کتاب در زبان انگلیسی به معنای مجلدی حاوی تعدادی صفحات نوشتاری است، از ریشهی ژرمنی bokiz به معنای درخت راش که خود از ریشهی bhagos در زبان ژرمنی میانه است. این واژه در یونانی به صورت phegos به معنای میوه و خوردنی و در زبانهای اسلاوی نیز буква از ریشه beech و به معنای میوهی درخت است. این واژه که به دلیل نوشته شدن حروف بر تنهی چوبی درخت ایجاد شده، به صورت استعاری به عنوان میوهی فکر انسان تلقی میشود. در فارسی میانه، نامک به معنای کتاب از ریشهی نامیدن است که برای احضار کردن و فراخواندن دیگری است، درنتیجه نامک یعنی احضار دیگری مخاطب برای خواندن حاصل فکر و در واقع برای انتقال فکر.
نظام نوشتاری از حک شدن بر سنگ، لوح گلی، قطعات فلزی و غیره آغاز شد و به دلیل آسیبپذیر بودن لوحهای گلی به پاپیروس رسید که خود در صنعت نوشتن تحولی عظیم بود. سپس به سمت کاغذهای امروزی و در نهایت کتابهای الکترونیک و کامپیوتری حرکت کرد که اگر نه جایگزینی مناسب، اما رقیبی سرسخت برای کتابهای کاغذی به شمار میروند. یکی از مولفههای فرهنگ و تمدن، حضور نظام نوشتاری و کتاب است که در آثار بسیاری از هنرمندان مدرن، مفهوم فرهنگ و تمدن به شیوههای مختلفی به چالش کشیده شده است. از آن میان میتوان به آثار علیرضا درویش، نقاش ایرانی ساکن آلمان و نیویورک اشاره کرد. او مجموعهای از آثار خود را حول محور مفهوم کتاب به مثابهی نماد فرهنگ یک جامعه ایجاد کرده است.
از میان مجموعهی نقاشیهای او دربارهی کتاب، سه نقاشی او در این مجال برای خوانش انتخاب شدهاند که تصویر نخست، از عناصر مختلفی مانند سیب، کتاب، ظرف، کارد و کاغذ تشکیل شده است.
این تصویر به دلیل همنشینی کتاب و سیب، پیش انگاشت مخاطب را دربارهی اسطورهی خلقت در فرهنگ سامی فعال میکند. در اینجا نقش اسطورهای کتاب به مثابهی نماد دانش و نیز طرد آدم از بهشت بازسازی میشود. به صورتی که سیب یادآور اسطورهی آدم و حوا و رانده شدن از بهشت به علت خوردن میوهی آگاهی است. اما این میوه بر شاخهی درخت و در بستر طبیعی خود قرار ندارد، بلکه در ظرفی بر دستهای کاغذ گذاشته شده که کاردی هم در کنارش هست. این کارد به نوعی بر بریده شدن و طرد شدن آدم از بهشت دلالت میکند، چرا که آدم به محض خوردن سیب صاحب آگاهی میشود و متوجه میشود که میوهی درخت سیب دانش اوست نسبت به خود و جهان.
در این تصویر نیز، کارد باعث بریدن سیب از وسط و عیان شدن کتاب در میانهی آن است. آگاهی آدم باعث طرد او از بهشت به مثابهی خوشبختی یا مدینهی فاضله شد، و کارد نیز باعث عیان کردن هویت سیب در پیشدستی. آن کسی که این سیب آگاهی را در این تصویر میخورد، انسان مدرن است، انسانی که با صنعت و محصولات آن از جمله ظرف، کارد، کاغذ (عناصر تشکیل دهندهی بافت) آشناست. نکتهای که باید در این تصویر رمزگشایی بشود این است که انسان مدرن پس از خوردن سیب آگاهی به چه چیز تبدیل خواهد شد؟
به نظر میرسد یک چهارم سیب خورده شده و در تصویر از غیاب بخشی از عنصر آگاهی بخش، به این نتیجه میتوان رسید که تحولی در پیش است. حرکتی از یک مقطع به مقطع دیگر، حرکتی که هم تراز با طرد انسان از بهشت به زمین است و زندگی انسان را متحول خواهد کرد؟ اما این حرکت چه چیز را برای انسان به ارمغان میآورد؟ این پرسشی است که شاید بهواسطهی بینامتینیت موجود میان این تصویر با دیگر تصاویر خلق شده با همین درونمایه و از سوی همین نقاش به آن پاسخ داده میشود.
