تجربهگرایی؛ جریان فرعی در داستاننویسی امروز
نسخه پی دی اف در روزنامه شهرآرا
گفتگو با ليلا صادقي، داستاننويس، شاعر و پژوهشگر به بهانه حضورش در مشهد
۱۳۸۹/۱۲/۲۲
ليلا صادقي نويسنده و شاعري است كه رويكردي متفاوت را نسبت به ادبيات در پيش گرفته است. رويكردي كه احتمالا ريشه در تاكيد و نگاه خاص او به زبان در آثارش دارد. اين نگاه در داستانهاي او كه در اينجا مورد بحث ماست به شكل ويژهاي نمود دارد.
از پيچيدگيها و بازيهاي زباني در مجموعهداستان «وقتم كن كه بگذرم» تا اَبَر رمان «داستانهايي برعكس» كه در قالب يك كتاب و يك لوح فشرده (حاوي داستانكها و لينكهاي صوتي، تصويري و نوشتاري كه با انتخاب و كليك روي آن خواننده ميتواند ادامه مسير داستان را خود برگزيند) انتشار يافته است.
به جز دو كتاب ياد شده از صادقي تاكنون كتابهاي «ضمير چهارم شخص مفرد»(داستان بلند)، «اگه اون ليلاست پس من كيام؟»(مجموعه داستان)، «وهم بزرگ: من زير نظرم!»(ترجمه داستانكهايي از مارك استانلي بوبين) و «در جستجوي نشانهها»(ترجمه مقالاتي از جاناتان كالر با همكاري تينا امراللهي) به چاپ رسيده است. وي همچنين «از غلطهاي نحوي معذورم»(شعر- داستان)، «كاركرد گفتماني سكوت در داستان كوتاه معاصر»، «استعاره و مجاز (رويكرد شناختي)»(ترجمه مقالاتي با همكاري دكتر فرزان سجودي و تينا امراللهي) و «بالاتر از سياهي نقطه»(داستان) را زير چاپ دارد.
گفتگويي كه خواهيد خواند در پي حضور ليلا صادقي در همايش ادبياي كه مدتي پيش در مشهد برگزار شد و با محوريت داستان صورت گرفته است. با هم ميخوانيم:
آيا اصولا تعريفي براي داستان قائل هستيد يا به بيان ديگر آيا به ارائه «تعريف» آن معتقديد؟
فكر ميكنم ارائه تعريفي ثابت براي يك اثر ادبي كه در اينجا داستان مدنظر است، باعث ميشود آن اثر تقليل يابد و در چارچوبهاي سخت محصور شود.
طرح اين پرسش ناظر به تجربهگرايي شما در داستانها و نيز شعرهايتان است تا جايي كه گاه اين تصور پيش ميآيد كه به چارچوب خاصي قائل نيستيد.
برخلاف تصور شما اينگونه نيست كه چارچوب مشخصي نداشته باشم. هدف من اين است كه تعاريفي كه درباره داستان و عناصر كلاسيك داستان وجود دارد لزوما در روساخت داستانم مراعات نشود.
اگر بتوانم افراد را بهصورت واژههايي شخصيتپردازي كنم – حال اين افراد لزوما كساني نيستند كه با هم ديالوگ برقرار ميكنند و پيرنگي تشكيل ميدهند، بلكه ميتوانند حتي اشيا باشند- به هدفم دست يافتهام.
چيز مشتركي كه شايد بتوان در داستانها پيدا كرد اين است كه ميكوشم نوعي داستان را تجربه كنم كه قصهاي را تعريف ميكند اما اين قصه لزوما روايتمند يا داراي پيرنگ نيست و به شيوههاي گوناگوني چون استفاده از تصاوير يا رسانههاي نوين يا هر شكلي كه بتواند داستان را از شكل كليشهاي و مرسوم آن دور سازد، ارائه ميشود. چنين داستاني را به شكلي ميتوان داستان دانست اما در عين حال فكر ميكنم عناصر تشكيلدهنده متن داستاني، چه آنهايي كه نقض و چه مواردي كه افزوده ميشوند، بايد به شكلي، بخشي از داستان باشد.
