خوانش بینانشانهای شعر و تصویر
شبیه گریز شده ای
تصویرگری سحر حقگو بر شعر احمد بیرانوند
نمایشگاه صد و چهار پنجره
هراس آهوى تنها
وقتی از تو میگریزم
از توی دیگرم
سردر میآورم
شبیه «گریز» شدهای
مثل آهو
که همه جای بدنش
پلنگ میروی
احمد بیرانوند - کتاب: شعرهایی برای تو تا عاشقم شوی- نشر افراز
تصویرگری سحر حقگو بر شعر احمد بیرانوند
نمایشگاه صد و چهار پنجره
در آغاز كلمه بود، يا شايد نبود
شايد هم در آغاز تصوير بود
درك انسان از اشيا و رويدادها به طور مسلم پیش از مفهومسازی در قالب زبان و نامگذارى پدیدهها رخ میدهد و از آنجایی که شناخت تصویر پیش از شکلگیری زبان و از طریق حواس پنجگانه ممکن میشود، لذت زیباییشناسانهی آن نیز در وهلهی نخست، لذتی ناخودآگاه است و پس از تفکر دربارهی آن و تحلیل در نظامهای نشانهای و زبانی، به لذتی قاعدهمند تبدیل میشود. ترجمهی بینانشانهای نیز به قدمت سنگنوشتهها و غارنگارهها برمیگردد، اما در آن زمان، تصویر به کلام ترجمه میشده است و در اثر پیش رو، کلام به تصویر ترجمه شده است، آن هم کلامی شاعرانه.
به نقل از شكسپير، «چه چيز در يك نام نهفته است؟ چيزى كه ما آن را گل سرخ ميناميم، بوى خوشش را با هر نام ديگری بر آن بگذاریم نيز خواهد پراکند.» و چنین است که انسان در وهلهی نخست به تجربه کردن و شناختن زیباییهای محیط از طریق حواس پنجگانه میپردازد و سپس از آن هم فراتر میرود و پس از مفهومسازی زبانی، به مفهومسازی هنری آنها میپردازد. گاهی یک تصویر زیبا از آتش يا شومينهای که شعلههای زرد و سرخش بازنمایی کنندهی گرما است، میتواند تمام وجود انسان را گرم کند، همچون شعرى که کلامش میتواند آتشی انتزاعی در وجود مخاطب شعلهور کند. اما ناگفته پیداست که رابطهی میان متن شعری با تصوير الزامن يك رابطهی برابر و یک به یک نيست. همیشه در ترجمه از یک زبان به زبان دیگر، بسیاری از مفاهیم تغییر میکنند، عناصر فرهنگی حذف میشوند و صرفن بخشی از مفاهیم فرصت انتقال پیدا میکنند. این امر در ترجمه از یک رسانه به رسانهی دیگر نیز رخ میدهد. در ترجمهی شعر به نقاشی و یا بالعکس، همهی عناصر و مفاهیم امکان انتقال ندارند، چراکه ظرفیتهای هر یک از رسانهها با یکدیگر متفاوت هستند همانطور که ظرفیت زبانهای متفاوت. درنتیجه، در مطالعهی فرایند ترجمه از کلام به تصویر با ذهن مترجمی روبهرو هستیم که برخی از عناصر کلامی را انتخاب کرده است و آنها را به زبان خود ترجمه کرده است.
در اثر پیش رو، با مقایسهای تطبیقی میان عناصر بهکار رفته در شعر «احمد بیرانوند» و تصویرگری «سحر حق» با شباهت و تفاوت برخی فضاها و مفاهیم مطرح شده روبهرو میشویم، به طوری که مفاهیم متداعی از طریق تصویر بسیار گستردهتر از آن چیزی هستند که در شعر بیان میشوند، اما به محض اینکه شعر را در کنار تصویر قرار میدهیم، تصویر محدود میشود و تفسیر آن در قابی کوچکتر بسته میشود. در شعر «هراس آهوی تنها»، با عناصری از جمله «هراس»، «آهو»، «تنهايى»، «گريز»، «تکثیر شدن»، و «پلنگ» مواجه هستیم. مفهوم گریز و آهو در پیشینهی ادبیات فارسی با یکدیگر در مراعات نظیر قرار دارند و همچنین آهو در سنت شعری، در خطاب به معشوق بهکار میرفته است. در این شعر، تبدیل شدن آهو به پلنگ، به نوعی فضای جدیدی ایجاد میکند که معشوقی با مجموعهی ویژگیهای گریزپایی، وحشی بودن، زیبا بودن، تنها بودن و شتاب داشتن را به تصویر میکشد. درواقع، معشوق در این شعر تلفیقی است از خصوصیات آهو و پلنگ و البته این معشوق خود بخشی از وجود عاشق است.
