهر توجه کنیم، شاهد نسخه‌ی دیگری از این مصلح هستیم که همانا چریک شهری است. سجودی اینگونه نتیجه‌گیری می‌کند که اسطوره‌ی پیامبروار بومی در فیلم نادری در الگوی چریک شهری قالب گرفته می‌شود.

سخنران آخر، لیلا صادقی، عضو گروه نشانه‌شناسی، شاعر و نویسنده و پژوهشگر ادبی، موضوع صحبت‌های خود را به بررسی تصویرگونگی و عملکرد آن در رمان سنگ صبور اختصاص می‌دهد. به نقل از صادقی، تصویرگونگی انواع مختلفی دارد که در این رمان، تصویرگونگی شمایلی و نموداری از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند، بدین مفهوم که ساختار رمان و مفاهیم مطرح شده همگی با یکدیگر در انطباق هستند. او می‌افزاید که این تصویرگونگی در همه‌ی پیرامتن‌های کتاب، از جمله عنوان، پیش‌درآمد، فصل‌بندی، شخصیت‌پردازی و زاویه‌دیدهای مختلف انعکاس دارد و تطابق ساختار و محتوا باعث تقویت و همچنین افزودن لایه‌های معنایی مختلف به رمان می‌شود. صادقی نخست به عنوان رمان اشاره می‌کند که سنگ صبور به معنای شیشه‌ای است که پادشاهان قدیم در هنگام اضطرار می‌نوشیدند تا خود را هلاک کنند. معنای دیگر آن نیز سنگی است که مردم رنج‌ها و مصائب خود را برای آن بازگو می‌کردند و در نهایت سنگ از درد دل‌های مردم پر می‌شد و می‌ترکید. به گفته‌ی او، این معنا، در سرنوشت هر یک از شخصیت‌های داستان دیده می‌شود که هر یک از راویان، سنگ صبور خودشان می شوند و به تک گویی درونی می پردازند و در نهایت منهدم می شوند. 

  لیلا صادقی

او همچنین به بیست و شش فصل کتاب اشاره می‌کند که ده فصل آن به روایت احمدآقا است، یعنی چیزی بیش از شصت درصد و همچنین فصل اول و آخر کتاب نیز به روایت اوست و همین موضوع به نوعی تصویرگونگی سنگ صبور است، که گویی احمدآقا راوی مرکزی کتاب است که هر یک از شخصیت‌ها سنگ صبور خودشان هستند و احمدآقا که راوی کلی است، سنگ صبوری است که همه‌ی مصائب دیگران را در خود جمع می‌کند و در نهایت از فرط رنج‌ اطرافیان متواری می‌شود. به گفته‌ی صادقی، رابطه‌ی متناظر میان صورت و محتوا در ساختار عنوان رمان که از دو کلمه سنگ و صبور شکل گرفته، در تصویرگونگی شمایلی است، بدین معنی که کسی (صبور) از فرط تنهایی در برابر آینه (سنگ) با خودش حرف می‌زند‌. همچنین تصویرگونگی میان عنوان، پیش‌درآمد و ساختار رمان وجود دارد، بدین شرح که فصل‌های کتاب از بیست و شش فصل تشکیل شده‌، تعداد شخصیت‌های اصلی شش نفر است، پیش‌درآمد شامل دو شعر است و هر شعر یک بیت دو مصراعی است که همه‌ی این‌ها زوج هستند، بدین‌معنا که ساختار زوج بودن بر مفهوم «کسی رو به روی آینه» منتقل شده است. این زوج بودن، به همان رابطه‌ی آینه‌وار فرد با خودش و تک‌گویی‌های هریک از شخصیت‌ها مرتبط است، به گونه‌ای که هر یک از شخصیت‌های داستان به صورت تگ‌گویی، به روایت بخش‌هایی از درون خود و دنیای پیرامون خود می‌پردازند.