قصه ارائه شده ممكن است روايتگر يك لحظه يا يك ايده كلي باشد اما در هر صورت چيزي را نمايش ميدهد. چيزي كه مورد تاكيد است اينكه عناصر اين قصه بايد آنقدر منسجم و داراي دلالت باشند و يكديگر را پوشش دهند كه به ساختمان قصه و داستان كمك كنند و در كنار همديگر يك اثر را تشكيل دهند.
تجربهگرايي موردنظر شما را ميتوان با دو مسئله مقايسه كرد؛ ازسويي در داستاننويسي امروز جهان غرب بازگشتي به شيوهها و سازههاي كلاسيك داستاننويسي ديده ميشود كه مكتب بازگشت در آمريكا و توجه به دستاوردهاي چخوف مصداق بارزي بر اين مدعاست. از سوي ديگر مگرادبيات داستاني در كشور ما چقدر مخاطب دارد كه با حركتهايي از اين دست آن را هم به حداقل برسانيم؟
در برابر نگاه مخاطبمحور شما بايد ديد چه كساني مخاطب بهشمار ميآيند. مخاطب لزوما كسي نيست كه كتاب را ميخرد. برداشت من اين است كه ميخواهيد لزوم غيرمتعارفنويسي را در جايي كه مخاطب ادبي چندان گسترده در آن نيست به چالش بكشيد. بايد گفت كه من مخاطبم را ناديده نميگيرم چراكه برايم مهم است او به اثرم چگونه نگاه ميكند ولي مسئله اين است كه كساني كه اثرم را ميخوانند مخاطب خود نميدانم. كساني را مخاطب خويش ميدانم كه در جستجوي نوع ديگري از ادبيات هستند يا اينكه نميخواهند لزوما همان سنت روايي پيشين را در ادبيات دنبال كنند يا در پي چيزي كه در قصههاي مختلف تكرارشونده است باشند.
مخاطب من كسي است كه نميخواهد مرز ميان سينما و داستان را بردارد زيرا دليلي ندارد داستان بهگونهاي نوشته شود كه بتوان آن را به قالب سينمايي تبديل كرد. من ميخواهم سبكي از داستان را تجربه كنم كه با رسانه خود هماهنگ باشد. اگر رسانه سينما، تصوير است ادبيات به واسطه زباني كه دارد جهان خود را شكل ميدهد و به همين دليل من روي چگونگي به كار بردن زبان و اينكه عناصر داستاني شكل زباني داشته و خيليوقتها خود واژهها باشد تاكيد ميكنم؛ اين برخورد با داستان، گاه ورود خواننده را به متن مشكل ميسازد زيرا متن، نامتعارف ميشود و نيز قصه از آنجا كه به زيرساخت داستان ميرود چندان قابل دستيابي نيست- بهويژه براي خوانندهاي كه چندان پيگير جريانهاي ادبي نباشد.
البته نگاه ديگري هم ميتوان به اين قضيه داشت؛ اينكه در چنين رويكردي كه درك قصه به تاخير ميافتد پس از يافتن راه ورود به قصه خواننده ميتواند لذت بيشتري از كشف روابط ميان عناصر داستان و تجربياتي تازه ببرد.
جايي از تفاوت نگاه خود به زبان در برابر برخي نگرههاي رايج به آن، گفته بوديد. دقيقا منظورتان از زبان داستاني چيست؟
هماكنون جريانهايي وجود دارد كه دچار سوءتعبير از زبانمحوري هستند. آنها تكرار آواهاي زباني را براي ايجاد موسيقي و قرار دادن واژه ها در كنار هم جهت منصرف كردن خواننده از دست يافتن به معنا، زبانمحوري مينامند. من فكر ميكنم خيلي از اين كساني كه به عنوان نويسنده و شاعر زبانمحور شناخته شدهاند چنين نگاهي به زبان دارند. در گفتگوي مورد اشاره شما تاكيد كرده بودم كه زبان داستاني از ديد من زباني است كه لايههاي مختلفي از داستان را دربرميگيرد. يكي از اين لايهها كه قصه داستان را تشكيل ميدهد لايه زيرساختي زبان است. اين لايه با كشف روابط ميان واحدهاي زباني شكل ميگيرد.
