دومين نشست نشانهشناسي ادبيات، به همت معاونت پژوهشي خانه هنرمندان، دكتر نامور مطلق و برنامهريزي دبير علمي و اجرايي نشست، ليلا صادقي، در بيست و نهم آذرماه در خانه هنرمندان با سخنراني دكتر مرضيه اطهاري، دكتر فرزانه كريميان، دكتر حميدرضا شعيري و دكتر علي عباسي برگزار شد. گروه نشانهشناسي ادبيات، فعاليت خود را با بررسي آثار ابراهيم گلستان در ششم مهرماه 1391 آغاز كرد و دومين نشست خود را به بررسي آثار جلال آل احمد اختصاص داد كه هدف آن ايجاد نگاه نقادانه به آثار داستاني با رويكردي نشانهشناختي است و نشست سوم، در بهمن ماه براي بررسي آثار صادق هدايت برگزار خواهد شد.
ليلا صادقي، دبير و برگزاركننده اجرايي نشست، شرح مختصري درباره چرايي انتخاب آثار مورد بحث در اين جلسه كه از تفكر اجتماعي- سياسي آلاحمد تا نشانهشناسي، خودزندگينامه و داستانهاي كوتاه و رمانش را دربرميگيرد، ارائه داد و سپس دكتر فرزانه كريميان، عضو هيات علمي دانشگاه شهيد بهشتي، سخنراني خود را با موضوع «تفكر اجتماعي- سياسي آلاحمد در نفرين زمين» آغاز كرد. او عنوان كرد كه رويكرد تاريخي- اجتماعي براي مطالعه رمان «نفرين زمين»، ابزاري مناسب است كه بر اساس جامعهشناسي ادبيات پايهگذاري شده و بيش از هر ژانر و نوع ادبي ديگري قابليت مطالعه اين نوع رمانها را دارد، چرا كه رمان حماسه دوران معاصر است و به قول گلدمن، شكلي بيواسطه از اشكال ادبي است كه بر ساخت اقتصادي و توليدي بر پايه قانون بازار استوار است. به علاوه، مجالي براي بيان سرگذشت تباه انسان در دنيايي تباه و دونمايه است.
به عقيده كريميان، در ايران تاريخ شكوفايي رمان به انقلاب مشروطه برميگردد و با شيفتگي در برابر سرمايهداري غرب پايههاي بورژوازي نهاده ميشود. پيدايش رمان در جريان انقلاب مشروطه رخ ميدهد چرا كه ديگر افراد عادي به صحنه سياسي- اجتماعي آمدهاند و زندگيشان نيز به دنياي ادبيات راه يافته است. سپس، در دهه 30 بحران اقتصادي به مدت 10 سال ادامه مييابد؛ شرايط زندگي كارگران دشوار، مخاطرهآميز و غيرانساني ميشود و محمدرضا پهلوي در سال 40 برنامه جديدي به دولت خود ابلاغ ميكند مبني بر تقسيم زمين و «اصلاحات ارضي» ميان روستاييان به نام «انقلاب سفيد» تا تحولي بيافريند همچون آنچه در انگلستان و فرانسه رخ داده بود، بدون در نظر گرفتن ويژگيهاي بومي- ملي كشور.
كريميان اشاره ميكند كه رمان نفرين زمين در زمره منابع اجتماعي معتبر آن برهه به شمار آورد، چرا كه رونوشتي هنرمندانه ولي مستند به همراه انتقادهايي اجتماعي از سوي آلاحمد است. اين اثر از ابتدا تا انتها و در تمام فراز و فرودهاي خود مجالي است براي نماياندن زندگي روستايي هنگام «انقلاب سفيد» و اصلاحات ارضي با تمام پرسشها و مسائل تاريخي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي است كه در آن دوران حاكم بود. آلاحمد انتقادات شديد خود را به اصلاحات ارضي از سوي نگاه معلمي بيان ميكند كه در اين رمان براي تدريس در مقطع ابتدايي به بچههاي روستايي اعزام شده بود و اين انتقادها به دليل عدم وجود الگوي صحيح و بومي است كه باعث نگراني از آشوب در محيط صميمي و سنتي روستايي است.
