برو از خانه گردون به در و نان مطلب كان سيه كاسه در آخر بكشد مهمان را
آيا نويسنده ايراني دچار زودمرگي ميشود؟ انگيزهاي كه باعث شد اين یادداشت را بنويسم، پيشفرضهايي بود كه سايت ادبي والس در سؤالهاي خود گنجانده بود. پيشفرضهايي از اين جمله كه: نويسنده ايراني خلاقيت كوتاه مدت دارد، خود را تكرار ميكند، اوج او كوتاه مدت است، آثار قابل توجه نويسندگان بزرگ ايراني اندكاند، برخي نويسندهها بعد از مدتي نويسندگي را كنار ميگذارند، اغلب نويسندههاي خارج از ايران دچار افت كاري ميشوند و براي همه اين پيش فرضها رازي وجود دارد كه اين راز، محور اصلي اين مقاله خواهد بود.
به نظر ميرسد كه نويسندگان جوان معمولاً به دليل نوع نگرش به جهان و روحيه مخالف محورشان، قدرت زير پا گذاشتن سنتها را داشته باشند و بدين صورت دنيايي خلاقانه و پر هياهو ميتوانند خلق كنند. اما براي نوشتن صرفاً خلاقيت كافي نيست و آنچه بر سر يك نويسنده جوان ميآيد، از اينجا به بعد است كه رخ ميدهد. شايد با يك نگاه كالبدشكافانه به اجتماعي كه در آن زندگي ميكنيم، بتوانيم ريشه آنچه را كه خشكيدن خلاقيت عنوان شده است، بررسي كنيم.
بسياري از نويسندگان پس از توليد چند اثري كه هر كدام از برخي جنبهها قابل تأمل ميتوانند باشند، به خود غره ميشوند و از قدرنشناسي ديگران دائم گله ميكنند، گلهاي كه ناشي از عدم ارتباط موفق ميان خواننده و اثر رخ ميدهد و به همين دليل، برخي نويسندهها چندان نيازي براي مطالعه بيشتر و بالا بردن سطح اطلاعات خود احساس نميكنند و با جسته گريخته خواني مطلب مينويسند و گمان ميكنند كه هر آنچه مينويسند، مطلوب است. شايد براي اينكه فكر ميكنند همان قدر كه آموختهاند، بيش از دانش ديگران است و اين همان خطايي است كه گريبان آنها را ميگيرد. اين تفكر كه ديگران مرا نميفهمند، باعث جدا شدن نويسنده از مخاطب و خودبرتر بيني او ميشود. شايد براي اينكه احساس ميكند در اجتماعي زندگي ميكند كه استعداد و توانايي بيشتر، ملاك ارزيابي نيست و تنها اين چراغهاي رابطه هستند كه همواره روشن ميمانند، چه براي پيدا كردن ناشر، چه براي گرفتن جايزه ادبي، چه براي به دست آوردن جايگاه مناسب و چه براي خوردن حتي يك ليوان آب. آنچه به فاصله بيشتر ميان درك نويسنده از مخاطب و برعكس كمك ميكند و گاهي دامن ميزند، شرايط نامناسب اجتماعي است كه يك شبه ايجاد نشده است. شرايطي كه باعث ميشود مردم چندان دغدغه مسائل ادبي و هنري نداشته باشند. عدهاي براي تهيه مايحتاج زندگي و بيرون كشيدن گليم خود از آب، عدهاي براي تلنبار كردن رفاه براي خود و فخر فروشي به ديگران. به نظر ميرسد زيرساختهاي اجتماعي بحرانزده و عدم توجه به قشر هنرمند و ادبي و تظاهر جامعه به علاقهمندي به شعر و ادبيات در مواقع لازم ولي در واقع اولويتهاي سياسي و اقتصادي، باعث ميشود كه اين خلاء فضاي ادبي براي نويسندگان به حالتي تدافعي تبديل شود و متأسفانه آنچه در ويترين جامعه ديده ميشود، صرفاً اين فاصله است كه همه تقصيراتش را هم گردن نويسنده مياندازند كه جوري مينويسد كه مردم نميفهمند.
نويسندهها هم به مرور چند دسته ميشوند. دستهاي از علائق خود جدا ميشوند و آنطور كه گمان ميكنند مردم دوست دارند، مينويسند، كه اين جدا شدن از خود باعث ميشود افت كيفيت كار ميشود. نوشتن از ديگري متكثر غير قابل لمس، ديگري نامتعين و ديگري غير قابل اطمينان از چيستي و كيستياش. چطور ميشود طبق سليقه مخاطبي نوشت كه هر كدام از افراد جامعه ميتواند باشد؟ مگر همه افراد يكسان فكر ميكنند و مگر همه سليقهها و پسندها يكسان است؟ برخي ساده نويسي را دوست دارند و برخي متون تفكر برانگيز. نوشتن به سليقه جامعهاي كه تنها هر از چندگاه فرصت سربرگرداندن و نگاه كردن به ادبياتي را دارد كه جزو دغدغههاي اصلياش نيست، چندان منطقي به نظر نميرسد. پس اين تلاش نويسنده براي همگن شدن با سليقه خواننده فرضي، شبيه آب در هاون كوبيدن است.
