حضور لیلا صادقی در دومین همایش شعرشناسی شناختی در آلمان
همایش شناخت و شعرشناسی در آلمان به حمایت گروه شناخت و شعرشناسی، دپارتمان زبان و ادبیات، موسسه مطالعات آلمان (DFG) و همچنین انتشارات جان بنجامینز، دگروتر موتون، کمبریج و راتلج در تاریخ 25 تا 27 آوریل 2013 در محل دانشگاه اوزنابروک برگزار شد. در این همایش به هنر، ادبیات، سینما، موسیقی و دیگر زمینههای ادبی، هنری و فرهنگی با رویکرد زبانشناسی شناختی پرداخته شد و از جمله سخنرانان این همایش میتوان به مارک ترنر، مارگریت فریمن، الکساندر برگ، سوزان نالبانتیان، مارک برون، والیس چف، باربارا دانکیگیر، تاد اوکلی، ریون تسر، مایک بورکنت، ورا توبین، لیلا صادقی و بسیاری دیگر از چهرههای آکادمیک از کشورهای مختلف اشاره کرد.
در روز افتتاحیه، الکساندر برگز (Alexander Bregs)، به نمایندگی از اعضای گروه شناخت و شعرشناسی (CAP) به مهمانان خوشآمد گفت و خلاصهای از برنامههای همایش و همچنین برنامههای آتی دانشگاه اوزنابروک را برای حمایت و گسترش مطالعات شعرشناسی شناختی معرفی کرد و از همهی پژوهشگران و دانشجویان علاقمند به این رشته دعوت به همکاری کرد. سپس همایش در چهار نشست موازی به فعالیت خود ادامه داد و هر یک از سخنرانان در یکی از بخشهای ادبیات داستانی و شعر، زبان، گفتمان، زیباییشناسی و همچنین کارگاههای موسیقی، شعرشناسی و غیره مباحث خود را ارائه دادند.
سخنران نخست، سوزان نالبانتیان (Suzanne Nalbantian) از دانشگاه لانگ آیلند، درباره مطالعات عصبشناسی در حوزهی ادبیات و هنر سخن گفت. به عقیدهی او مطالعات عصبشناختی میتواند در حوزههای مختلفی مورد استفاده واقع شود که از آن جمله عبارتند از عصبشناسی در فلسفه، عصبشناسی در علوم، نقد ادبی با رویکرد شناختی و در آخر عصبشناسی نقد ادبی. به گفتهی او عصبشناسی فلسفه به مطالعات پدیدارشناختی و پیشبرد نظریهی ذهن میپردازد. مطالعات مشابهی را در این زمینه در فعالیتهای منتقدان ادبی شناختی میتوان ملاحظه کرد که درواقع به نظریهی دریافت آب و رنگ دیگری میدهد. این پژوهشگران واکنشهای فردی به متون ادبی را تحلیل میکنند. عصبشناسی در قطب مخالف این مطالعات قرار دارد و در بررسیهای خود بر خود مغز تکیه میکند. پژوهشگران عصبشناسی ادبیات میان متون ادبی و یافتههای عصبشناختی و همچنین عملکرد فردی مغز پیوند برقرار میکنند. نقد عصبشناختی ادبیات به تعامل سازندهای که منجر به گفتمان بینارشتهای جدیدی میشود، کمک میکند.
