یادداشت

نقد ساده نویسی - نوشته سمیه طوسی

 

شعر کجا، بز کجا؟!

نگاهي كوتاه به شعر حافظ موسوي

سمیه طوسی


ساعت‌هایی بزرگ

در میدان های کوچک شهر

یا ساعتی کوچک

بر دست بزرگ تو

فرقی نمی‌کند

همیشه روی همین دقیقه‌ی صفر...

آه !

من یخ زده‌ام

همین لحظه است که یک پرنده سر برسد

و دو تیله‌ی سیاه را

مثل دو گردوی پوک

از صورت این آدم برفی بردارد ...

                                                                        (شهریور 78)

اثر بالا نمونه‌اي از يك شعر عاشقانه و لبريز از انتظار است كه يخ زدن مجاز از شدت انتظار، برداشته شدن چشم‌ها مجاز از تمام شدن و پايان چشم براهي، و در نهايت حتا متبادر كننده‌ي مرگ است. نمونه‌اي از يك اثر لطيف كه مي‌تواند توجه طيف گسترده‌اي از مخاطب را به خود معطوف كند. این شعر، اثري‌ست از حافظ موسوي، یکی از شاعران مطرح جريان ساده نويسي‌، كه اگر تاريخ انتهاي اثر را به عنوان تاريخ سرايش آن در نظر بگيريم، متعلق به ابتداي دوره‌اي ست كه اين جريان در حال مطرح شدن و پاگرفتن بوده است.

اين نوشته سعي در بررسي و ارائه‌ي ديدگاه‌هاي مطرح شده‌ي شاعر در يكي از آخرين مصاحبه های منتشر شده‌ي ايشان و ارائه برخي از آثار شاعر با حداقل توضيحات ضمني دارد، تا مخاطب‌ِ‌ متن بر مبناي آنچه ارائه شده، نتيجه‌گيري كند و به جمع‌بندي برسد.

حافظ موسوي در مصاحبه با هوشيار انصاري‌فر، منتشر شده در روزنامه‌ي بهار، سه شنبه 22 اسفندماه 91، در مورد ساده نويسي شعر و نه صرفن جريان ساده نويسي اذعان مي دارد:

"برداشت من از آنچه که اواخر دهه شصت برای ما مطرح بود این است که آن جریانی که به دنبال سادگی در شعر یا یکجور ساده کردن ساز و کار شعر بود، بیشتر در این فکر بود که جنبه های متصنع از شعر گرفته شود و شعر فارسی از زبان متکلف یا به اصطلاح زبان ادبی و استعاره های کلیشه شده دهه های پیشین خلاص بشود و برگردد به سمت زبان روزمره و طبیعی روزگار ما... همه ی جریان­ها افت و خیز داشتند. اما در یک برآیند تاریخی می­توان گفت که مثلا کدام خط ها اصلی بوده اند، کجا به هم وصل شدند و کجا از هم جدا شدند. با این اوصاف مسیر شعر فارسی مثل شعر دنیا دارد به سمت یک جور سادگی می­رود... من فكر مي‌كنم اين چيزي كه به عنوان بحث شعر ساده و پيچيده مطرح است به طور خلاصه بحث ساده سازي ساختمان شعر فارسي و نزديك كردن زبان شعر به زباني است كه ما با آن حرف مي‌زنيم و همه اين ها به اين منظور است كه شعر بتواند با زندگي و تجربه‌هاي انسان امروز كه ما باشيم سازگار شود".

براي من دست تكان مي دهد

از پشت شيشه ماشين ، كودك 

و من براي او

با دست بوسه يي مي فرستم 

اين صحنه را به خاطر بسپاريد

چون ممكن است بعدها 

در شعر شاعر ديگري

عين همين تصوير را

با فعل ماضي و تغيير منظر راوي 

دوباره بخوانيد.

این تکه شعر، از استعاره‌ها و تكلف‌هاي سخت زبان رها شده، و به عنوان يكي از تجربه‌هاي انسان امروز، مي‌تواند مطرح شود. هر چند در جايگاه مخاطب شعر امروز،‌ عدم استفاده از استعاره‌هاي نخ نما بدون هيچ راهكار تازه را، الزامي براي شعر مي‌دانيم و هر چند نمود تجربه‌هاي هر شاعر در اثرش، انكارناپذير است، اما در برابر اين اثر به شدت اين سوال ايجاد مي‌شود كه نزديك شدن زبان به "زباني كه با آن حرف مي‌زنيم" تا چه اندازه در متمايز شدن شعر تاثير داشته است؟ روشن است كه منظور از اين نزديك شدن، حذف زبان متكلف دهه‌هاي پيشين است (اين مورد جاي بررسي دقيق دارد)، اما حذف بدون جايگزيني صحيح، راه حل مناسي نيست. اگر نزديكي زبان به زباني كه با آن حرف مي‌زنيم منجر به قابليت‌هاي بيشتر در اثر مي‌شود، سطر اول و دوم اثر، تنها با جابجايي كلمات استفاده شده، توانش روان‌تر شدن در بيان و نزديكي بيشتر و حتا انطباق با زباني كه با آن حرف مي‌زنيم را دارند:

كودك

از پشت شيشه ماشين،

براي من دست تكان مي دهد

چرا اين‌گونه نباشد؟‌ و يا اينكه اين جابجايي تا چه اندازه اصل اثر را متاثر مي‌كند؟  گذشته از نوع بيان، شايد بايد اذعان داشت كه علاوه بر اجتناب از استعاره‌هاي نخ نما، بايد سراغ تجربياتي رفت كه نيز طراوت و تازگي خود را براي مخاطب داشته باشند. تجربياتي كه به كليشگي نرسيده و تكرر و الزام براي تذكر و هشدار مستقيم نداشته باشند.

"بحث من بيشتر اين است:‌‌ ساده سازي ساختمان شعر فارسي به اين جهت كه اين شعر بتواند با زندگي و تجربه‌هاي روزمره ما سازگار شود، مي‌شود گفت دور شدن از زبان ادبيات..." (روزنامه بهار: همان)

هنوز هم

با شکوه ترین رویای من

قدم زدن در چمنزارهایی است

که اسب ها و گوسفند ها و آدمیان

به یک اندازه از آن شاد شوند.

جداي از اينكه، حافظ موسوي كلياتي را پيش كشيده و بر مبناي آن حرف زده‌ است كه خود جاي بحث بسيار دارد؛ چيزي كه روشن است نظر ايشان در اين رابطه، منجر به اتفاقي كه بايد در شعر نمي‌شود. اتفاقي كه در اين گونه ساده‌سازي براي شعر افتاده، علاوه بر از دست دادن شعريت، منجر به از دست دادن منطق آن نيز شده است. براي نمونه اثر ارائه شده، تا چه اندازه تجربه‌هاي روزمره‌ي ما را در برمي‌گيرد؟ مگر مي‌شود انسان و اسب و گوسفند، به يك اندازه از قدم زدن در چمنزار شاد شوند؟

"قابل انکار نیست که شعری که به عنوان شعر ساده نویسانه در سال های اخیر رایج شده، عمدتن شبیه قطعات رمانتیک یا پندآموزاست، یا چیزی شبیه به کلام عرفای ما، قطعات کوتاهی که ما را تحت تاثیر قرار می­دهند که البته با استعاره­های جدید برگرفته از زندگی روزمره نوشته شده­اند. غالباً هم فرم پیدا نمی­کنند" (همان)

حافظ موسوی

و من به او گفتم – یا گفته باید می‌بودم-

چقدر پیاز خرد کرده باید باشند

که ملتی در پیاده‌روهای انقلاب بگرید؟!

شوخی نمی‌کنم

آب‌غوره گرفتن در اسفند

یعنی که معرکه دارد تمام می‌شود

و کلاه معرکه‌گیر

پس است.
 

"... طبيعت اين دوره ما و اقتضائاتش اين جور زبان را در اختيار ما قرار داده. منتها بحث اين است كه اگر قرار باشد ما عينا همان زبان روزمره را بنويسيم پس كار شعر چه مي‌شود؟ ما يك جاي ديگر تعريفي داريم كه شعر از آن جايي آغاز مي‌شود كه شاعر در زبان مداخله مي‌كند. اين حرف درست است، منتها مبناي آن اين است كه شما بر بستر همان زبان اين مداخله را صورت مي دهيد، يعني اگر قرار باشد كه شاعر با مداخله در زبان كاري بكند، پايه‌اش همان زباني است كه در بين گويشگران آن زبان جاري است، نه اين كه ما بياييم و آن را از يك حوزه مرده كلاسيك استخراج كنيم..." (همان)

شاعر خود به درستي در گفتگوي مورد نظر، اذعان مي‌نمايد كه عين زبان روزمره نوشتن، جايي براي شعر و كاركردهاي متوقع از آن نمي‌گذارد، اما به نظر مي‌رسد اتفاقي كه حداقل در بسياري از نمونه آثار ايشان اتفاق افتاده، فاقد رعايت اين گزاره است.