عدهاي از نويسندهها براي خود و در خلوت خود مينويسند، بياينكه اميد چنداني به خوانده شدن داشته باشند. البته اين فرايند توليد بدون عرضه باعث ميشود كه كيفيت توليد، به دليل عدم وجود مهر ارزيابي معتبر چندان اميدوار كننده نباشد و همچنين باعث ميشود نويسنده دائم چشم به راه آينده و خوانندهها و فرصتهاي آتي براي فردايي نامعلوم بنويسد. البته، اين درباره كساني است كه آنقدر عاشق ادبيات هستند كه با همه ناملايمات باز مينويسند.
عدهاي ديگر، بنا به شرايط زندگي مجبور به ترك اعتياد ادبي ميشوند و از قلم خود در پرداختن به ساخت و سازهاي سياسي و اقتصادي استفاده ميكنند كه هم شهرت بيشتري در خود دارد و هم مايملك بيشتري را براي آنها در خود دارد و هم مصرف كنندگان بيشتري. اما حركت يك قطبي جامعه به سمت سياست و دغدغههاي روز، باعث ميشود كه برخي آثار مانند جنيني، تنها از ناحيه دست يا پا رشد كنند و به موجودي غريب الخلقه تبديل شوند.
با اين همه، در اين شرايط به هيچ كس نميشود خرده گرفت، مگر به يك شبكه كلان كه همه چيز را به هم مرتبط ميكند و در اثر اين تأثير متقابل مسائل بر هم، باعث درهم ريختگي و عدم امنيت در هر گونه فعاليت ميشود. كساني كه نوشتن را رها ميكنند، و يا وقت كمتري براي آن ميگذارند، به اندازه آنهايي كه براي امرار معاش شغلهاي تمام وقت و نيمه وقت دارند، حق زندگي دارند و نميشود از يك نويسنده توقع داشت كه به نان شب خود فكر نكند و صرفاً به معجزه قلمي فكر كند كه معلوم نيست بعد از نوشتن چه سدهاي ديگري پيش رو خواهد داشت. پيدا نكردن ناشر. نگرفتن حق تأليف. نگرفتن مجوز. توزيع نشدن. خوانده نشدن. نقد نشدن. ناديده گرفته شدن و غيره.
در جوامع پيشرفته، ادبيات و هنر جايگاه اجتماعي بالا و ثابتي دارند. در دانشگاهها، كيفيت تدريس ادبيات و هنر بيش از لغت معني و حفظيات است. دانشجويان قشر پر اهميتي تلقي ميشوند كه در مشاركت پاياپاي با استادان خود قدرت ارائه افكار خود را دارند. در كنفرانسهايي كه تشكيل ميشود، صرفاً چند استاد دهان پركن به بالاي صحنه نميروند و دانشجوان هم ميتوانند با استادان خود وارد ديالوگ شوند. قسمت پرسش و پاسخ بعد از سخنراني استادان حذف نميشود. و اما نويسندگان؟!
شايد اعتراض نويسندگان غربي را قبل از مراسم اسكار امسال براي دريافت حقوق خود از نشر الكترونيكي آثار به خاطر داشته باشيم. آيا نويسنده ايراني چنين حقي را براي خود قائل است؟ شايد اگر يك نويسنده ايراني تصميم بگيرد كه اجازه ندهد كسي به حقوقش تجاوز كند، حداكثر موفق به دريافت يك حق التأليف به صورت اقساط شود. اما آيا كسي به گرفتن سهم خود از نشر الكترونيكي آثاري كه در آن مشاركت داشته، اصلاً فكر هم كرده است؟ در فضايي كه حقوق معنوي، مالي و انساني نويسندگان سلب ميشود، شايد از آناني كه همچنان مينويسند بايد متعجب شد و پرسيد كه چطور هنوز مينويسيد؟ در جوامع پيشرفته، كساني كه مينويسند، اغلب بيهيچ غرض ورزي كار ديگران را نيز دنبال ميكنند و با ارائه يك اثر جديد، آنقدر تجديد قوا ميكنند كه براي نوشتن اثر بعدي، ميتوانند با نيرويي تازه شروع به كار كنند. اگر نويسنده ايراني در اوايل كار به خود غره ميشود و با اين نيروي تدافعي، باعث زودمرگي خود ميشود، اين مسئله خود خواسته او نيست و محصول جامعهاي است كه در آن زندگي ميكند. جامعهاي كه مدام از او فرصتها را ميگيرد. جامعهاي كه به دليل كم توجهي به مسائل هنري، تنها براي عدهاي معدود در حافظه خود جا دارد و همين باعث ميشود كه فضاي ادبي به يك دوي ماراتن تبديل شود و نويسندگان حضور يكديگر را پيوسته ناديده بگيرند تا حضور خود را پر رنگتر كنند، چه با سكوت درباره آثار همديگر، چه با ارائه نقدهاي منفي، چه با ايجاد موانع از هر نوع ممكن و غيره.