خوانندهاي كه چنين داستاني را ميخواند بايد بتواند با درك شيوه چيدمان واژهها يا كشف چگونگي تشكيل ساختمان قصه از تعامل واژگان با يكديگر، قصهاي متفاوت از قصه روساخت برداشت كند و همين اتفاق است كه بهنظر من تبديل ميشود به آن تكثر معنايي يا قصههاي چندگانه كه از دل يك قصه به ظاهر واحد بيرون ميآيد.
دغدغه هميشگي «آغاز و پايان» در داستانهاي شما ناشي از ديدگاهي فلسفي است يا صرفا برميگردد به دغدغههاي يك داستاننويس كه تجربهگراست؟
من بيشتر تجربهگرا هستم و به نظريههايي كه خواندهام اگرچه ممكن است در كارم تاثير بگذارد، اعتنا نميكنم. نميگويم در مورد مسئله «آغاز و پايان» در داستانهايم تحتتاثير فلسفه و نظريه خاصي هستم و بيشتر ميخواهم بر اين تاكيد كنم كه يك متن حتي از نقطه شروع خود آغاز نشده يعني از هر جا شروع شود انگار باز چيزهايي پيش از آن بوده است. در يك داستان وقتي شخصيتها معرفي ميشوند (حتي در يك داستان كلاسيك) باز قسمتهايي ناگفته ميماند كه خواننده خود، آن را در ذهن ميسازد.
من در تجربه خودم ميكوشم يك نوع بازنگري به مسئله «آغاز و پايان» داشته باشم زيرا ميخواهم بخشي از كلام را طوري به عنوان داستان وارد كنم كه بخش آغاز و پايان بتواند همچنان باز باشد و به اين ترتيب پيشانگارههايي را در ذهن خواننده فعال كنم كه در ساختمان داستان نقش دارد و نه پيشانگارههاي منطقياي كه بهناچار در هر متني وجود دارد.
در زندگي واقعي نميتوان آغاز و پايان دقيقي را مشخص كرد، بنابراين برخورد من در داستان با اين مسئله ميتواند بازتابي استعاري باشد از تجربهاي كه هركسي در زندگي دارد.
تحتتاثير نظريههاي «ابرمتن»(هايپر تكست) آثار بسياري آفريده شده كه آغاز و پايان ندارد يا پايان آن گشوده است؛ اين مسئله جديدي نيست، اما مسئله جديد اين ميتواند باشد كه كجاي داستان برش بخورد يا چه رسانهاي بتواند آغازها يا پايانهاي بيشتري را براي اثر رقم بزند. مثلا در كار آخرم «داستانهايي برعكس» توانستم امكانات بيشتري را براي نداشتن پايان ارائه دهم، درصورتي كه در يك داستان متعارف حداكثر يكي دو پايان ميتوان در نظر گرفت.
تحتتاثير نظريههاي «ابرمتن»(هايپر تكست) آثار بسياري آفريده شده كه آغاز و پايان ندارد يا پايان آن گشوده است؛ اين مسئله جديدي نيست، اما مسئله جديد اين ميتواند باشد كه كجاي داستان برش بخورد يا چه رسانهاي بتواند آغازها يا پايانهاي بيشتري را براي اثر رقم بزند. مثلا در كار آخرم «داستانهايي برعكس» توانستم امكانات بيشتري را براي نداشتن پايان ارائه دهم، درصورتي كه در يك داستان متعارف حداكثر يكي دو پايان ميتوان در نظر گرفت.
مجموعه داستان «داستانهاي برعكس» كه به قول خودتان اثري چندرسانهاي است درصورتي ميتواند بهطور كامل (هم كتاب و هم سيدي) مورد خوانش قرار گيرد كه در كنار كتاب يك دستگاه رايانه هم وجود داشته باشد. با اين حساب ميتوان چيزي را به اسم استقلال براي اين اثر قائل شد؟
ممكن است شما كتابي را كه ميخريد مستقل بدانيد ولي درباره مجموعه داستان من كه كتابي به همراه يك سيدي است چنين باوري نداشته باشيد. اولا من خواستهام دو رسانه مختلف را با هم پيوند دهم. وابستگي آنها به اين مفهوم است كه از امكاناتي سود بردهاند تا حوزه خود را گسترش دهند. آن بخشي كه در كتاب است اگر بهتنهايي هم خوانده شود ميتواند تفسير مستقل خود را داشته باشد ولي بخش گنجانده شده در سيدي در صورت خوانده شدن به گستردگي فضاي داستاني ميانجامد و امكانات ديگر فضاي داستان را به مخاطب پيشنهاد ميدهد.