به گفته كريميان، آلاحمد به دنيايي كه ترسيم ميكند، آگاهي كامل دارد و به تجسم بخشيدن هر چه بيشتر وقايع دوران خود و زنده كردن مسائل همت ميگمارد. او با خلق دنيايي ساده ولي متلاطم، با بهكارگيري سبكي زنده و جملههايي ساده در نقل قولهاي غيرمستقيم به بازنمايي سادهدلي و سادهانگاري شخصيتها در فضايي واقعي ميكوشد و از اين روست كه ارتباطي مستقيم با خواننده برقرار ميسازد. به بيان كريميان، اين رمان بر «بينش جهان» آلاحمد به عنوان يك نويسنده و روشنفكر و با ارجاعات بينامتني به ساير آثارش، بر «كليت» خط فكري او تاكيد دارد كه عبارت است از جامعهنگاري، تقابل ارباب-رعيت، سنت- تكنولوژي، روستا- شهر، انقراض سيستم فئودالي، پيدايش سرمايهداري در آباديها، غربزدگي، وابستگي و پيوندهاي متقابل، گسترش اقتصاد بازاري در روستا، كالاپرستي وچيزوارگي، ارزشهاي ضمني و دادوستدي و غيره.
پس از معرفي جهان فكري آلاحمد، بخش مختص به بررسي آثار آلاحمد با رويكردي نشانهشناختي آغاز ميشود و سخنران بعدي، دكتر حميدرضا شعيري، عضو حلقه و گروه نشانهشناسي و عضو هيات علمي دانشگاه تربيت مدرس، درباره تحليل وجه تنشي گفتمان در «سنگي بر گوري»، مهمترين اثر آلاحمد كه خودزندگينامهيي بيسابقه در ادبيات فارسي است، سخن ميگويد. به گفته شعيري، «سنگي بر گوري»، روايتي تلخ و در عين حال جذاب از نقصان معناست. نقصاني كه شايد بيشتر از ناحيه اطرافيان يا جامعه پيرامون زنده ميشود تا از ناحيه خود سوژه و به تدريج شكل يك بحران يا خلأ را به خود ميگيرد. به گفته شعيري، به طور كلي نقصان يا خلل روايي به سه شكل امكان بروز دارد. در شكل اول، كنشگر به طور غيرمستقيم با نقصان مرتبط است. نقصان او را مستقيم تهديد نميكند، بلكه فرد يا جمع ديگري را دربرميگيرد. به همين دليل، در اين حالت كنشگزاري وارد عمل ميشود و جهت رفع نقصاني بر اساس قرارداد، عهد يا ميثاقي كنشگر را وادار به انجام كنشي ميكند و در پايان نيز بعد از ارزيابي كنش به او پاداش ميدهد.
شعيري ادامه ميدهد كه در شكل دوم، خود سوژه خود را در نقصان مييابد و براي رفع آن وارد فرآيندي كنشي ميشود. در اين حالت كنشگر مسوول مستقيم كنشي است كه عهدهدار آن ميشود و به طور مستقل نسبت به آن تصميم ميگيرد. در اين حالت كنشگر و نقصان به طور مستقيم با يكديگر مرتبط هستند. اما به عقيده شعيري در شكل سوم، كه در اين اثر ديده ميشود، خود سوژه كمتر نسبت به آنچه ندارد، احساس نقصان ميكند. اما جامعه پيرامون يا «ديگري» به او تلنگر ميزند و سوژه را متوجه آن نقصان ميكند. به عقيده شعيري، جامعه طوري عمل ميكند كه رفع نقصان تبديل به تكليفي براي كنشگر ميشود و جامعه يا ديگري نميتوانند نقصان «بچهدار نشدن» جلال را بپذيرند و به همين دليل جهت رفع آن همه دست بهكار ميشوند. از سنت (داروهاي گياهي و خانگي و غيره) تا تجدد (درمانگاه، پزشك، آزمايش و غيره) و همينها منبع اصلي توليد تنش هستند؛ تنشي كه كنشهاي سوژه را در جزييترين موارد تحت تاثير قرار داده و همهچيز را تحتالشعاع خود قرار ميدهد.
در اين اثر آلاحمد از زندگي خصوصي خود و همسرش به راحتي سخن ميگويد. اما اين سرگذشتنامه يك راهبرد گفتماني خاص دارد كه شعيري آن را بيشتر از نوع گفتمان تنشي ميداند: «بچه نداشتن». اين جريان تنشي در همه ابعاد زندگي سوژه تجلي مييابد اما به همين جا خاتمه نمييابد كه اين خود سرچشمه و منبع شكلگيري تنشهاي ديگر است. پس اين نقصان روايي، بحرانآفرين است. در واقع در «سنگي بر گوري» نقصان بچه نداشتن به خودي خود كمتر سوژه را دچار مشكل ميكند تا بحرانهاي ناشي از آن.
