یادداشت

بررسي "من هيچ نگفتم"، ابرداستاني از جي. يلوليس داگلس - لیلا صادقی

 

جي. يلوليس داگلس(J. Yellowlees Douglas) بيش از 7 سال است كه بر نظريه ادبي ابر متنيت، روايت و زيبايي شناسي بافت داستان تحقيق مي كند و همچنين داستان مي نويسد، البته ابرداستان. او در مقاله هاي نقد ادبي، خوانش ابرمتن را به عنوان نوعي اجراي شگردهاي روايي براي خوانندگان سنتي و غيرسنتي بررسي مي كند و همچنين تأثير كاركرد ابرمتن در خوانش يك متن را ارزيابي مي كند.

 

    «يك فيلم سينمايي از برش هاي متعددي تشكيل مي شود كه تدوين آن ها به صورت يك جريان واحد يعني سينما. اما بيننده در هنگام تماشاي فيلم، پيوند ها را مي بيند و نه برش ها را.» (فاصله، بازنمايي و درك: آنچه خوانندگان ابر داستان انجام مي دهند و نمي دهند، يلوليس داگلس، تابستان 1992)

    داستان مدرن نيز با نكته سنجي بر چيستي داستان، به نشان دادن اجزاي تشكيل دهنده يك داستان مي پردازد و سعي مي كند به خواننده بگويد كه در هنگام خواندن متن، بايد برش ها را ببيند و نه پيوند ها را، كه نگاه خواننده به داستان نيز خود بخشي از داستان را تشكيل مي دهد.

    براي درك هر نوآوري، بهتر است از مصداق هاي آن شروع كنيم. شايد اگر بگوييم چطور يك ابرمتن به تكثير شبكه اي داستان مي پردازد، تصوير گنگي از ماهيت متكثر ابر بودگي يك داستان به دست داده باشيم، اما پس از خواندن يك ابر داستان، درباره نظريه ادبي و قواعد حاكم بر آن مي توانيم به وضوح به گفت و گو بپردازيم، بدون ايجاد سوء تفاهم هاي معمول ناشي از عدم درك درست يك مقوله ادبي. "من چيزي نگفتم" يكي از بهترين نمونه هاي ابر داستان است كه مي تواند به عنوان مثالي بر مباحث مطرح شده در ابرمتن تكميل كننده بحث باشد.

    راوي در صفحه آغازين داستان با خواننده قراردادي مي بندد حاكي از چگونگي خوانش نشانه هاي تصويري در خلال خواندن داستان. پس از اين قرارداد كه خود نيز جزئي از داستان است، شش گزينه براي آغاز روايت داستاني پيش رو قرار مي گيرد. بدين گونه نقش خواننده در پيشبرد جريان داستان فعال مي شود و از حاشيه به متن مي آيد. در واقع خواننده خود جزئي از متن شده و در طول داستان مورد خطاب قرار مي گيرد. ساختار و موضوع داستان در ارتباط تنگاتنگي مكمل يكديگر هستند، به گونه اي كه موضوع داستان درباره مرگ است و ساختار به صورت مقطع و از دنيايي به دنياي ديگر پيش مي رود، گويي از مرگي به مرگي. راوي درباره مرگ هيچ چيز نمي تواند بگويد. چرا كه درباره مرگ حرف زدن امكان ندارد. چه چيز درباره مرگ مي توان گفت: هيچ. موتيف هيچ به شكل هاي مختلفي بيان مي شود:

  • بي زماني و بي مكاني: داستان در بي زماني و بي مكاني روايت مي شود، چرا كه مرگ در جايي ديگر رخ مي دهد و اين خود نوعي اجراي هيچ است.
  • عدم پردازش به جزئيات: هيچ گونه اطلاعات دقيقي درباره شخصيت ها، ظاهر آن ها و حتا سنشان در داستان ارايه نمي شود.
  • اشاره ضمني و صريح به هيچ: «چيزي براي گفتن نيست»، «با اين هيچ كاري نمي شود كرد»، «هيچ احساسي نداشت»، «هيچ كاري انجام نشده بود» و همچنين نشان دادن عمق تأثر راوي از صحنه مرگ با آمدن صفحه سياهي كه در آن هيچ چيز وجود ندارد، مگر يك نقطه و يا صفحه سياهي كه در آن نوشته شده:‌ هيچ.
  • مرگ امري غيرعادي تلقي مي شود، اما ترس از مرگ امري معمول توصيف مي شود. «دست راستش لق لق مي خورد، شبيه عروسكي درب و داغون.»