همچنین، والیس چف (Wallace Chafe) استاد دانشگاه کالیفرنیا دربارهی نقش زبان در زیباییآفرینی بهواسطهی تجربیات شخصی سخن میگوید. به گفتهی او سالها پیش رومن یاکوبسن مطرح میکند که زبانشناسان باید در اندیشهی پاسخگویی به این پرسش باشند که چگونه زبان زیبایی میآفریند. اما دست کم در آمریکا و به ویژه به دلیل حضور پررنگ زبانشناسی چامسکیایی این پرسش مورد غفلت قرار گرفت. زبانشناسی به طور حتم برای شناسایی برخی از این عوامل که از خلال آنها زبان در تجربهی زیباییشناختی شرکت میکند، میتواند تلاشهایی داشته باشد. چف اشاره میکند که زیبایی با تجربههایی شکل میگیرد که تجربهگر را از دنیای هرروزه عبور میدهد و به دنیایی سوق میدهد که انتظارات معمول را زیر پا میگذارد. این فرایند به گفتهی چف، حرکت متعالی نام دارد و زبان اصلیترین ابزار ایجاد این حرکت تعالیگرایانه است. یکی از روشهایی که زبان برای ایجاد زیبایی تعالیگرایانه از آن استفاده میکند، تقلید هنر از واقعیات است که باعث میشود شنونده یا خواننده بتواند جریان ذهنی شخصی دیگر را تصور کند، شخصی که افکارش متفاوت با افکار شنونده یا خواننده است. همچنین به عقیدهی چف، تکرار از دیگر ابزارهایی است که کاربرد تعالیگرایانهی زبان را شکل میدهد و باعث خودآگاهی زیباییشناختی میشود. والیس در آخر به سازماندهی زبانی تفکر اشاره میکند و فکر را از آواهایی که آن را به بیان درمیآورد، مجزا میکند. تأثیر زیباییشناختی تکرار فکر میتواند در تکرار آواهای زبانی منعکس شود، به ویژه با ماهیت زیباییشناختی خود آواها. به عقیدهی چف، زیبایی حاصل از زبان میتواند به تجربهی موسیقی مرتبط باشد که او این مدعا را با خواندن شعری از رابرت فراست ثابت میکند.
باربارا دانکیگیر (Barbara Dancygier)، استاد دانشگاه بریتیش کلمبیا درباب ساخت تجربهی فردی در گفتمان روایی و شعری سخن میگوید. به گفتهی او متون ادبی بخشی از تعامل زبانی هستند و فردیت از لحاظ پیکربندی فضاهای ذهنی، صورتهای دستوری و زوایهی دید از لحاظ مفهومی باید مورد توجه قرار بگیرد. “خود” (ego)زاویهی دید مفهومی است که با مشخصههای متنی مانند صورتهای دستوری (شخص، زمان) و انتخاب واژهها شکل میگیرد و به دو شیوه از سوی مخاطب به کار میرود: یکی به صورت تجربی و دیگری به صورت توصیفی. او برای نشان دادن این شیوههای مختلف، مثالهایی از اشعار ویلیام وردز ورث، فیلیپ لارکین و شیمبورسکا میآورد و همچنین در حوزهی داستان از ویرجینیا وولف و دیو ایگرز نمونههایی را نشان میدهد و ثابت میکند که چگونه مفاهیم تجسم یافته و زاویهی دید میتوانند تمایز میان تجربه و توصیف را نشان دهند و همچنین چه تأثیرهای تفسیری با انتخاب کلمات از سوی نویسنده ممکن میشوند.
لیلا صادقی (Leila Sadeghi) از دانشگاه تهران، از دیگر سخنرانان این همایش بود که به مفهوم داستان کلان در ادبیات داستانی میپردازد و اشاره میکند که در طبقهبندیهایی که تاکنون در ژانر “رمان در داستان” وجود داشته است، به نقش عناصر پیرامتنی در شکلگیری داستانهای به هم مرتبط اشاره نشده است و از آنجایی که این ژانر فرعی به واسطهی طرحوارههای مشترک موجود میان پیرامتن و متن داستان ایجاد میشود، صادقی آن را داستان کلان مینامد. طبقهبندیهایی که تاکنون از “رمان در داستان” ارائه شده، عبارتند از داستان چرخهای، داستان دنبالهدار، داستان خوشهای و ناولا که در همهی این انواع، نوع ارتباط میان داستانها را شخصیتها، مکانها، زمانها و دیگر عناصر داستانی مشترک مشخص میکرده است، اما در نمونههایی که صادقی از ادبیات داستانی ایران ارائه میدهد، عناصر پیرامتنی مانند تقدیمنامه، نام داستان، سربرگ، نام کتاب و سرفصلها باعث ایجاد پیوند میان داستانهای یک مجموعه میشوند، و از آنجایی که این پیوند غیرملموس و غیرمستقیم بواسطهی طرحوارههای مفهومی شکل میگیرد، داستانی ناگفته در ذهن مخاطب ساخته میشود. درواقع نقش فعال مخاطب در شکلگیری متن طبق نظریهی دریافت در این شیوه از داستانپردازی حائز اهمیت بسیار و همچنین دارای توجیه شناختی است. همچنین صادقی در مقالهی دیگری دربارهی بررسی شعر دیداری فارسی و تعامل تصویر و نوشتار براساس رویکرد شناختی، به نوع جدیدی از ارتباط میان تصویر و نوشتار اشاره میکند که در آن، تصویر باعث تغییر معنای نوشتار به معنایی استعاری میشود و درواقع بهواسطهی تأثیر تصویر بر نوشتار، برخی مفاهیم از حوزهی تصویر به نوشتار منتقل میشوند و در نتیجه عناصر نوشتار از معناهای اولیه دور شده و به معناهای استعاری تداعی شده بواسطهی حضور تصاویر نزدیک میشود. به باور صادقی، رابطهی شبکهای موجود میان تصویر و نوشتار در شعر دیداری، به تفسیرهای چندلایهی استعاری منجر میشود که رویکرد شناختی قادر به تبیین این روابط شبکهای و همچنین بازنمایی چگونگی تأثیر تصویر بر نوشتار است.
