جنسیت، نخستین نمایه ی اجتماعی-سیاسی
تاراج نامه آخرین نمایشنامه ی بهرام بیضایی است که حمله ی سبعانه ی تاتار به ایران و کشتار و گریز ایرانیان را تصویر می کند. دو شخصیت اصلی زن و مرد این نمایش آران و نوتک نام دارند که در حین گریز از دست سربازان تاتار با یکدیگر سخن می گویند و از کوچه های شهر، از میان پیکر های خونین خویشانشان که تا دمی پیش در کنارشان می زیستند، از میان آتش، ازجایی که خون به زانو رسیده و کسی نمی داند که می جنگد و جنگ بر سر چیست، به دنبال برون رفتی از معرکه می گردند. معرکه ای که نمی دانند از سر طریقت است یا شریعت، یا تیره و تبار(تاراج نامه-ص5). آن دو می گریزند و برای آنکه خواستار زندگی هستند، زهر ننوشیدند و ایستادند و در جایی که راهی برایشان باقی نمانده جنسیت،نمایه ی اجتماعی-سیاسی نخستینشان را پنهان می کنند.
بیضایی در این نمایش سعی داشته تا نبرد میان زنانگی و مردانگی، و حقیقت زندگی را در کنار نبرد میان دو قوم که یکی متجاوز و دیگری مورد تجاوز است قرار دهد و اهمیت و اولویت را در بنیان های اولیه ی هویت بشری، به گونه ای که خواننده خود را در حین نبرد ببیند مورد پرسش قرار دهد. وی از سال 1338 به پژوهش در نمایش های شرقی ،نثر فارسی ، اساطیر و فرهنگ ایران پرداخت.اغلب آثاراش در زمان ها و مکان های تاریخی، اسطوره ای و آیینی می گذرند. از همین رو وجوه اساطیری، مذهبی، تاریخی و اجتماعی و جنسیتی را در هم آمیخته تا خواننده را به یکباره به تفکر در مورد واساختن از پیش ساخته هایش وادار کند.
تاراج نامه نامه ی تاراج و به یغما بردن دیاری ست که زن و مردش در برابر چوب دست های پرگره و تیغ بسته، در برابر هجوم تاتار که چشم از شرم شسته اند و کور، تیغ در کف دارند و بی توجه به خرد و سخن دست به کشتار زده اند، بی پناه ،شأن پیشینشان را به یاد می آورند و آن زمان که می بینند واژگان با معنی خود بیگانه اند دست به دگرگون نشان دادن جنسیتشان می زنند تا شاید گریزی از مرگ پیدا کنند. آنها جنسیت را نخستین پیش ساخته ی قابل قلب می بینند؛ چرا که خود بیش از پیش در نهان شان آگاهند که در سرتاسر عمرشان زنانگی و مردانگی شان را مدام در اختلاف جنسیت با دیگری تعریف کرده اند(مفهوم دیگر بودگی).
در این میدان جنگ ،آنها به اساسی ترین مبانی هویت و تفکرشان باز می گردند و دوباره آنها را مورد پرسش قرار می دهند.مرد ، حال که می بیند جنگی بزرگ در گرفته است، از خود می پرسد " آیا بجنگم تا به غیرت و افتخار نامی شوم؟ یا بگریزم و این ته مانده ی جوانمردی را به خون ناحقّی نیالایم؟ (متن نمایش-ص 6)"! او غیرت و افتخار حاصل از نبرد و جوانمردی را که از اساسِ هویت مردانه ی آن روزگار است، روزگاری که نمایه ای اساطیری دارد و شامل این روزگار هم می شود، در هنگامه ی جنگ مورد تردید قرار می دهد.
شخصیت زن این نمایشنامه (آران) در ابتدای نمایش می گوید: " من زنم- مردان با عزّت می میرند!" و پیاپی یکی در میان پس از نوتک- شخصیت مرد نمایش- ادامه می دهد:
- " من زنم- نیاید که پیش از مرگ آلوده ی آلودگان شوم!"
- " دختر مادری که مرا زاد! خواهر برادری که داشتم! مادر فرزندی که نزادم! در روزی که بهترین نبود، من به دنیا آمدم، گریان بر مرگ امروزه ی خویش!"
- " روزی که مرا زن به دنیا آوردید ملعون باد!"