حال اين امكانات ممكن است آنقدر لايهلايه و شبكهاي باشد كه برخي خوانندهها بپسندند يا نه كه اين مبحث سليقهاي است. وقتي در غرب داستانهاي ابرمتني ارائه شد هدف اعلام مرگ كتاب بود ولي من كه دو رسانه سيدي و كتاب را با هم ارائه دادم، صرفا پيشنهاد امكانات بيشتر را در نظر داشتم.
فكر نميكنيد شخصيتهاي نامتعارف در داستانهاي شما مانند «كارد»، «كره» و «حروف الفبا» مانع همذاتپنداري خواننده و درنتيجه باعث دفع مخاطب شود؟
باز هم همان بحث مخاطب پيش ميآيد كه بايد ديد اصلا مخاطب كيست و چه خواستهها و افق انتظاراتي از داستان دارد ولي به نظر نميرسد كه همذاتپنداري لزوما بايد ميان انسان و انسان اتفاق بيفتد.
كره داستان من باعث ميشود ويژگيهاي مشترك كره و انسان تداعي شود، كرهاي كه برندگي كارد را دوست دارد چراكه در ذات خود از آن برندگي بيبهره است. اين باعث ميشود كه ويژگيهاي انساني به كره، كارد، اشيا، الفبا و خيلي چيزهاي ديگر داده شود. از ديدي ديگر مخاطبي كه در حوزه مفهومي انسان قرار ميگيرد حوزه مفهومي و خواستههاي انسان و اشيا را شبيه هم ميبيند.
كره داستان من باعث ميشود ويژگيهاي مشترك كره و انسان تداعي شود، كرهاي كه برندگي كارد را دوست دارد چراكه در ذات خود از آن برندگي بيبهره است. اين باعث ميشود كه ويژگيهاي انساني به كره، كارد، اشيا، الفبا و خيلي چيزهاي ديگر داده شود. از ديدي ديگر مخاطبي كه در حوزه مفهومي انسان قرار ميگيرد حوزه مفهومي و خواستههاي انسان و اشيا را شبيه هم ميبيند.
من همانطور كه در نوشتههايم شيء را به مثابه انسان ارائه ميدهم برعكس آن نيز عمل ميكنم يعني انسان را به مثابه شيء به كار ميگيرم. پذيرش اين امر به مخاطب برميگردد كه احساس شيءشدگي در فضاي داستان يا اجتماع بكند يا نه.
شما به عنوان داستاننويسي تجربهگرا، آينده داستانهاي تجربي را در كشور چگونه ميبينيد؟
پاسخ به اين پرسش بسيار دشوار است زيرا شرايط اجتماعي كشور ما تااندازهاي با ديگرنقاط جهان تفاوت دارد. در اين شرايط هيچ چيزي قابل پيشبيني نيست بهويژه كه مشكلات زيادي در زمينه نوشتن، نشر و ارائه اثر وجود دارد كه روز به روز هم بيشتر ميشود.
اما گذشته از اينها اگر بخواهيم خيلي خوشبين باشيم و اين مسائل را قابل حل بدانيم، با توجه به تجربه خودم كه در آغاز كار مخاطبانم –يعني آنها كه اثر را دريافت و بازآفريني ميكنند- اندك بودند، پس از گذشت بيش از 10سال فعاليت نوشتاري مخاطبان بيشتري را به اينگونه از داستان علاقهمند ميبينم.
درواقع سليقه ادبي قشري از خوانندگان به سوي ورود به دنياي ديگري در داستان سوق يافته است.
هرچند اين هيچگاه سليقه غالب جامعه نخواهد بود اما در كنار جريانهاي اصلي موجود به حيات خود ادامه خواهد داد و تجربهاي جدي و ارزشمند را به ادبيات ما خواهد افزود.
هرچند اين هيچگاه سليقه غالب جامعه نخواهد بود اما در كنار جريانهاي اصلي موجود به حيات خود ادامه خواهد داد و تجربهاي جدي و ارزشمند را به ادبيات ما خواهد افزود.