میگذرد، میگذرد، نمیگذرم
![]() |
لیلا صادقی |
کشتی از بالا و پائین موجها میزند به باد
مینشیند به خاکیم و از خاکیم
بلند میشود
لیلی از بریدن ساقههای گندم
در روزگاری که عشق هم سیاسی است
دمای خاک باید مناسب باشد
جهت باد باید مساعد باشد
که نان برسد به دست مردمی که دیوانهوار زندهاند
و شمعی روشن کردهاند به یاد آنانکه دیوانهوار مردهاند
میرسد، میرسد، نمیرسم
خاکی که به دل میگیرد آب را
خاک خوبی است برای رسیدن به نان
و این نان چقدر سیاسی است
که تنی میشود ناتنی
وطنی میشود شکمی
و دنیا میشود عین مغزهایی که دو شقهاند
تنها، تنشها، تنهایی آدمهایی که دو شقهاند
از فرط دوری آنقدر نزدیکند
که یکی میرود درون دیگری
یکی میشود تکهای از آن یکی
و دیگر هیچ صدایی روشن نیست
مگر کودکی شقه شقه که از فرط گریههای سیاسی
در تمام عکسها بزرگ
میشود
کشتی و از بالا و پائین موج ها میزند به باد
مینشیند به خاکیم و از خاکیم
دیگر بلند نمیشود و نمیگذرد، نمیگذرد
دمای خاک باید مناسب باشد
جهت باد باید مساعد باشد
برای کودکی که به دنیا آمده و دیوانهوار
لیلی هم دیگر سیاسی است