يكي ديگر از مهمترين ريشههاي زودمرگي عدم فرصت براي ارائه موفق اثر است. ارائه موفق به اين معني است كه ارزيابي يك اثر، دغدغه واقعي يك جامعه هنردوست باشد و ايجاد جلسات نقد و بررسي، صرفاً به ويتريني براي ارائه انواع اجناس وطني و غير وطني تبديل نشود. هر نويسندهاي بعد از اتمام كارش، از اثر خود جدا ميشود و آن را به جامعه ميسپارد. اين جدايي و فراق به گونهاي است كه با يك بسط استعاري ميتوان آن را به مرگ از دنياي نويسنده و تولد در دنياي مخاطب شبيه دانست. تولدي كه در جامعه ما به صورتي ناموفق اتفاق ميافتد و غالباً كودكاني ناقص الخلقه و عقب مانده به دنيا ميآورد كه چندان مورد توجه اهالي آن دنياي جديد واقع نميشوند. همين بيتوجهي، باعث ايجاد اخلال در چرخه انرژي ميشود و نويسنده با انرژي كمتري سراغ كار بعدياش ميرود. ميگويند كساني كه عزيزي را از دست ميدهند، در صورتي كه نتوانند سوگواري موفقي داشته باشند، براي ادامه زندگي دچار افسردگي و ناراحتيهاي رواني ميشوند. پس فريادهايي كه براي از دست دادن كشيده ميشود، به گونهاي براي تضمين سلامتي مفيد است!! نويسندههايي كه آثارشان از مرحله توليد به نشر ميرسد، در واقع اثر خود را از دست ميدهند و براي اين از دست دادن استعاري، نياز به شنيدن نظرها و نقدهايي دارند كه بتوانند خود را در آن اثر تحليل كنند و موفقيت و تأثير اجتماعي آن را بسنجند. اما در جامعه ما عملاً اين اتفاق نميافتد. با چند جلسه زوركي و كم مخاطب و با تعدادي شركت كنندهاي كه اغلب اثر را نخواندهاند و به به چه چه و يا اخ و پيفهايي را نسخه پيچ ميكنند كه در جلسات قبلي تكرار كردهاند، نويسنده را به اين فكر وا ميدارند كه براي تمام جلساتي كه برايش تشكيل ميشود، از چند خودي دعوت كند كه درباره كارش حرف بزند و در نهايت حرف اين خوديها هم او را راضي نخواهد كرد، چرا كه پنجره جديدي را براي او باز نخواهد كرد.
و شگفتانگيز تر اينكه، همه اين ناملايمات به يك طرف، مسئله خود سانسوري، ديگر سانسوري و عدم مجوز گرفتن در طرف ديگر اين تراژدي غمانگيز است كه تنها قرباني آن، روزهاي از دست رفته هنرمندي است كه بيهيچ انتظاري، دنياي كلماتش را به روي كاغذ آورده است، و صرفاً با يك سهل انگاري كوچك، با يك سليقه ناسازگار و يا عدم تعهد و بيدانشي، ماهها و سالها بلاتكليفي يك صاحب اثر را موجب ميشود. شايد به جاي مطرح كردن اين سؤال كه چرا نويسندگان ما دچار زودمرگي ميشوند، بتوانيم سؤال ديگري مطرح كنيم و آن اينكه چطور ميشود كه در چنين جامعهاي برخي نويسنده به دنيا ميآيند. پاسخ به اين پرسش خودش ميتواند به پرسش قبلي هم كمك كند. اگر شرايط جامعه براي بقاي يك نويسنده مساعد نيست، چرا اين همه شاعر و نويسنده متولد ميشوند و بعد از مدتي از بين ميروند؟ به نظر ميرسد كه پاسخ اين پرسش در خودش نهفته باشد. آنچه مسلم است اين است كه يك جامعه موفق، جامعهاي است كه به هنر و ادبيات خود ارج نهد و ركود ادبي كنوني ميتواند نشانه يك بيماري باشد كه اميدوارم قابل درمان باشد، البته در صورتي كه به موقع براي درمان آن چاره انديشي كنيم.
منبع: والس ادبی