شعيري ميافزايد كه وقتي مجبوري با نفي زندگي كني همهچيز در وضعيت كشمكش قرار ميگيرد. چون از حالت عادي خارج شدهيي و جزو درصد نرمال جامعه محسوب نميشوي. چيزي سبب متمايز شدن تو از بقيه ميشود. به همين دليل، زندگي با «نشدن»، يعني با نفي، تو را ذرهبين نگاه ديگران قرار ميدهد. بعضيها از روي دلرحمي؛ بعضيها براي سرزنش؛ بعضيها براي درمان و نصيحت و نسخه پيچيدن و گويا همه دست به كار ميشوند تا آنچه را بحران نداشتن يا نشدن است، تغيير دهند. نخستين گفته تنشي در اين گفتمان از ناحيه دخترخاله مادر گفتهپرداز است: «تو شهر، بچهها توي خانههاي فسقلي نميتوانند بلولند و شما حياط به اين گندگي را خالي گذاشتهايد». تنش در اينجا محصول در تعامل قرار گرفتن يك «فشاره» كه خانههاي فسقلي است و يك «گستره» كه حياط به اين گندگي است، تلقي ميشود. از برخورد اين دو گونه «گسترهيي» و «فشارهيي» يك ارزش تهديد ميشود. ارزش پر كردن. شما خانه را خالي گذاشتهايد. «خالي» در اينجا به عنوان امر ضدارزشي و «پر كردن» امر ارزشي تلقي ميشود.
شعيري در ادامه ميگويد كه اين چالش گفتماني تا پايان متن ادامه مييابد. چالشي كه در همه جزييات زندگي بروز كرده و در هر عمل و رفتاري آثاري از خود به جا ميگذارد. پس گفتمان تنشي گفتماني است كه بر اساس جدال بين دو جريان گفتماني به وجود ميآيد. هر يك از اين جريانها نمايندهيي دارند. در سنگي بر گوري اين دو جريان را دو نماينده گفتهپرداز يعني يك «خود» و يك «ديگري» هدايت ميكنند. «خود» همان گفتهپرداز است و «ديگري» آدمي شرقي است. در واقع، گسستي رخ داده است كه بر اساس آن از درون «من» به عنوان مركز ارجاعي و پايگاه جسمي گفتمان يك «خود» و يك «ديگري» زاييده شدهاند.
شعيري در پايان ميافزايد كه اين دو حضور دو تجربه متفاوت از حضور را با خود يدك ميكشند. يكي تجربه قلم زدن و نوشتن و به طور خلاصه تجربه كنش زباني را توشه خود دارد و ديگري از تجربه تاريخي، فرهنگي و سنتي بهرهمند است. به اين ترتيب دو زمان شكل ميگيرد: يكي زمان حال است؛ زماني كه گفتمان در آن شكل ميگيرد و ديگري زمان حضور. زماني كه گفتمان، حالِ به كنش كشيده شده خود را حاضر يافته و با اين حضور زندگي ميكند. پس با زمان حالي مواجه هستيم كه حضور را با خود همراه دارد. اما اين حضور در چالش بين سلب و ايجاب گرفتار است. به همين دليل گفتمان در درون فرآيندي سلبي و ايجابي شكل ميگيرد. در اينجا سلب و ايجاب همان ترديدهايي هستند كه سوژه راه فراري از آنها ندارد. شايد به همين دليل است كه در نهايت به قبرستان پناه ميبرد و بر گور خويشان از دست رفته و پدر حاضر ميشود تا در گفتوگويي فرصت تحليل همه اين ترديدها و پاسخي براي آنها را بيابد: «من اين صفحات را همچون سنگي بر گوري خواهم نهاد كه آرامگاه هيچ جسدي نيست.» گويا «خود» و «ديگري» به توافقي دست يافتهاند. سپس، دكتر مرضيه اطهاري، عضو گروه نشانهشناسي و عضو هيات علمي دانشگاه شهيد بهشتي، درباره نشانه- معناشناسي اجتماعي «زن زيادي» با محوريت حضور «ديگري» براي ساخت معناي «خويش» صحبت ميكند. چارچوب صحبتهاي او براساس «نظام معناهاي ثانويه» است كه اواخر سال 1960، گرماس آن را مطرح ميكند. بنا به گفته اطهاري، براساس نظر گرماس، در هر جامعه زباني اين نظام معنايي ثانويه متفاوت است و به همين دليل ميتوان نشانهشناسي اجتماعي را مطرح كرد كه البته آنچه امروز تحت عنوان نشانهشناسي اجتماعي مطرح ميشود، اين است كه معنا نه تنها از طريق ساختار دروني متن، بلكه از ارتباط بين متن با جامعه پديدار ميشود. يعني تعامل ميان كنشگران با هم و همچنين كنشگران و دنياي بيرون. گفتهها، متون ادبي، گفتمانهاي سياسي، اشيايي كه ما را احاطه كردهاند، رفتارهاي اجتماعي و غيره، همه ميتوانند موضوع نشانهشناسي اجتماعي باشند.