   «مرگ بيش از يك حادثه يا تصادف مرگبار دو ماشين است و زندگي در خلال مرگ و نيستي توصيف مي شود. روايت خطي داستان و ماحدث هيچگونه اهميتي ندارد، بلكه داشتن كمي اطلاعات درباره شري و جول، تصادف و مرگ آن ها، لوك، خواهرش و دوستان و آشنايان شري و جول كافي به نظر مي رسد.

داستان از لحاظ محتوايي از سه لايه تشكيل مي شود:

  1. روزمره: لايه اي كه خواهر لوك داستاني درباره دوست دخترهاي او كه همه مرده اند، روايت مي كند. او قادر به توصيف مرگ نيست و به گفته كساني كه درباره مرگ اظهار نظر كرده اند، استناد مي كند.
  2. فرهنگي: لايه اي كه در آن ارجاع به فيلم ها، كتاب ها و آگهي هاي تبليغاتي، چالشي بين واقعيت و عدم واقعيت و همچنين داستان و زندگي ايجاد مي كند. به گونه اي كه آدم ها باور دارند كه مرگ در خانه ديگران است.
  3. وجودگرا (اگزيستانسياليسم): در اين لايه، مخاطب به هستي و جهان مي انديشد، حتا اگر پيش از اين از آن غافل بوده باشد. انديشه مرگ و زندگي و همچنين روابط و عواطف انساني از ديد فلاسفه مطرح مي شود.» (فاقد هيچ چيز، مطالعه اي درباره ابرداستان، اينا كوپر، مؤسسه جامعه شناسي، روسيه)

    در صفحه اول داستان، با انتخاب هر كدام از گزينه ها، روايت مرگ تصادفي دوست دختر برادر راوي هر بار به گونه اي شروع مي شود.

    تكرار دو تصوير در ميان گزينه هاي انتهايي هر كدام از برش هاي داستاني كاربردي نمادين پيدا مي كند كه  نماد سمت راست، دال بر خوانش هاي غايبي است كه خود خواننده مي تواند به متن بيفزايد و نماد سمت چپ دال بر خوانش هايي است كه از نسخه اصلي اين اثر بر مي آيد.

ابرمتن = ابر (فراتر) + متن+ ... و ديگر

    ماهيت ابرمتنيت كه گسترش شبكه اي متن را منجر مي شود، به واسطه گزينه هاي پاياني هر برش داستاني و همچنين واژه هايي كه به برش داستاني ديگري پيوند داده مي شوند، اجرا مي شود كه خود نيز گزينه ها و واژه هاي لينك دار ديگري در دل دارد. اين گسترش شبكه اي داستان تا آنجا پيش مي رود كه راوي مدعي مي شود كه داستان كنوني نسخه اصلي نيست. گويا «من چيزي نگفتم» نسخه هاي مختلفي دارد كه ما هم اكنون تنها به يكي از ويراست هاي آن دسترسي داريم و هيچ قطعيتي درباره چگونگي نسخه اصلي و يا جريان اصلي يا ادامه داستان وجود ندارد. نه گزينه هاي داده شده و نه گزينه هاي افزوده خواننده نمي توانند محيط داستان را مرزبندي كنند، به طوري كه طيف پاياني داستان در جايي در بيكراني ادامه مي يابد. ابرداستان، نه آغاز و نه پايان مشخصي ندارد و خداگونه در بيكراني تخيل خواننده سير مي كند. هر ادامه داستاني به ادامه هاي ديگري منجر شده، به طوري كه هيچ ادامه اي بدون ادامه هاي ديگر به وقوع نمي پيوندد. در حقيقت ابرداستان، نوعي «داستان ادامه» است بدون آغاز و پايان. همانند خداوند كه هميشه بوده و هست و هيچ آغاز و پاياني مرز بودن خداوند را محدود نمي كند. روايت در ابر متن با ريشه هاي تفكر دادائيسم كه بر بسياري از سبك هاي پس از خود تأثيرگذار بوده، مرتبط است. با اين تفاوت كه واژه ها و جمله ها در دادا به طور تصادفي پشت سر هم قرار مي گرفتند، اما در ابرداستان، چيدمان واژه ها و برش هاي داستاني در نهايت دقت صورت مي گيرد، ولي خواننده پس از خواندن داستان كلان به دقت نگارش آن پي مي برد اما در خلال خواندن، گمان بر اتفاقي بودن چيدمان بخش هاي داستاني مي رود. شباهت ابرمتن و دادا در اينجاست كه يك داستان به صورت خطي روايت نمي شود و برش هاي مختلف داستاني به صورت پس و پيش روايت مي شوند. البته انتخاب خواننده در كنار هم آمدن وقايع نقش مؤثري دارد.

