منتشر شد
سکوت در رشته های مختلف به شیوه های مختلف تقسیم بندی و تعریف شده است. اما نقطه مشترک همه تعریفها غیاب معنادار است. در واقع غیاب غیر دلالتمند در ذیل خاموشی مورد بررسی قرار می گیرد و با سکوت تفاوت دارد. توجه زبانشناسی به سکوت نخست از فلسفه و ادبیات متأثر بود. در فلسفه، نگاه دریدا به عنصر غایب و اهمیت غیاب در تفسیر متن حائز اهمیت است. از نظر او هر چیزی که غایب باشد، ردی از حضور آن بر جای میماند و هر چیزی در صورتی میتواند حاضر باشد که غیابی نسبی داشته باشد. حضور برخی رخدادها از خلال غیاب تفسیر می شود. سوزانسانتاگ نیز در همین راستا نظریاتی درباره سکوت ارائه داده است که مؤید دیدگاه دریدا و همچنین در راستای پژوهش حاضر است. به عقیده او، براي درك پر بودن، بايد معني خالي را درک کرد و بالعكس. نه تنها سكوت در دنيايي مملو از كلام و ديگر صداها وجود دارد، بلكه هر سكوتي به اندازه مدت زمان حضور صدا هويت ميگيرد.
در مطالعات ادبی از لحاظ نظری با رویکردهای ادبی و بلاغی مختلف بر مفهوم سکوت کار کرده اند که از این میان میتوان به آثار پولیتی، کاترین ربکا مسی، دیل رایت (1993)، شوالم، (1998)، مینگیوتسنگ (2002)، کاتلین گلین (2004) اشاره کرد، که البته لازم به ذکر است که از آن میان میشل افرات (2008) است که با رویکردی زبانشناختی به مقوله سکوت در ادبیات پرداخته است. پولیتی به معناهاي تحتاللفظي غير منتظره اشاره میکند که به مثابه سکوت عمل میکنند. کاترین ربکا به کارکرد اجرایی سکوت می پردازد، هلگا شوالم به نقش سکوت در ایجاد داستانهای زیرساختی اشارهمیکند، و میشل افرات به تقسیم بندی جدیدی بر اساس نظریات یاکوبسن نائل میشود و سکوت مورد اشاره خود را با نام “سکوت بلیغ” از دیگر انواع سکوت و خاموشی جدا میکند. او براساس نقشهای ششگانهکلام، به تقسیمبندی ششگانه سکوت میرسد و با این نگرش، نشان میدهد که گفتار و سکوت از نظر او هر دو در تعاملی معنادار شرکت دارند.
البته نظریاتی که در فلسفه و ادبیات در باب سکوت داده شده است، بیشتر جنبه نظری دارند و کمتر دیده شده است که به صورت توصیفی و تحلیلی به بررسی متن پرداخته شود. اما در زبانشناسی اجتماعی، سکوت با تفصیل بیشتری بررسی شده است و در متون مختلف گفتاری تقسیم بندی های متنوعی از سکوت ارائه شده است. کما اینکه توماس برونو (1973، 1988، 2007، 2009)، توماس هاکین (2002)، دنیس کورزون (1997، 2007الف، 2007ب)، دبورا تانن (1985)، ساويه- ترويك (1985)، جاورسکی (1993، 1997، 2000).
در این پژوهش که با دیدگاهی زبانشناسانه به سکوت نگاه شده است، با الهام از تقسیم بندی های مختلف سکوت در زمینه زبانشناسی اجتماعی و با استفاده از نظریههای فلسفی و ادبی موجود به تعریف مقوله جدیدی از سکوت پرداخته میشود که در آن بررسی سکوت گفتمانی در متن داستانی باعث می شود که گونههای متفاوت روایی قابل تقسیمبندی باشند.
در این کتاب نخست نظریهای به نام سکوت گفتمانی مطرح میشود و سپس سطوح و انواع کارکرد آن مورد بحث و بررسی قرار میگیرد. “سكوت به غیاب دلالتمند دال هایی گفته می شود که دارای کارکرد هستند و رد آن ها در بافت باعث بازیافت ناگفته های درون متن می شود و حضور گفته ها و غیاب آن ها بر روی هم به انسجام روایی متن می انجامند”. سكوت نوشتاری در سه سطح ساختاری، معنايي و کاربردشناختی بر روی سه محور جانشینی، همنشینی و برهمکنش قابلبازنمايي است. سکوت ساختاری شامل حذف و ارجاع پسرو است، سکوت معنایی شامل استعاره و مجاز و در آخر سکوت کاربردشناختی شامل پیش انگاشت و دلالت ضمنی است. کارکرد سکوت نوشتاری ساختاری، ایجاد گرهافکنی در پیرنگ داستان است. سکوت معنایی به منظور زمینه سازی و فضاسازی که از عناصر داستان هستند، بکار میرود و سکوت کاربردشناختی برای گره افکنی و تعلیق در پیرنگ داستان مورد استفاده قرار می گیرد. تفاوت کارکرد سکوت ساختاری و کاربردشناختی در این است که کنش خواندن در سکوت نوع اول، بواسطه یافتن صورت های زبانی مفقود در سطح جمله است. اما در سکوت کاربردشناختی پاره گفتارهایی از روایت حذف شده اند که بواسطه پاره گفتارهای دیگر قابل پیش بینی هستند. بسامد بالای بکارگیری سکوت ساختاری باعث می شود که داستان از لحاظ سبکی بر زبان تکیه داشته باشد و زبانگرا تلقی شود.
در واقع با توجه به انواع مختلف سکوت ساختاری، معنایی و کاربردی که ماحصل مطالعه نظریات دانشمندان متفاوت و ارائه ی نظریه ی جدیدی از جانب مولف کتاب است، می توان به تحلیل گفتمانی متون مختلف داستانی پرداخت و به این نتیجه رسید که استفاده از هر کدام از انواع سکوت به دلایل سبک شناختی موجود در روایت داستان مربوط میشود. چرا که هرکدام از این انواع مختلف، در راستای شکل گیری برخی از عناصر داستان و یا اجزای پیرنگ قرار می گیرند.
این کتاب در هفت فصل به بررسی چیستی و پیشینه سکوت از دیدگاه های مختلف و سپس به منظور کاربردی کردن این مبحث و با ارائه ی نوع جدیدی از سکوت به عنوان «سکوت گفتمانی»، به تحلیل انواع سکوت در داستانهای ابراهیم گلستان، هوشنگ گلشیری، بهرام صادقی، گلی ترقی و زویا پیرزاد میپردازد و نتیجه حاصله نشان میدهد که خواننده بر آن است که فاصله خالي متن را پركند و بدين ترتيب ميان او و متن مناسبتي فعال برقرار می شود. البته این سفید خوانی، از شاخصه های نظريه دريافت نیز بوده است، اما مسئله مهم در این نظریه، شناخت ابزار تحلیلی مناسب برای سفید خوانی و پرکردن جاهای خالی متن است. مسئله حائز اهمیت در بررسی سکوت این است که ناگفته ها در هر متن به یک شیوه حذف می شوند و هرگونه حذف، کارکرد خاصی را در پی دارد. ناگفته نماند که بررسی این پژوهش به صورت کیفی بوده است و قصد نگارنده ارائه ابزاری تحلیلی برای داستان است. در نتیجه، آمارگیری و اندازه گیری بسامد بکارگیری هر کدام از انواع سکوت در داستان می تواند موضوع پژوهش دیگری باشد.