به دنیا آمدهام
در یک دوازدهم سال
گوسفند میشود بخشی از دویدن
سلاخی شدن روی میز صبحانه
بخشی از دل بستن و باز کردن
وقتی که مربا مالیده میشود روی نان و کره
و خر
بخشی از خوردن، خوابیدن، خرریدن و خرامیدن
به دنیا آمدهام
برای نقطه شدن زیر علامتی شبیه سوال
در یک دوازدهم سال
کنار عقربههای پشت بههم
روی صفحهای آن طرف قلبترین بخشی که مدفون
تمام کسانی که روزی تکهای از تصویر بین دو پلک
.....و تنها چند ثانیه.....
تلنبار میشوند در سلولهای مغز استخوان
روی هم
پلاکتها
گلبولها
خاطرههایی که جاری اما جایشان خالی
یکی یکی
پشت هم
پشت به هم
تنها به این خاطر که در خاورمیانه
تقسیم
مهمترین عمل اصلی ریاضتهایی بود که بود
چیزی تغییر نمیکند در نقطهای از یک دوازدهم سال
و هر سال
هنوز
دنبال کسی
که همه چیز را بچرخاند
برود را
باور کنم را
میشود را
با همهی آدمهای دیگر
و دست آخر
باور کنم میشود را
خاطراتم را دستکاری میکنم
همانطوری میشود که نمیشود
همانطوری که شخم زدن از این رو
به آن رو میکند آدم را
قبلن صادقی بود این لیلا
از امروز خودش را اینطور معرفی میکند
ليلا
نقطه
يكي بود
نه
يكي نبود
من بودم
درواقع من هم نبودم
همين
نقطه
صادقى