 

    برش داستاني "يادت مي ياد؟" مرگ تصادفي دوست دختر برادر راوي را روايت مي كند و داستان در جايي حساس به گزينه هاي ديگري مي رسد كه خواننده ملزم به انتخاب ادامه آن است. البته خواننده براي خواندن ادامه هاي قبلي مجبور است به صفحه قبل برگردد و در دوراهي برگشت و يا انتخاب همواره در تعليق به سر مي برد. چرا كه براي انتخاب گزينه جديد، انتخاب هاي ديگري انتظار او را مي كشند و در صورت برگشت به انتخاب هاي قبلي، باز تعدد انتخاب ها مانع از ايجاد سير خطي و ادامه تنها يك روند داستاني مي شود. متن ابرداستان به صورت منشوري در ابعادي مختلف شكل مي گيرد و بسته به اينكه خواننده در كدام ضلع منشور ايستاده باشد، داستان به گونه اي پيش مي رود كه با تغيير موضع، ادامه داستان نيز تغيير مي كند.

يادت هست

     شري رو يادت مي ياد؟ تكه اي از برادرم: كسي كه براي دريافت حقوقش در هامتراك به شكل هولناكي با برادرم درگير شد. كسي كه بطري نيمه خالي جين رو روي سر برادرم پرت كرد، وقتي بهش گفت كه ديگه بايد مشروب رو ترك كني. كسي كه مثل ژاكتي كهنه تاشده بود و در امتداد ديوار زيرزمين سرخورد، وقتي برادرم با آرنج به وسط شكمش كوبيد. لعنتي، من مطمئنم كه تو شري رو يادت مي ياد. مسئله اينه كه اون مرده.


   
 

    در پايان هر برش داستاني، تصویری ديده مي شود  كه با ورود به آن هربار يك برش متفاوت و هربار بخشي از اين مارپيچ ديده مي شود كه اين نماد، خود تصويري از داستان كلان را به نمايش گذاشته و روابط برش هاي داستاني با يكديگر را به تصوير كشيده و نشان مي دهد كه برش داستاني مذكور، در كجاي داستان كلان است و با كدام خرده داستان در تلاقي قرار مي گيرد. استفاده از تصويرهاي نمادين و رنگ زمينه براي داستان از جمله استفاده هاي پيرامتني است، كما اينكه كاربرد زمينه قرمز در مواقعي است كه به روابت كشتن پرداخته مي شود و نيز كاربرد زمينه سياه زماني كه يكي از گزينه هاي داستان به پاياني احتمالي مي رسد.

كريسمس

     در نيويورك توي هتلي در بالاي بخش شرقي اقامت داري و براي عوض كردن لباس هات، آخر وقت يك بعدظهر به هتل مي روي و به طور اتفاقي نگاهت به چراغ چشمك زن پيغام گير كنار تلفن مي افتد. طرف پيغام گير مي روي و صداي لرزان ضبظ شده زن برادرت را به عقب برمي گرداني كه مي گويد يكي ديگه از دوست دختراي برادرت كشته شد.