صادقی ادامه می‌دهد که هر فصل به روایت یکی از شخصیت‌ها نقل می‌شود که مهم‌ترین بخش روایت، مربوط به گوهر است که به صورت غیاب بازنمایی می‌شود. این مفهوم هم در ساختار به صورت غیاب فصلی به روایت گوهر به چشم می‌خورد و هم به صورت قتل گوهر از سوی سیف القلم در خلال روایت رمان. درواقع، زمان داستان از غیاب گوهر شروع می‌شود و با یافتن جنازه‌ی او در خانه‌ی سیف القلم به پایان می‌رسد، پس مهم‌ترین شخصیت داستان هم از لحاظ ساختاری و هم از لحاظ درون‌مایه‌ای غایب است، اما حضور او از خلال روایت دیگران درک می‌شود. غیاب ساختاری گوهر و همچنین مرگ او در طول داستان با هم در تطابق هستند، به طوری که او به مثابه‌ی مدلولی گم شده است که همه‌ی دال‌ها براساس او تعریف می‌شوند. همه‌ی شخصیت‌های داستان از گم شدن و نیامدن گوهر حرف می‌زنند و هویتشان براساس رابطه‌ای که با او دارند، مشخص می‌شود. درنتیجه این اصلی بودن به گونه‌ای بازنمایی ارزشمندی اوست. صادقی می‌افزاید نام گوهر به معنی ارزشمند است و در مواقعی که امکان تطابق یا تصویرگونگی موجود باشد، اما عمل نکند، با فرایندی به نام ناتصویرگونگی مواجه هستیم که باعث افزودن یک لایه‌ی معنایی می‌شود. نام و نقش گوهر، به دلیل تناقض معنای گوهر (ارزش) با نقش او به عنوان فردی همه‌جایی (ضدارزش) در تضاد است و همین تضاد، نشان‌دهنده‌ی تضادی است که در جامعه‌ی او میان حرف و عمل شخصیت‌ها وجود دارد و البته نام و کنش تمام شخصیت‌های این رمان، به غیر از قاتل، در عدم تطابق قرار دارد. غیاب جوهره‌ی اصلی داستان، دلالت بر غیاب چیزی ارزشمند دارد که جامعه آن را ارزشمند تلقی نکرده و آن را به سوی تباهی کشیده است.

به نقل از صادقی، گوهر با آنکه زنی پرمهر نسبت به اطرافیانش است، از دید اجتماع زنی منحرف و فاسد تلقی می‌شود. درواقع، گوهر در ناتصویرگونگی با نقش خود در اجتماع قرار دارد، بدین صورت که او باعث تجمع و دلبستگی افراد نسبت به خودش و همدیگر شده بود، او می‌توانست خوشبختی را برای حاج اسمعیل، احمدآقا و دیگران به ارمغان بیاورد، اما اجتماع به دلیل باورهای خرافی و منفعت‌طلبی‌های شخصی و برچسب حرامزادگی زدن بر پسرش، نقشی را به او تحمیل می‌کند که ارزش را به ضدارزش بدل می‌کند.

در نهایت صادقی سخنان خود را اینگونه به پایان می‌رساند که در این رمان، شاهد این هستیم که چگونه عملکرد نظام‌های فاسد بر سرنوشت افراد تاثیر می‌گذارد، به طوری که تنها کسی که به زندگی خود ادامه می‌دهد، بلقیس است که زنی زشت رو و بدخواه همگان و تنها کسی است که خیانت می‌کند و خیانت او را می‌توان به سطح گسترده‌تری تعمیم داد، همان‌گونه که لایه‌های تفسیری تاریخی و اسطوره‌ای اثر، آن را حکایتی در همه اعصار جلوه می‌دهد، پس به نظر می‌رسد که عملکرد نظام‌های فاسد، باعث بقای افراد خیانکار در جامعه می‌شود و دیگر افراد همگی یا رو به انهدام می‌روند و یا همچون احمدآقا، سنگ صبور خودشان می‌شوند و می‌ترکند. درواقع درون‌مایه‌ی این رمان، حضور نظام‌های فاسد و تنهایی آدم‌هایی است که به این نظام‌ها اجازه‌ی ستم‌گری می‌دهد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است