اگر شعر را به دو بخش تقسیم کنیم، در بخش اول، راوی خود معشوق است که از عاشق میگریزد، «وقتی از تو میگریزم»، اما در همین بخش، به عاشق نیز بدل میشود و یک وجود هزارتو یا لایه لایه پیدا میکند، چنانکه در شعر میگوید: «از توی دیگری / سردرمیآورم». در سنت ادب عرفانی، وقتی عاشق آنچنان شیفتهی معشوق میشود که در او فنا میشود، «من» او از بین میرود و به «تو» تبدیل میشود. در بخش دوم شعر، این سنت عرفانی به صورت تبدیل تو به من تغییر جهت داده است، به طوری که نخست گریز از سوی معشوق (وقتی از تو میگریزم) بود و سپس از سوی عاشقی (شبیه گریز شدهای) که خود همان معشوق است. این تلفیق، باعث میشود که عشق را به امری ذهنی تبدیل کند که فارغ از مادیت فیزیکی در درون عاشق وجود دارد، گویی که مادیت معشوق از عاشق در گریز است، اما عشق بخشی از وجود و ذهنیت اوست که از او جدا نمیشود.
این فضای مفهومی برای ترجمه به نقاشی، نیاز به عناصری عینیتر و از جنس رنگ و شکل دارد و به همین دلیل، فضای تصویر ملموستر از فضای شعر است و شاید حتا بشود گفت که این نقاشی پا از شعر فراتر گذاشته است و جهانی بزرگتر را به نمایش میگذارد و برای ترسیم این فضا، از عناصری همچون تکرار تصویر صورت برای بازنمایی مفهوم تکثر تو، حرکت همهی صورتها به یک سمت برای نشان دادن حرکت گریزپای آهو یا پلنگی که همان معشوق است، تصویر دو نوع چشم باز و بسته در یک فضای واحد سبز که در شعر شاید همان حضور دوگانهی عاشق و معشوق است که در عین جدایی از هم، درون یکدیگر قرار دارند و در نهایت، گل دادن و بهار شدن موهای معشوق در بالای تصویر که در شعر مابه ازایی ندارد. تصویر در آنجا از شعر فراتر میرود و مفاهیمی فراتر از فضای شعر میسازد که این عناصر را به کلامشدگی محدود نمیکند و با توجه به ظرفیتهای تصویری با آنها بازی میکند. چشمهای باز در پشت تصویر قرار دارند و چشمهای بسته در جلو. گویی که در اوایل راه، در این رابطهی عاشقانه، معشوق با چشمهای باز کمین کرده بود و مراقبت احوال و شرایط راه عاشقانه بوده است، اما در مسیر حرکت عاشقانه به مرور چشمهای خود را بسته است و صورتهای بسیاری پیدا کرده است، گویی بعد از بستن چشمها، در همهی پدیدهها تکثیر شده است و با حرکتی پلنگوار و آهوگونه با شتاب به عشقورزی افتاده است و در چهرهی آخر دیگر هیچ چشمی باقی نمانده است، همانگونه که در ابتدای راه، چشمی وجود نداشته، و این ابتدای راه شاید اشارهای به زمان ازل یا پیش از پیدایش باشد. به نقل از باباطاهر عریان، «من از تو دورى نتوانم ديگر» كه «بهر جا بنگرم كوه و در و دشت، نشان از قامت رعنا تو بينم».
تلفیق آهو و پلنگ در شعر تلفیق همان معشوق گریزپا و عاشق شکارچی است، اما در شعر، این تلفیق در همهی پدیدههای طبیعت رخ میدهد و همهی طبیعت میشود آهوپلنگی که عاشق و معشوقش درون خودش رشد کرده است. رودخانه پلنگ است، علفها پلنگ هستند، شاخههای درختان پلنگ هستند و اینچنین است که تبلور عشق در طبیعت در تصویر، به شکلی کمالیافتهتر از شعر ترسیم میشود.
آذر ١٣٩٢- فرانكفورت