مایک بورکنت (Mike Borkent) از دانشگاه بریتیش کلمبیا، از دیگر سخنرانان این همایش بود که به موضوع شعر دیداری نامعنا و شبیهسازی ذهنی پرداخت. به گفتهی او در شعر دیداری معاصر، انواعی از اشعار فاقد ساختار معنایی معمول هستند و سطح معنا از طریق خوانده شدن کلمات به دست نمیآید. در این نوع از شعرها، از عناصر تایپوگرافی استفاده میشود تا عادتهای ذهنی خواننده برای خواندن متن برهم بخورد و از نو ساخته شود. سپس بورکنت به شرح چند شعر دیداری نامعنایی از دوناتو مانسینی (2007) و درک بولیو (2008) میپردازد و نشان میدهد که چگونه ساخت معنا در این نوع اشعار براساس مفاهیم تجسم یافته و فرایندهای شناختی امکانپذیر میشود. درواقع شبیهسازی ذهنی در قلمروهای تصویری و نوشتاری، این متون را تفسیرپذیر میسازد، به طوری که معناسازی در شعرهای دیداری فاقد سطح زبانی معنایی بواسطهی فرایندهای استنتاجی، تعاملی و پویا صورت میگیرد، به صورتی که به درک گزارهای منجر میشود.
در این همایش حدود هشتاد پژوهشگر و چهرهی آکادمیک حضور داشتند که هر یک در موضوعهای مختلفی مباحثی را ارائه دادند و در نهایت، میزگردی با حضور مارک ترنر، مارگریت فریمن، پاتریک هوگان، ریموند گیبز، الان پالمر، یورگن شلاگر، گرهارد لائر و رالف مولر دربارهی مباحث مربوط به شعرشناسی شناختی و آیندهی این رشته شکل گرفت. در این میزگرد با نگاهی به فعالیتهای سی دههی گذشته در زمینهی شعرشناسی شناختی و بررسی فعالیتهای آتی به شیوهها و روشهای متفاوتی که در این حوزه به صورت همزمان حضور داشته و دارند، اشاره شد و جایگاه کنونی این رشته مورد بحث قرار گرفت و همچنین جهت تقویت و کاربردیتر شدن مباحث مربوطه، راهکارهایی پیشنهاد شد که از آن جمله حمایت از مطالعات بینارشتهای در دانشگاهها و گسترش همایشهای مرتبط را میتوان نام برد.
در نهایت از پرفسور ریون تسر، اولین کسی که واژهی شعرشناسی شناختی را ابداع کرد و عمدهی فعالیتهای خود را در این حوزه متمرکز کرد، تقدیر شد و چندتن از استادان و پژوهشگران از جمله مارگریت فریمن دربارهی شخصیت فرهنگی او سخن گفتند و سپس تسر درباب فعالیتها و نظریات خود صحبت کرد. در آخر گروه شناخت و شعرشناسی از پدر شعرشناسی شناختی به مناسبت سالها فعالیت بیوقفه تقدیر کرد و به او دکتر افتخاری تقدیم گردید.