در تصویر دوم، کتاب به مثابهی نماد تفکر و اندیشه مطرح میشود. درواقع میتوان گفت که در این تصویر، مرحلهی بعدی حرکت انسان که در تصویر قبلی پیشبینی میشد، نشان داده میشود. انتقال دانش به انسان و تبدیل شدن انسان به مرکز دانش، تفکر، اندیشه و عنصر فرهنگی که البته تهدیدی برای طبیعت در تقابل فرهنگ به شمار میآید. فرهنگ، حافظهی غیر موروثی جامعه است که به مثابهی یک پدیدهی اجتماعی و نمایندهی جامعه است. به عبارت دیگر، فرهنگ سابقهای است که یک جامعه آن را تجربه کرده و با گذشته در پیوند است. در این تصویر، از یک طرف نقش کتاب به عنوان مرکز اندیشه و تفکر مطرح میشود و از طرف دیگر، این مرکز به عنوان یک نهاد اجتماعی و بستر فرهنگی که نگاهی به گذشته دارد، رو به انهدام است.
گذشته با ثبات و دیرپایی مرتبط است و فرهنگ با گذشته، درنتیجه مفهوم فرهنگ با ثبات گره میخورد. انهدام گذشته باعث انهدام ثبات و درنتیجه شکلگیری آیندهای است که زمان در آن متوقف شده، آیندهای منجمد، ایستا و قراردادی شده، چرا که این آینده بر مبنای ویرانی گذشته بنا شده و پایگاه فرهنگی دیرپایی ندارد. گویا یک فرهنگ جایگزین باعث انهدام یک گذشتهی فرهنگی و بخشی از حافظهی جمعی میشود و البته این فرهنگ به دلیل ویران کردن گذشته، فاقد ثبات خواهد بود. در این تصویر، عنصری که دلالت بر فرهنگ جایگزین داشته باشد، حضور ندارد و در واقع با غیاب خود حضور دارد و به عنوان کنشگری فعال عناصر درون تصویر را به انجام کنش کتاب سوزی وادار میکند. بدین صورت که آتش گرفتن کتابها به مثابهی فراموشی گذشته، تخریب اندیشه و هویت فرهنگی از سوی عنصر غایب به صورت تحمیلی صورت میگیرد و کنشگران تحت ارادهی کنشگری غایب، عامل و موثر دست به فراموشی بخشی از حافظهی جمعی میزنند.
به نظر میرسد که فرهنگ جایگزین، زن و مرد این تصویر را به عنوان نمایندگان اجتماعی طیفی خاص از مردم، نافرهنگ تلقی میکند و آنها را به عنوان بیگانه، غیرخودی، دیگری ناپسند از بهشت موعود طرد میکند. بهشتی که بستر فرهنگی همین افراد بوده است اما از آنها گرفته میشود. به عبارتی میتوان گفت که زن و مرد به مثابهی کنش پذیری تلقی میشوند که تحت تاثیر کنش ناخواستهی خود و تحمیل شده از سوی دیگری غالب واقع میشوند. این حرکت به یک کشمکش اجتماعی بنیادگرا اشاره دارد که کنشگران اجتماعی را مجبور به فراموش کردن میکند. دورههای واپسگرایی معمولن به ایجاد طرحوارههای یک فرهنگی، یکصدایی و دیگر ستیز دست میزنند و افول اجتماعی براساس منجمد کردن ساز وکار حافظهی جمعی و قراردادی کردن طرحوارههای تحمیلی جدید رخ میدهد.
فرهنگ در این تصویر به مثابهی ساز و کار انباشتهای از متون تلقی میشود که درست را در تقابل با نادرست قرار میدهد. گویی آنچه فرهنگ غالب و جایگزین باشد، درست تلقی میشود و هرآنچه از پیش موجود و مرتبط با انباشت یا گذشتهی فرهنگی باشد، ناپسند، نادرست و طرد شده. این طرد شدگی که در تصویر قبل به صورت طرد شدن آدم از بهشت قابل استدلال بود، در این تصویر به صورت طرد شدن جایگاه، اندیشه و باورهای برخی از افراد یا نهادهای اجتماعی از عرصهی فرهنگ مسلط دیده میشود و راه حلی که برای این معضل پیشنهاد میشود، در یکی دیگر از نقاشیهای علیرضا درویش قابل پیگیری است.
برخلاف تصویر اول که به نقش اسطورهای کتاب اشاره دارد، این تصویر به نقش اجتماعی کتاب به عنوان نماد فرهنگ تکیه میکند و راه حلی برای جامعهی مفروض در تصویر قبل ارائه میدهد. جامعهای تکصدایی که به افول رسیده و انهدامش پیشبینی میشود، دراین تصویر به سوی بهشتی آرمانی در حرکت است. عناصر مورد بررسی در این تصویر عبارتند از: کتاب، مردم، سرزمین پرشکاف و جنگل. این عناصر هر یک دو به دو با دیگری در رابطهی تقابلی یا تکاملی قرار میگیرند: کتاب/ جنگل و مردم/سرزمین. ویژگیهای این عناصر نیز به صورت متقاطع بر یکدیگر نگاشت میشوند. یعنی ویژگی همواری و مسطح بودن سرزمین بر کتاب نگاشت شده و ویژگی انبوهی جنگل بر مردم. بدین صورت دو عنصر مردم/سرزمین با انتقال ویژگی سرزمین به کتاب، به دو عنصر کتاب/جنگل مرتبط میشوند و بدین صورت یک متن منسجم و دلالتمند ایجاد میشود.