    اهميت واژگان در شكل گيري ابرداستان، كه وجه مشترك داستان زباني و ابرداستان است، باعث شكل گيري واژگاني داستان مي شود. چنانكه در داستان واژه محور، هر واژه اي به سبب ارتباطي ذهني، طبيعي يا قراردادي با واژه پيش از خود به كار مي رود. ساختار ابرداستان خود نيز به گونه اي است كه بر اهميت حضور واژگان تأكيد مي كند، بدين گونه كه هر واژه دالي براي حضور ادامه هاي مختلف است. تكرار واژگاني كه گزينه هاي ادامه در برخي برش هاي داستاني هستند، محمول خرده داستان هاي ديگري است كه در ذهن خواننده تداعي مي شود، بدون اينكه داستان اين پيوند (لينك) صوري را ايجاد كرده باشد. به عنوان مثال، "هر كس" نام يكي از برش هاي داستاني است كه در برخي خرده داستان ها به داستان ديگري پيوند داده مي شود و با خواندن آن داستان ديگر و ادامه هاي آن،‌ ذهن خواننده نسبت به واژه هركس شرطي مي شود و هر جا اين واژه حتا بدون پيوند در متن بيايد، ذهن خواننده آن ديگر ادامه هاي داستاني را در ذهن مجسم مي كند.

 

    «من چيزي نگفتم» نام داستان كلاني است كه يك خرده داستان را با همين نام در برمي گيرد:


    متن اين داستان كه اجراي نام داستان نيز هست، چرا كه چيزي در اين داستان گفته نمي شود و متن داستان شامل نام نويسنده، سوال از خواننده، چند پيشنهاد و كپي رايت داستان مي شود كه با كليك بر جمله «هنوز داري مي خوني؟» به صفحه اي كه راوي با خواننده براي آغاز داستان قرارداد مي بندد، باز مي گرديم و شبكه داستاني به شكلي دايره وار با شعاع هاي متداخل آن كامل مي شود.

    ابر متن با استفاده از امكاناتي كه در اختيار دارد، به نوعي جديدترين گونه ادبيات داستاني محسوب مي شود كه مي تواند در كنار گونه هاي ديگر به حيات خود ادامه دهد. حضور ابرمتن به معني انكار كتاب نيست، چرا كه ادبيات داستاني امروز نيز با توجه به امكاناتي كه فضاي كتاب در اختيارش قرار مي دهد، به تكثير شبكه اي، ايجاد ادامه هاي احتمالي و عدم قطعيت پايان و همچنين چند صدايي بودن روايت، تغييرهاي احتمالي در زاويه ديد، شخصيت، جايگاه نويسنده و خواننده و غيره مي پردازد. با اين تفاوت كه امكاناتي كه رايانه در اختيار متن قرار مي دهد، با كتاب متفاوت بوده و در نتيجه اجراي رايانه اي منجر به ايجاد شگردهاي جديدتري مي شود كه مي تواند الهام بخش امكانات جديدي براي محيط كتاب باشد.

    خواندن ابرمتن به معناي عميق شدن در تك تك كلمه ها براي درك جريان داستان از خلال كلمه هاست. كه اين شگرد به جاي روايت كه گونه كلاسيك داستان پردازي است، به كار مي رود. در نتيجه، زيبايي شناسي ابرمتن متفاوت از داستان هاي معمول است و براي نقد آن از تئوري هاي ادبي متفاوتي استفاده مي شود. چنانكه داستان در پشت كلمه ها، صفحه ها، لينك ها، رنگ ها، تغيير فونت ها و ديگر عناصر پيرامتني پنهان شده است، لذا براي خوانش داستان بايد بتوان اجراي زباني آن را با استفاده از عناصر جامعه شناسانه و روان شناسانه بازشناخت. به عنوان مثال، بيان مرگ در يك ابرمتن با شناخت وضعيت رواني و همچنين، جايگاه اجتماعي فرد خوانش عميق تري دربردارد. ارتباط ساختار، موضوع و لينك در ابرمتن نيز تحت تأثير همين عناصر قابل بررسي است، چنانكه موضوع همان چيزي است كه در داستان گفته مي شود: از جمله، حوادث، وقايع، احساسات، عقايد و تخيل. ساختار آن چيزي است كه قالب گفتن ها را مشخص مي كند، مانند: هم آيي، استعاره، بازپس نگري روايي يا مكاني و هرآنچه كه داستان را مي سازد و در نهايت، لينك يا پيوند كه اساس يك ابرمتن را تشكيل مي دهد كه جزئي از ساختار مي شود و موضوع را نيز دربرمي گيرد كه اين لينك ها در واقع داستان را چند بعدي مي كنند و در ابعاد مختلف گسترش مي دهند، به همين دليل به آن فرا داستان يا ابر داستان مي گويند. البته جدا كردن ساختار از موضوع كاري ممكن به نظر نمي رسد، چرا كه بنا به اقتضاي موضوع ساختار شكل مي گيرد و اين دو در ارتباطي تنگاتنگ در هم تنيده مي شوند.

