پرهایش که میمیرد از لابه لای ماه
چشم زده میشوم؛ دل زده میشوم
با کفشهای تو پلک زده میشوم
و پاهایت گره میخورند جای رفتنم
پرندهای از تیره گیاه ۞ در پرهای دور چشمش دوائری است سیاه و
پرها همان شاخکهای گوشند لابه لای ماه ۞ خوراکش موش و
خانهاش شکاف درختان و لانهاش آشیانه متروک زاغان ۞ جهت
پادشاهی اختیار کردند او را ۞ سر گفت پادشاهی را نشاید ۞
چشم گفت قوه بصر ندارد ۞ دل گفت طبیخ دل او جهت شبکوری
نافع ۞ گردن گفت چون آنرا ذبح کنند انتظارش رافع.
میپرد از سفیدی چشمهات خواب
مینشیند روی خانهای که ویران میشود از گناه
وقتي كه دستهاي تو
ديوار میکشند دور تنم لا
تقصير هيچ کفشی که به پا میکنم
روشن نیست لا
به جز پرندهای که روز میشود از لا به لای تنم لا
---
لیلا صادقی