از آنجایی که کتاب و سرزمین از لحاظ قابل سکونت بودن، قابل عبور بودن و همواری (مسطح بودن) یک رابطهی استعاری را ایجاد میکنند، کتاب نیز به علت رابطهی مجازی و همجواری با سرزمین در این تصویر، کارکرد خود را به سرزمین منتقل می کند.
ریشهی واژگانی کتاب در برخی فرهنگها در چوب درخت است و از لحاظ صنعت تولید کاغذ نیز کتاب از چوب درخت ساخته میشود. کتابهای اولیه بر چوب حک میشدند و بعدها کاغذ را از چوب درخت ساختند و ریشهی ارتباطی درخت و جنگل به صورت مجازی از همین جا ناشی میشود، اما از آنجایی که ریشهی بسیاری از استعارهها در مجاز است، این ارتباط به صورت ارتباطی استعاری تغییر میکند و درختزار به عنوان کتابزاری بالقوه در نظر گرفته میشود که انبوهی از مردم به سوی این انبوهی دانش، فرهنگ و تمدن در حرکت هستند. درواقع، کتاب به مثابهی جنگلی در نظر گرفته میشود که سرشار از سرزندگی، نشاط و کثرت است و از آنجایی که سرزمین به رنگ سبز روشن به تصویر کشیده میشود، باروری و زایایی آن سرزمین را نشانگر است. اما شکافهای موجود در زمین که میتواند مخل و مسئلهساز تلقی شود، بهواسطهی نقش اجتماعی کتاب برای مردم ممکن است کنار زده شود. از طرف دیگر، کتاب به نوعی در تضاد با جنگل قرار دارد، چرا که تولید کتاب در اثر نابودی درخت و قطع چوب برای تولید کاغذ شکل میگیرد، پس ارتباط دوگانهای میان کتاب و جنگل وجود دارد که باعث حرکت مردم از سمت کتاب به جنگل میشود. کتاب نمادی از فرهنگ و تمدن است و جنگل میتواند نمادی از طبیعی بودن باشد که در این تصویر با بررسی چیدمان دیگر عناصر تصویری، باید دید که هر یک از عناصر به چه شکل به معناسازی میپردازند. پل ارتباطی میان کتاب به مثابهی فرهنگ و جنگل به مثابهی طبیعیت همان مردمی هستند که این پویایی و حرکت را ایجاد میکنند. درواقع مردم در عین اینکه از کتاب برای عبور استفاده میکنند، اما به کتاب اکتفا نمیکنند و به سمت طبیعتی آرمانی حرکت میکنند. به طور کل، این حرکت مردم است که به نقش کتاب، سرزمین و جنگل معنا میدهد، درنتیجه حضور مردم به مثابهی کنشگران اجتماعی و تعیینکنندگان سرنوشت خود در بستری شکاف خورده و پر گسل معنامند است. نشانههای حاضر در این تصویر بر نقش کتاب (فرهنگ) برای پر کردن شکافهای اجتماعی و نقش مردم در ایجاد حرکتی آرمانی به سمت طبیعت، مرکز بالقوهی فرهنگ، باروری و یا رویایی جمعی دلالت دارد.
از آنجایی که سایهها در سمت راست مردم قرار دارند، مشخص میشود که خورشید در غرب قرار دارد و حضور خورشید در سمت غرب، زمان پایان روز و فرارسیدن شب را نشان میدهد. درنتیجه میتوان اینگونه استنباط کرد که این تصویر از لحاظ زمانی، در پایان روز و از لحاظ مکانی، در سرزمینی پرشکاف است و لباس رنگی و خنک و سرسبزی جغرافیا و همچنین آزادی پوشش و موی تیرهی مردم نشان دهندهی جغرافیایی مثالی است. شاید جغرافیایی آرمانی است که در آن مردمان با رنگهای مختلف و پوششهای مختلف در آن امکان حضور دارند و مشکلات زیستی خود را بهواسطهی ابزارهای فرهنگی و حرکت خودجوش اجتماعی رفع میکنند. گویا در این تصویر از مردم دعوت میشود که پیش از فرارسیدن شب به سمت جنگل آرمانی خود و به اتکا بر پشتوانهی فرهنگی و حرکتهای نهادینهی جمعی حرکت کنند که شاید این جنگل همان بهشت آرمانی است که انسان در حافظهی تاریخی از آن طرد شده است.