شمس را بر قمر ندوختهاند*
«سادهنویسی» اسمی كلي برای راضیكردن آنها ست كه از فرم شعر دركي زيباشناختي ندارند اما با شنيدنش به خود تلقين میكنند كه معيارهاي شعر بودن را ميشناسند. اسمي است كه سادهنويس با آن براي عوام قيافه ميگيرد كه ببين! من برای تو شعر مینويسم؛ میتوانم طوری بنويسم كه سر در نياوری؛ ميتوانم با كلمات معجزه كنم ولی با آنها ميخندانمت. اسمي است كه شعر نوشتن را ساده فرض ميكند اما بهسادگي از حشو و زوايد كلامي پر ميشود. سادهنويسي جواز رعايت نكردن سادهترين و بديهیترين اصول بيانگري ست. شعري كه خودآگاهي فرم ندارد و اقتصاد زبان را هم رعايت نميكند، چه هدفي دارد جز گفتن و چه كار ميكند جز جويدن و مصرف كردن زبان؟
![]() |
محمد آزرم |
هدف سادهنويسي، نزول خلاقيت مخاطب احتمالي است؛ چرا كه هر شاعري موقع نوشتن شعر روبهروي درك و شعور و حس خودش قرار دارد و از زبان، آينهاي براي نگاه كردن به خود ميسازد. گفتن اين حرف كه براي مخاطبِ عام مينويسم، يعني درك و شعور منِ شاعر از شعر، امري تخصصي نيست و با كسي كه شعر نميشناسد برابرم. و اين سادهلوحي ست؛ چرا كه مخاطب شعر، احتمالي و متكثر است و محدود به زماني خاص نيست. نگاه روزمره به مخاطب و نگاه تيراژي به كتاب شعر و تهي كردن شعر از اجراهاي زباني، زيباشناختي و فلسفي، مخاطب نخبه و منتقد را با كتابهايي مواجه ميکند كه ارزش درختهاي كاغذ شده، معناي تراژيك و يكهي آن است.
«شمس لنگرودي» در مصاحبه با رادیو زمانه 24/9/90 گفته است: «بعد از کتاب «قصيده لبخند چاک چاک» که يک شعر مدرن بود، ديدم که بدنه شعرخوان اين شعر را نمیپذيرد. من رفتم شعر جهان را نگاه کردم، و شعر ايران را نگاه کردم. ديدم که فرق حافظ با مثلاً خاقانی در اين است که حافظ مکانيزيمی را پيدا کرده است که هم اهل فن آن را میفهمند و لذت میبرند و هم مخاطبان عادی در شب يلدا با آن فال میگيرند. اين در صورتی است که با خاقانی نمیتوانند فال بگيرند. برای اينکه خاقانی فقط به صنايع شعری توجه دارد و مخاطب و هدفش نيز جامعه شعرخوانند. من از آنجا بود که راه خودم را تقريبا از بقيه جدا کردم. در اين ميان من تنها نبودم ، ديگر دوستان هم بودند. آرام آرام شعری به وجود آمد که به شعر «ساده » مصطلح شد.»
لنگرودي در مصاحبه با ايسنا هم از خاقاني به عنوان شاعري پيچيدهنويس ياد كرده است كه جز براي دانشگاه در هيچ جاي ديگري به درد نميخورد.
«خاقاني» در قصيدهاي سروده است:
گفتی شما کهاید و چه مرغید و چیستید
سیمرغ نیمروز و سلیمان صبحگاه
ما مرغ عرشییم که بر بانگ ما روند
مرغان شبشناس نواخوان صبحگاه
صبح شما دمی است، دم ما هزار صبح
هر پنج وقت ما شده یکسان صبحگاه
من ادامه ميدهم: مخاطب سادهنويسي فقط يك مصرفكنندهي صرف است، كسي كه از رو متني را ميخواند و در همان رو ميماند، بدون هيچ تواني براي افزودن ارزشي به آن، همانطور كه حرفِ حافظ و شمس اهل شمالِ اين روزگار را بهبه و چهچه ميكند همانطور هم به شعر حافظ شيرازي براي فال و شعر سپهري براي حال رو ميكند. «حافظ» با شناور كردن ابيات در هر غزل تا جايى كه قالب اجازه مىدهد؛ با روايت از چند موضوع مختلف؛ با به كار گرفتن تكنيك ايهام يا چندگانهگويى؛ با مبهم كردن كلام (در پرده سخن گفتن) كه بيانگرى را معلق مىكند و با گسترش افق استعارى كلمات و حتى استعارههاى رمزگشايى شده، معناهاي شعرش را به سمت چندين موقعيت احتمالى پرتاب ميكند. فالگيران شب يلدا چه بعدي به ابعاد شعر حافظ اضافه ميكنند؟ هيچ. سادهنويسي كاري جز مصرفِ زبانِ مصرف شده ندارد و ميكوشد رفتاري جمعی، الزامآور و اخلاقي همگاني را به خوانندگان شعر تحميل كند؛ ساختن نظامي از ارزشها همراه با همۀ الزامات آن، مثل ایفای نقش سادهانگاري در همگرایی گروهي و مهار اجتماعی مخاطب. امّا از نكتهاي غافل است: زبان مصرفی بهطور جمعی، رمزگاني گشوده به مصرفکنندگان اختصاص میدهد، بدون اینکه بين آنان همبستگی جمعی پدید آورد.