سپس اطهاري با اين رويكرد، كه در واقع توليد و درك معنا در كاربرد تلقي ميشود، به بررسي داستانهاي كوتاه «زن زيادي» اشاره ميكند كه به معضلات اجتماعي جامعه ايران آن زمان پرداخته است. به عقيده او در اين داستانها، آنچه به «من» معنا ميدهد، حضور «ديگري» است. شخصيتهاي داستان براي معنا دادن به زندگي خودشان نگاه و زاويه ديد ديگري را جستوجو ميكنند. اين ديگري يا به وضوح مانند داستان «خانم نزهتالدوله»، بيان شده است كه براساس آن، شخصيت اصلي داستان، خانمي از طبقه اشرافي است كه سه بار طلاق گرفته و باز به دنبال شوهر ايدهآل خود ميگردد، يا مانند داستان «زن زيادي»، اين ديگري، شوهر اوست. يا به صورت «نگاه ديگري» در داستان مسلول، يا رد پاي ديگري در داستان «جا پا». در هر صورت شخصيتهاي داستان، معناي خود و زندگي خود را از طريق «ديگري» جستوجو ميكنند.
در ادامه، اطهاري ميگويد كه چرا شخصيتها به جستوجوي معنا هستند و حضور و نگاه ديگري را طلب ميكنند. به باور او، يكي از مواردي كه شخصيت داستان را دچار بيمعنايي كرده، بحث عادت و تكرار است كه در برخي داستانهاي اين مجموعه به چشم ميخورد. تكرار مسائل روزمره، قدرت استفاده از معنا را از شخصيتها ميگيرد و همهچيز ارزش خود را از دست ميدهد.
به گفته اطهاري، طبق نظر نشانهشناساني همانند گرماس، عادت موجب از بين رفتن تاثير انسان ميشود. اگر خواستن نباشد، بايستن، توانستن و دانستن وجود ندارد و عادت ميتواند خواستن و اراده انسان را مورد هدف قرار ميدهد و او را از هر تاثير و نفوذي دوركند. حتي ميل به آرزو كردن را از او بگيرد و تا جايي كه تمام لذتها را بيمعني كند و فاعل را بيكيفيت كند. در داستان «زن زيادي» گفته ميشود كه «رختخواب همان رختخوابي بود كه سالها تويش خوابيده بودم. خانه هم همان خانه بود كه هر روز توي مطبخش آشپزي كرده بودم؛ هر بهار توي باغچهاش لاله عباسي كاشته بودم؛ سر حوضش آنقدر ظرف شسته بودم؛ ميدانستم پنجره راه آبش كي ميگيرد و شير انبارش را اگر بپيچاني آب هرز ميرود. هيچ چيز فرق نكرده بود. اما من داشتم خفه ميشدم.» در اينجا محركي لازم است، مثلا يك حس عاطفي كه اين دور تكراري برنامههاي روزانه را بشكند و شخصيت را از اين دور و تسلسل خارج كند. يا به عبارتي روند عادتها را بگسلد و او را از اين بيمعنايي رهايي بخشد، به طوري كه افكارش در مسائل كليشهيي و يكنواخت منجمد نشود و احساساتش روال بيتفاوتي را طي نكند. او به دنبال مستمسكي ميگردد كه دسترسي به معنا و ارزش را برايش هموار كند. اين مساله در داستانهاي «زن زيادي» و «خانم نزهتالدوله» به صورت ازدواج مطرح ميشود و در داستان مسلول، «آرزوي بيماري سل داشتن و توجه ديگران را به خود جلب كردن» به نوعي براي پايان دادن به روزمرگي به درونمايه داستان تبديل ميشود.
اطهاري در پايان ميگويد كه مجموعه زن زيادي، جامعه ايران و به ويژه وضعيت زنان ايران را توصيف ميكند كه در جامعه مردسالار خود را حقير ميدانند و «خود» و زندگي «خود» را از دريچه نگاه «ديگري» جستوجو ميكنند.