- " روزی که گفتید زن است و حرمتش یادتان هست؟ حالا کجایید در نگهبانی این حرمت؟"
فمنسیم چه به عنوان یک جنبش اجتماعی و چه به عنوان مجموعه اندیشه هایی که به چنین جنبشی مشروعیت می بخشد، نمونه ای از یک کنش جمعی است. اگر بپذیریم که پیش شرط شکل گیری کنش جمعی به نام یک گروه اجتماعی خاص، وجود یک هویت مشترک و احساس یگانگی با آن هویت است، و در آن آشوب جنگ، در آن تنگنا ی اراده و تصمیم که زنان جز با پیش فرض اراده و وظیفه ی از پیش تفهیم شده و از پیش تحمیل شده شان توان تصمیم گیری و کنش ندارند ، می توانیم زن نمایش را، که حالا پس از مرگ مادران و خواهرانش تنها مانده ، بازمانده و تمثیلی از جامعه ی زنان آن روزگار بدانیم.
بر اساس متن،شخصیت و هویت آران، شخصیت زن نمایش را که آغارگر روایت است، می توان در هشت سخن نخستینش بررسی کرد.
او در سخن نخست از وضع و حالی که دارد می گوید و از آن جایی که پدران جامعه مردِجنگ بودند (باعث و بانی جنگ)و آنان زنان خانه، نمی داند جنگ چیست و برای چه آن ملغمه به پا شده است.(ص5)
از سخن دوم تا ششم به طور صریح از زن بودنش سخن می گوید و از هویت زنانه اش.(ص 6 و 7) نخست خود را –والبته مرگ خود را-که در گروی زندگی و هویت اجتماعی اش است با مردان قیاس می کند و موقعیت آنان را برتر میابد و حال و روز خویش را زار و نزار. پس از آن ، صحبت از هویت زنانه می کند و مصونیت خاص زنانه را که برایش تعریف شده بوده را تصویر می کند. سپس نسبت هایش را با نزدیکانش به میان می کشد و آنگاه که می بیند همه شان هلاک جنگ شده اند و جانی در آنان نمی بیند تا بخواهند از مصونیت اش دفاع کنند، تا زادروز خود عقب می نشیند و خود را گریان میابد. آن روز را – زادروزش را- لعنت می کند که زن به دنیا آمده است و زن بودنش را باعث این وضعیت بغرنج و محدودتر خود می داند. در آخرین سخن از این پنج سخن تفهیم زن بودگی اش از طرف جامعه را در کنار مفهوم حرمت زنانه ذکر می کند و بیان می کند که اکنون در آن بلوای جنگ، جامعه(جامعه ی مردسالارانه) فکری برای وضعیت نابسامان و رو به زوال هویت زنانه در جنگ نکرده است.
در سخن هفتم، ابر و باد و خورشید و فلک (به نمایندگی از کل کائنات) را پرسش گونه عامل سیه روزی خود در مقام یک زن می داند. مقامی که اعطایش از سوی جامعه جعلی بیش نبوده است.
در سخن هشتم، آنجا که مطمئن می شود کل کائنات- که در نظر او جامعه ی مردسالار بوده- به حال او فکری نکرده است، به جبر ( شاید جبر اجتماعی ای که تا پیش از آن گمان می کرده جبر طبیعی است) بی اعتقاد می شود و به اختیار رو می کند و آنچه را که بر نصّ استوار نیست مردود می شمارد و گریز را به هر طریقی سزاوار می داند و نه اینکه به هویت زنانه اش آلوده ی آلودگان شود.
![]() |
بهرام بیضایی |
جنسیت نیز همانند قومیت،نژاد، رنگ و ... از بنیان های اولیه ی هویت بخش محسوب می شود.از همین رو مرد و زن نمایش نه تنها نژاد و قومیت خود را مورد تهدید دیده اند، بلکه جنسیت خویش را نیز مورد تعدّی یافته اند و به یکباره بنیان اولیه شان را در معرض نابودی دیده اند. از طرفی مرد از آنجا که مسئولیت جنگیدن را بر دوش خود احساس می کند ،مدام جنسیتش را عامل وجود چنین باری می داند و از طرف دیگر زن نیز از نقطه نظر خود ، زن بودنش را عاملی می داند که برایش مرگی با عزّت نخواهد خواست؛ زن بوده است و مدّت مدیدی به حرمت وعده داده شده است ولی اکنون در میان مردانش نگهبانی برای این حرمت نمی یابد و گویا فریب خورده است و روزگاری را به وعده ای دروغین از دست داده است و پاک باخته ای بیش نیست که زمین و زمان و زنیّتش را ،تمام هستی اش را از او ربوده اند.