میدانيم كه فرم، رفتار دارد و شعری كه فرممدار باشد به گفتن از چيزی اكتفا نمیكند. بيانگری فقط وجهی از توانايی شعر است در حالی كه ساختن فرم، تركيب وجوه نابيانگر با كلام بيانگر است. میتوان سادهنويسی را آدمي فرض كرد كه هيچ اندامی جز دهان ندارد. ايما و اشارههای چشم و حركات بدن و بيانهای ضمني ندارد. يك بند حرف میزند و چون گوشی براي شنيدن ندارد، درست و دقيق هم حرف نمیزند. عكس آنچه میگويد كه میخواهد به زبان آدميزادی شعر بنويسد، نقش موجود ناقصالخلقهای را بازی میكند، كه همهی حسها و اندامهايش به حفرهي دهانی محدود شده است. سادهنويسي به جاي به چالش كشاندن «نابيانگري» و «شكلباوري» ، گرفتار تصويرسازي، استعاره و بيان در حد سطر و عبارتهاي سادهانگارانه شده است. بيشتر هم ازاستعارة عام يا مبتذله يا همان استعارهي مرده استفاده ميكند كه براي همه رمزگشايي شده است. اما شعري كه از نظريه ادبي آگاه باشد هم پرسشساز است و هم پاسخهاي قبلي را به چالش ميكشاند. اين شعر تجربي و حرفهاي است كه درك سنتي از شعر را دچار شك و ترديد ميكند و ياد ميدهد كه چهطور بايد به شعر نگاه كنيم. اوج تئوري سادهنويسي فرا رفتن از خبرنويسي است كه شمس لنگرودي در مصاحبهي روزنامه شرق 28 تیر 89 دربارهي آن گفته است: «آنچه برای من مهم است، یکی، ظرفیتهای معنایی و موسیقایی کلمه است، دیگر، ترکیب کیفیت دو یا چند کلمه، و سوم اينکه آیا وقتی شعر تمام میشود، صرفاً یک خبر را به ما منتقل كرده است یا پشت آن اتفاقهای دیگری هم افتاده.»
سادهنويسي معیارهای تئوریزه ندارد که موقع نوشتن بتواند از خود تئوری فراروی کند. ملاکی دارد که بیرون از شعر است و شعر نمیداند، اسمش را گذاشتهاند مخاطب عام. حال آن که با رها كردن سهلباوري و سادهلوحي، شعر ميتواند به مینیمالنویسی متمايل شود و از تجربههای مینيمالیستی هنرهای تجسمی بهره بگيرد؛ جایی که مواد را به سادهترین شکل و پرداخت نشدهترين حالت در موقعیت هنر قرار میدهند. شايد فرم خبر، معادل زباني مناسبي براي اين امر باشد و بتواند بر اساس نحو گفتاري، ماهیت ناپیوستهي تجربه را نشان دهد و با ترفندهاي همنشيني عبارتها، تصويرسازي قاب به قاب، طرح پرسش، نمادسازي و استعارهپردازي تازه، فشردگي بيان و جزئينگري، آفرينندهي شعر مينيمال فارسي باشد. ضمن اينكه شعر مينيمال به سمت انتزاعي شدن ميرود نه عامّهپسندي. میتوان از زبان چنین بهرهای برد و به فرم و فضایی از عبارتهای بیانی فشرده رسید. مینيمالیسم در فشردگی بیان تا کمترین كلمات و کوتاهترین شکل ممکن پیش میرود، به همین علت کمحرفی و بسیار معنایی، از ویژگیهای مشخص این آثار است. با این همه، ساختن شعر مینیمال کار شعر زبانمدار است. شعر زبانمدار است که میتواند زبان را به فشردهترین و کوتاهترین شکل ممکن بیان کند، بدون اینکه حرف کلیشهای بزند و در فضایی از عبارتهای مرتبط و در عین حال مجزا، به فضاهای میانی، ارتباطی و خالی معنا بدهد.