سخنران آخر، دكتر علي عباسي، عضو حلقه و گروه نشانهشناسي و عضو هيات علمي دانشگاه شهيد بهشتي درباره كاركرد روايي و موقعيتهاي روايي در برخي از داستانهاي كوتاه آلاحمد صحبت ميكند كه اين داستانها عبارتند از «بچه مردم»، «گلدستهها و فلك» و «جشن فرخنده». به گفته عباسي، با بررسي ساختار و نظام روايي اين روايتها ميتوان از سطح متن عبور كرد و به لايههاي عميق متن رسيد تا علاوه بر ساختارهاي سطحي معنادار، ساختارهايي را كه در عمق متن واقع شدهاند، تجلي پيدا كنند. عباسي بر اين عقيده است كه اين ساختارهاي دروني و عميق داراي دلالت معنايي هستند و اين روابط ساختاري كه در ژرفساخت ساختار روايي قرار دارند، در حال توليد كردن معنا هستند. درواقع، بنا به گفته عباسي، بين انديشه گفتهپرداز و ساختار روايي اين روايتها رابطهيي مستقيم برقرار است، بدين معنا كه انديشه گفتهپرداز ساختار روايي اين روايت را تعيين ميكند.
عباسي به عنصر پيرنگ در اين آثار اشاره ميكند به اين دليل كه بررسي شود آيا اين چهار اثر ويژگيهاي يك روايت را دارا هستند يا خير. چرا كه به باور او، تعدادي از آثار آلاحمد از پيرنگي منسجم پيروي ميكنند و تعدادي ديگر اين انسجام را ندارند. سپس اشاره ميكند كه طرح يا پيرنگ يكي از عناصر پويا و زنجيرهيي قصه، نمايشنامه و شعر روايي است و عناصر روايت وقتي پويا هستند كه جزيي از پيرنگ روايت باشند. در واقع، هر سكانس و هر بخش روايت داراي پيرنگ است كه خود شامل آغاز، ميانه و پايان است. به عقيده عباسي، يكي از ويژگيهاي آثار آلاحمد استفاده از فنون و شگردهاي روايتي است. اهميتي كه جلال به عنصر راوي و مخاطب يا به زاويه ديد (كانون شدگي) در آثارش ميدهد جاي تامل دارد و بايد آنها را با دقت تجزيه و تحليل كرد. عباسي ميافزايد كه جلال در روايتهايش، ترجيحا، از زاويه ديد بيروني سود ميجويد تا از زاويه ديد دروني و صفر. به همين خاطر، شخصيتهاي داستانياش بيشتر «تماشاچي» هستند تا تحليلگر حوادث داستاني.
بنا به گفته عباسي، دنياي آلاحمد، دنياي «فكر» و دنياي «پر از چون و چراي عقل» است. در واقع، جلال آلاحمد به سختي خود را از عقل رها ميكند و به دست تخيلات ميسپارد. در آثار او عنصر تخيل جايگاه چنداني ندارد. حتي زمانيكه تصويري تخيلي در اثرش نمايان ميشود، اين تخيل به انتها نميرسد و به دليل عنصر عقل اين تخيل در نيمه راه متوقف ميشود. به همين خاطر آثار او بيشتر از هر چيزي آيينهيي از واقعيات اجتماعي هستند تا دنيايي تخيلي. روايتكنندگان داستانهاي او در اوج تخيل ميانديشند و سعي ميكنند كه چيزها را درك كنند. به گفته عباسي، بين انديشه و ساختار، از يك سو و همچنين ساختار و زيبايي، از سويي ديگر، رابطهيي مستقيم وجود دارد. به بيان او، «گلدستهها و فلك» و «جشن فرخنده» از جلال آلاحمد هر دو داراي پيرنگ منطقي هستند، اما نويسنده در «جشن فرخنده» نميتواند توازن بين بخشهاي پيرنگ برقرار سازد و برخلاف انتظار طرح اصلي را به حاشيه ميراند و موضوعهاي فرعي را پررنگتر جلوه ميدهد.
در پايان، دبير نشست، ليلا صادقي، جمعبندي مختصري ارائه ميدهد و اضافه ميكند كه محصول اين دو نشستي كه تاكنون برگزار شده است، به صورت مجموعه مقالاتي در دست چاپ خواهد بود و تا سال آينده در اختيار مخاطبان قرار خواهد گرفت.