به خاطر گل روی شما 

که فکر می‌کنید ناموزونیِ دنیا

به خاطر شعرهای ماست 

از فردا دیگر شعر نمی‌نویسیم

اما بگذارید خاطره‌ای برایتان نقل کنم:

بچه که بودم 

رو به روی خانه‌ی ما جنگلِ تُنُکی بود

(چراگاهِ بزهای مردمِ آبادی )

تا اینکه یک روز سازمان جنگلداری

دستور داد که مردم بزهایشان را تعطیل کنند

و بعد

موی بز و بوی قورمه بود که آبادی را پر کرد

اما جنگلِ رو به روی خانه‌ی ما 

هنوز هم همان طورها تنک مانده ست.



البته آسمان به زمین که نیامد

حالا بز نشد ، گوسفند 

اسب هم که از قدیم گفته‌اند حیوان نجیبی است.



خواهش می‌کنم اشتباه نفرمایید

این یک قیاس مع‌الفارق است 

و گرنه شعر کجا، بز کجا؟!

به راستي مداخله در زبان، در اثر بالا تا چه اندازه صورت گرفته است؟ روشن است كه ناموزوني دنيا از هيچ شعري نيست، و روشن تر آنكه اثر بيشتر به يك روايت و خاطره نزديك است تا يك شعر. شعر بالا، شعر 23 از مجموعه‌ي شعرهای جمهوری را به صورت تقطيع نشده ارائه مي‌نماييم، تا مخاطب بررسي كند كه آنچه مي‌خواند بيشتر به بيان يك خاطره شبيه است يا خير و سپس خود داوري كند که چه اندازه شعر بودن آن مطابق با چيزي‌ست كه شاعر خواسته و روشن است كه اين آزمون ساده در بسياري از ديگر آثار نيز قابليت انطباق دارد.

به خاطر گل روی شما که فکر می‌کنید ناموزونیِ دنیا به خاطر شعرهای ماست از فردا دیگر شعر نمی‌نویسیم اما بگذارید خاطره‌ای برایتان نقل کنم: بچه که بودم رو به روی خانه‌ی ما جنگلِ تُنُکی بود (چراگاهِ بزهای مردمِ آبادی)‌ تا اینکه یک روز سازمان جنگلداری دستور داد که مردم بزهایشان را تعطیل کنند و بعد موی بز و بوی قورمه بود که بادی را پر کرد اما جنگلِ رو به روی خانه‌ی ما هنوز هم همان طورها تنک مانده ست. البته آسمان به زمین که نیامد حالا بز نشد ، گوسفند اسب هم که از قدیم گفته‌اند حیوان نجیبی است.خواهش می‌کنم اشتباه نفرماییداین یک قیاس مع‌الفارق است و گرنه شعر کجا ، بز کجا؟!

و يا اثر زير را كه احتمالن بايد جزء آثار عاشقانه به شمار آورد با شعر ارائه شده در ابتداي همين متن مقايسه (لطفن به تاريخ سرايش‌ها نيز دقت نماييد.) و در جايگاه يك مخاطب، بررسي كنيد كه نزديك شدن به زبان روزمره تا چه اندازه در آنچه كه مي‌تواند به شعريت اثر و ارتقاء و تحول آن كمك كند، نقش داشته است:

براي او نوشته بودم

"عزيزم، تو آدم نيستي"

و او

سيلي محكمي به گوشم نواخت

و براي هميشه رفت

از آن به بعد

از هر چه عاشق بدسليقه و

فرشته‌ي عجول

بدم آمد.

             (اسفند89)

اثر ابتدا، هر چند عاري از پيچيدگي‌هاي سخت و يا فرم‌هاي دشوار زباني‌ست اما در مقايسه با اثر دوم، داراي شاخصه‌هايي – هر چند نه چندان درخشان_ است كه آن را از يك متن نزديك به نثر ادبي كاملن رها كرده است. ترديدي نيست كه شاعر هر چه به سمت ساده‌نويسي پيش رفته، از شعريت اثر كاسته و به سمت نثرنويسي معطوف شده است.

آنچه به طور كلي از صحبت‌هاي موسوي برداشت مي‌شود، تلاش ساده نويسي براي رهايي شعر از تكنينك‌ها و كاركردهاي كليشه‌اي و تكراري زبان‌ و نزديك شدن شعر به زبان روزمره و ورود تجربيات امروزي به شعر است. ولي ساده‌نويسان به مدت يك دهه، با استناد به آثارشان نشان داده‌اند كه نه تنها جريان و راهكاري مناسب براي شعر معاصر ارائه نكرده اند، بلكه با توليد انبوهي از آثاري كه هيچ خاصيت قابل اشاره براي شعر امروز ندارد، تنها به انبوه‌سازي رسيده‌اند! و آنچه در عمل اتفاق افتاده، نه تنها نجات‌دهنده‌ نيست، بلكه خود تبديل به معضلي براي شعر امروز شده است. 


 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است