اگر ویژگی جنبش پاپآرت ساختن یکسری آثار با روش عکاسی واقعگرا و عامهپسند بود، سادهنویسی با ترجمهي غلط از آن، کتابهایی برای عامه روانه بازار کرد که ارتباطی نه با واقعیت داشت و نه با واقعیت شعر. نسبت بين سادهنويسي و ترجمهي عامهپسندي از پاپ آرت را شمس لنگرودي در مصاحبهي روزنامه شرق 28 تیر 89 با اين تاكيد روشن كرده است كه به لحاظ نظری به «هابرماس» بیشتر احساس نزدیکی میکند:
«من به آن بخشی از پستمدرنیسم گرايش دارم که به «پاپآرت» گرایش دارد. به لحاظ نظری هم به هابرماس بیشتر احساس نزدیکی میکنم. با آن گرایشهایی که ما را یا به قرون وسطی میبرند یا به یک دره خشک ناپیداکرانه اصلاً دمخور نیستم. برای همین با تئوریهایشان هم کاری ندارم. من از آن بخش از پستمدرنیسم خوشم میآید که مایههای انسانی دارد و طناز است و آن عقل کل بودن مدرنیستی را به شوخی میگیرد.»
از اين كاري به كار تئوري نداشتن و حرفهاي شوخي كه بگذريم، میتوان به رويكرد عامهپسندي، نگاه جامعهشناختی داشت. ابزارها و رسانههای هنری، چندان در اختیار شعر نیست. خود شعر به مثابه کتاب از اقبال عمومی خارج شده است. فرهنگ و جامعه به سمت بصری شدن میرود. اینترنت شاهد مثالی برای بصری شدن جامعه است؛ در فضای مجازی با کاربری روبهرو هستیم که دیگر خواننده نیست بلکه بیننده است. پس زمان کوتاهی که برای دیدن صرف میکند جایگزین زمان خواندن شده و همین امر، شعرها و نوشتهها را کوتاهتر کرده است. همراه هر شعر یا نوشته تصویری هست که برای لحظهای کاربر را وادار به مکث کند. موفقترین تبلیغات، به صورت فیلم و تیزر با موسیقی نمایش داده میشوند. بیلبوردها در تمام شهر با تصویرهای تبلیغاتی پر شدهاند. مصرف کالا از چشمها شروع میشود.
شمس لنگرودي در مصاحبه با رادیو زمانه 24/9/90 شرايط بازار كتاب شعر را اينطور توصيف ميكند:
«در سالهای هشتاد دو جريان بزرگ شعر پيدا شد. يکی که به آن اصطلاحاً شعر ساده يا سهل و ممتنع گفته شد. يکی ديگر هم جريان شعر مصنوع يا پيچيده بود. و در اين شرايط بود که شعر که عملاً مخاطبانش را از دست داده بود، دوباره مرکز توجه مخاطبانش شد و از نو مخاطبانش را به دست آورد، بهطوری که بسياری از ناشرانی که بهطور طبيعی و در طول ساليان دراز کتاب شعر چاپ نمیکردند، به چاپ کتاب شعر علاقمند شدند و کتاب شعر چاپ کردند و خوشبختانه الان شعر جايگاه پيشين خود را از نو پيدا کرده است.»
میدانیم سادهنویس میخواهد با عامهپسند شدن در برابر چنین موقعیتی مقاومت کند تا کتاب از رونق نیفتد و مخاطب ادبی از دست نرود اما از کتاب فقط کالا بودنش را میبیند و در مخاطب، خطاب شعر برای نخستین بار نامیدن چیزها را فراموش میکند. پسندِ عامه در حال حاضر بیشتر به سریالهای تلویزیونی کشش دارد، پس برای جذب مخاطب عام به کتاب، باید زبان را در حد همان سریالها ساده کرد و از جای خالي خیالپردازی و تفکر رو برگرداند؟
* مصرعي از خاقاني شرواني