به یاد کیان پیرفلک
تن تو رفته است
اما
تن تو نرفته است
بیشتر از هر وقت دیگری نرفته است
تن تو خیابان
تن تو شيشه
گلوله
تن تو باران
و رنگين كمانى كه ناخداى آسمان
تن تو نرفته است
بیشتر از هر وقت دیگری که مادر بر مزار پسری نرفته است
تن تو با يخ هايى كه می شوند بخار
برای فروریختن ذره های تنت با باران
روی سر تک تک من، شما، ایشان
تن تو رفته است
اما
تن تو نرفته است
تن تو بنفش از فرط بين آبى و خون
تن تو سبز از فرط بين آبى و آفتاب
تن تو نارنجى از فرط خون و خورشيد
تن تو تمامى ذره هایی است
که می روند به اعماق و باز سر باز می کنند
تمامی تنهایی است که سرباز می شوند از دل خاک
تو هم پسر کسی هستی که با کشیدن کمان
از تنت تیری می سازی برای مرزی میان ایران و توران
تا ببینی که بالاتر از سياهى در برابر تو کدام رنگ
تن تو برمی گردد
اما
تن تو به ذره های ابر و باد و خورشید و فلک برمی گردد
تن توبیشتر از هر وقت دیگری برمی گردد
تن تو اعتماد
تن تو اعتراض
تن تو سوراخ سوراخ
تن تو استعفای معانی از کلمات
که ریشه در بازماندن نفس در گلو دارد
در مرگ و تیشه زدن به آرزو
در جسدهای بی جستجو
اما تن تو به بیمارستان نرفته است
و یخ آغازی است برای رنگین کمانی که آرش می کشد
افراسیاب را پس می کشد
تن تو تن تو تن تو دم
تن تو بازدم