- " آیا به راستی ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند برای سیه روزی من؟"
آران با مورد تهدید دیدن حرمت زنانگی اش ، همه چیز خود را نابود شده می بیند؛ دارایی که پیش از آن نابودی بنیان هایی ابتدایی تر همچون قومیت و نژاد نتوانسته بودند از سر انگیزه به مانند رانه ای به دفاع از آن بپردازند. زنانگی اش، به عنوان نخستین نمایه ی هستی اش، مورد تعدی قرار گرفته است که می گوید:
- " گریختن از گریختن! ایستادن بر سر ایستادن! "
نوتک-مرد نمایش- از آنجا که مردانگی اش در جنگ، هرچند از طریق نبرد و کشته شدن، به رسمیت شناخته خواهد شد ، در برابر غارت سبعانه ی تاتار رانه ای نمی یابد تا بر ایستادگی نگاه اش دارد و این چنین است که می گوید:
- " گریختن از ایستادن! ایستادن بر سر گریختن! "
او در چهار سخن نخستی که می گوید مردانگی و مردبودگی اش را مورد بررسی قرار می دهد (ص 6) و از سخن پنجم تا هفتم، او نیز، هویتش ( هویت مردانه اش را که در برابر هویت زنانه معنی پیدا می کند) را تحمیلی از سوی پدران و پدر کلان ها و جامعه ای که ساخته اند می داند و طومار شجاعتی نمی یابد تا بگشاید و بر مردانگی اش صحّه گذارد و بر تاتار بتازد.
نظریات فمینستی پساساختارگرا به بررسی این موضوع می پردازند که جنسیت برساخته ی اجتماع است، و طبیعی ،ذاتی یا فطری نیست؛ آنها همچنین جنسیت را محصول همان ساختار زبان یا توهمی می دانند که توهم هویت را ایجاد می کند.
آران می گوید:
" ....و هیچ چیز شبیه قصه های مادربزرگ نبود!" و "بیگانه در شهر خویش!" از کوچه هایی که به زنانگی اش برایش تعریف کرده بودند و آنها را می شناخت از هجوم سربازان تاتار می گریزد و مردانه "چشمی به پشت سر، چشمی به روبرو!" دارد.
نوتک که پیش از این در زمان سختی مردانگی نیازموده بودش ،احساس می کند "مردی گریزان از مرگی به مرگی دیگر!" است و گویا مردانگی تنها برساخته ای فرهنگی بوده و در آن میانه ی جنگ و غوغای تجاوز دالی برایش نمی یابد. از دیدگاه او –که مرد است و مسئول نبرد- خود اوست که می بایست مقابل ویرانگران تاتار قرار گیرد؛ چرا که قانون خود-ساخته شان این چنین می گوید. پس خود را وامیسازد و به سمت چپ خط مورب پساساختارگریان می غلتد و گمان می کند آنها-زنان- که زمانی سرکوب شده بودند اینک موقعیتی بهتر دارند.
آران "زنی حیران میان دو مرگ!" است. گمان می کند چون زن است و مرد نیست کاری از دستش برنمی آید و مهار شده و مقهور است. تردید می کند اما در نهایت صدا می گرداند و -آری-چون پدر حرف می زند و یا چون پهلوان! و می خواهد همچون مردان همواره تحکمی داشته باشد و اشتلمی و حق به جانب! و قصد می کند از پدر منطق وام بگیرد تا رجز بخواند و خود را دریابد.
نوتک ،چاره جویانه، می بیند می تواند صدا چون عروس مطربان کند از گفتار مادرکلان و مادر و خواهر نو عروسش تقلید کند و چون عروس راه رود و خونش به خاک تشنه ننوشاند.جامه عوض می کنند و زن مردانه می پوشاند و مرد زنانه و دشمن می فریبند و روایت را از راوی جلو می اندازند .
راوی نیز در سخنان نخستش سخن را پوچ می داند و واژگان را با معنی خود بیگانه؛ واژگانی که در آن احتضار و اضطرار قصد دارند صورتک از صورت برداشته و احتراس و احترام را به اربابان سخن و جاعلان معانی شان واجب نداند و بنیان عقاید موهومی را که روا داشته اند بر هم ریزند.
او خود را عقب تر از روایت می یابد و خاموشی و سکوت را بهتر می داند و چون نقش خود را تمام می بیند ،وقت آن می داند تا جامه ی خود در آورد و جامه ی تاتار تن کند و از مهلکه به دور بماند.