امكانات ابرمتن با توجه به شخصيت (برگرفته از نوشته هاي مارك برن استين):

الف. چند انتخاب و يك صدايي:

    بيشتر ابرمتن ها به صورت يك صدايي نوشته مي شود كه با مكالمه اي خيالي ميان خواننده و نويسنده شكل مي گيرد (جونز). حتا گاهي صداي نويسنده به وضوح در خلال مكالمه شنيده مي شود. به عنوان مثال، در مكالمه اي كه ميان خواننده و شخصيت غيرواقعي «من چيزي نگفتم» رخ مي دهد، همگي به عنوان خواننده مي دانيم كه در برش داستاني «يادت مي ياد؟»، راوي همان پرفسور داگلس نيست و با خواندن اين ديالوگ:  « شري رو يادت مي ياد؟ تكه اي از برادرم: كسي كه براي دريافت حقوقش در هامتراك به شكل هولناكي با برادرم درگير شد.» پي مي بريم كه ديالوگ غيرواقعي با شخصيتي غيرواقعي به همان باور پذيري شخصيت هاي واقعي در ديالوگ هاي واقعي مي تواند باشد. حتا در كارهاي گروهي كه به واسطه افراد مختلفي نوشته مي شود، يك صدايي بر متن حاكم است. با وجودي كه در نمايشنامه اي كه يك نويسنده به تنهايي مي نويسد، پس از اجرا به تعداد شخصيت هايي كه در آن ايفاي نقش مي كنند، صداهاي مختلفي وجود دارد و شخصيت ها مستقل و مجزا از يكديگر درك مي شوند. در نتيجه، براي چند صدايي كردن ابرمتن، نيز مي توان از تمهيد مشابهي كه در نمايش به كار مي رود، استفاده كرد و صدا، نور، تصاوير متحرك، قطعه سينمايي و غيره را جزو عناصر داستاني آن قلمداد كرد.

ب. انواع شخصت در ابرداستان:

1. شخصيت مستقل: (Independent): واحد انتزاعي مشخصي كه در مواجهه اي مشخص بر خواننده ظاهر مي شود. براي ايجاد شخصيت هاي مستقل در ابرمتن بايد هر متني مربوط به هر شخصيتي كه هست، در صفحه اي مجزا به كار رود، چرا كه انسان و يا هر وجود ديگري و حتا جزئيات يك متن مي توانند شخصيتي در يك ابرمتن باشند.

2. شخصيت دير پا: (Persistent): شخصيتي است كه حضور مستمر دارد، حتا اگر مركز توجه نباشد. استمرار اين شخصيت دلالت بر حضور مؤثر اوست، حتا در شرايطي كه از نظر دور مي شود و از صحنه خارج شود.

3. شخصيت هدفمند : (intentional): شخصيتي كه رفتاري ناخودآگاه براي رسيدن به هدفي ساده و يا پيچيده از خود نشان مي دهد. خواننده نيازي به دانستن هدف ندارد. لزومي هم ندارد كه يك هدف واحد در داستان دنبال شود، چرا كه درون انسان ها پيچيده تر از آن است كه با يك هدف مشخص فاش شود. ابهام دروني و ثبات رفتاري باعث مي شود كه شخصيت ها هدفمند و واقعي به نظر برسند.

 

----------------

 

منابع:

  1. Gaps,Maps and Perception: what Hypertexts' readers(don't)do, Yellowlees Douglas
  2. Out of Nothing: In-depth Hyperfiction Study Inna Kouper
  3. Hypertext with characters, Mark Bernstein
  4. I have said nothing, Yellowlees Douglas

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است