آران و نوتک به هویت دیگری جامه دگرگون کردند و بعد آنگونه که انسان هویت باخته می شود به یکدیگر می تازند و دست به تحقیر و تسلیم هم می زنند. آرانِ مردپوش زن را تنها می بیند که راه می رود به سوی نجات و از او چشم بر نمی دارد و آنچه را تا پیش از آن در ذهن خود می راند و از آن هراس داشت در تنهایی نوتکِ زن پوش می بیند و از سر ظاهر مردانه اش نخست بر ظاهر و زنانگی نوتکِ زن پوش می تازد و سپس از سر باطن زنانه اش در هر سری عقلی می داند و باهم بودن و همپشتی را قوّت می بیند.
نوتک زن پوش نیز ،به اجبار ظاهر و به زور لباس، زنانه بودنی را که می شناسد در خود درمیابد و هراسان از صدایی و سایه ای ، رو می گیرد و به آوای زنانه سخن می گوید و از هر سو نگران است و پس از آن به حکم و رأی مردانگی اش خودرأی می شود و جدا جدا بودن را از آن سو که کمتر به چشم می آیند مصلحت می بیند و مصلحت اندیشانه از نامحرم دوری می کند و انظار را بهانه می کند و با خود می اندیشد که به رُخپوش از همه نهان است و بر همه ناظر.
آن دو چیزی میان مرد و زن می شوند؛ میانه ای که به سودشان باشد .پرده از نوع نگاه جنس دیگری بر می دارند و مادامی هم که در بند سرباز تاتار اسیرند در نهایت بنیان قومیتشان رانه ای می شود تا فارق از جنسیت به یاری هم شتابند و تاتار فریب دهند و خود را نجات؛ و سرنوشت نیز در این راه یارایشان است و تاتار را در خود می بلعد.
درمیان فمنیست های رادیکال ،لباس زنانه و مردانه به عنوان عامل تفکیک جنسی نفی می شود و این انتظار که ظریف ،زیبا، و خانم باشند، به چالش کشیده می شود. فمنسیت های رادیکال با استفاده ی زنان از لباس هایی که باعث فشار جسمی و روحی خاصی می شوند مبارزه می کردند و آرایش را به عنوان عاملی برای تبدیل زنان به ابژه هایی جنسی آنچنان که مردان می خواهند تقبیح می کنند.
در تاراج نامه، آران خیره به پهلوان می گوید: " شگفتم آمد یکی از ما باعهد پیش حرف می زند یا یکی از عهد پیش ما را به خنده گرفته- و عجبم آمد که در مطربان پسرکی گیسوتاب داده زنانه پوشیدی و به آستین بازی چشمِ عقلِ مردان فریفتی! و اگر جامه را چنین معجزتی است، چرا زنی مردانه نپوشد- و با شمشیر! "
صدای داستان جهانی مردان صدای سخنگویی است که مجبور نیست کلماتش را با حقیقت منطبق سازد، زیرا حقیقت با کلمات او منطبق خواهد شد. چیز ها حقیقت دارند چون او می گوید، او چون آنها حقیقت دارند، آن ها را نمی گوید. تنها به این دلیل که کلمات مؤید و پشتیبان اراده و قدرتی هستند که اشخاص و اشیا را چنان قالب بندی کرده که با کلمات بخوانند. پس نوتک در آنجا که از مردانگی و مصائبش روی گردانده ، می ماند و می گوید "دلم زد زنانه بپوش که در این تاراج زنان را امیدی هست؛ و تا بر سر تقسیم چانه می زنند ... ، شاید از روزنی توانی گریخت!"
در آخر نوتک و آران، پس از تمام این بازی های زبانی و چهره گردانی ها، تجاوز شده و اهانت دیده ،با خود می اندیشند که آنچه خواستند نزیستند و آنچه زیستند مرگی بیش نبود. "آن دو می روند به امیدی دور- در راه ناشناس! فرسنگ ها خرسنگ؛ با خار و خارپشت! و ترس غارتی؛"
و اینک،
روزی آیا باز خواهند آمد تا خشتی روی خشت بگذارند؟ یا تنها امید به مروت درندگان است؟
--------
منابع:
1- میرعابدینی، حسین - فرهنگ داستان نویسان ایران از آغاز تا امروز –چشمه- 1386
2- کلیگز ،مری - درسنامه ی نظریه ی ادبی – سخنور جلال ؛ دهنوی ،الاهه؛ سبزیان م ،سعید - اختران-1388
3- مشیرزاده، حمیرا - از جنبش تا نظریه اجتماعی تاریخ دو قرن فمنیسم –شیرازه-1390
4- بیضایی، بهرام -تاراج نامه ذیل جهانگشا-انتشارات روشنگران و مطالعات زنان-1389