درباره آثار

رمان چندرسانه ای (درباره آ: اثر لیلا صادقی): حسین رسول زاده

 

 

ماهنامه هنر و ادبیات تجربه، سال هشتم، شماره 136، مهر 1397

 hosein raroolzadeh

     بنابراین چگونه می­توانم الف نامتناهی را برای دیگران به بیان آورم:

بورخس، الف

الف در اصل، حرف زمان است و حرکت یا طول عمر را در زمان و مکان

نشان می­دهد:                            

منصور مؤمنی، درباره­ی معانی حروف

 

 رمان «آ» با یک مقدمه آغاز می­شود:

«آ، شخصیت اصلی داستان، از خیابانی عبور می­کرد که داستان زندگی­اش نوشته شد از خلال زندگی کسانی که سر راهش ایستاده یا نشسته بودند. ناگهان همه­ی آن آدم­ها شخصیت  اصلی داستان شدند و آ شد فرعی­ترین شخصیتی که توی داستان نفس می­کشید...»

این صدای راوی نیست که داستان از زاویه­ی دید او - دانای کل و یا...- روایت شود بلکه صدای مؤلف رمان است. رمان­نویس در این مقدمه، ابایی ندارد توضیحی بدهد  از  مناسبت میان شخصیت­ها و جایگاه شخصیت اصلی داستان آ، که در کنش با دیگر آدم­های قصه، به حاشیه رانده می­شود، کم­رنگ می­شود و چنان فرعی که «فرعی­ترین شخصیتی می­شود که در داستان نفس می­کشد»

آیا مؤلف با این مقدمه در پی سنجاق­کردن نیت خود بر متن است تا خواننده­، متن را چنان بنویسد که او خوانده است؟

این مقدمه اگرچه از حضور رمان­نویس در «کتاب» خبر می­دهد اما به خلاف رمان­هایی که با حضور جسمانی نویسنده جان می­گیرند رمان­نویس را بیرون از داستان­ قرار می­دهد. چندان که تبیین­های ارجاع­مند حرف آ ( در صفحات 7 تا10 آنجا که چونان لغت­نامه­ای به نقش­های آ در خلال متن می­پردازد) و یا ارجاعات بینامتنی به دیگر رمان­ها و کتاب های مؤلف(آن­جا که در صفحات 64 و 86  قسمت­هایی از رمان­های گریز از مرکز و  وقتم کن که بگذرم  را اقتباس کرده و در پاورقی می­آورد و یا شعری ناگهان بر خلال داستان می­سراید و سرآخر پرسش­نامه­ای چهار گزینه ای پیشا روی خواننده می­گسترد) او را به مثابه رمان­نویس-خودِ رمان­نویس-وارد داستان نمی­کند بلکه او را به خارج از داستان، کنار داستان و آنسوی راوی روانه می­کند. با این حال رمان­نویس در اهتمامی حسرت­بار می­کوشد از طریق نقش نماها و تحشیه­های آنها که گاه و بی­گاه همچون تصاویری رخ می­نمایند در داستان حضور ­یابد. گویی مؤلفی که نه با مقدمه و نه بواسطه ارجاعات و پاورقی­ها نتوانسته بر داستان وارد شود، در هیأت اشکال و تصاویر و اشباح وارد داستان شده است. مؤلف بیرون از داستان مرده است و روحش را با اَشکال و نقش­ها و سایه­ها در داستان حضور داده است، حضوری غیرجسمانی و هم­چنان دور.

اما این «آ» براستی کیست، چیست؟

تعریفی که کتاب/مؤلف- و نه داستان/راوی- در آغاز بدست می­دهد آنی نیست که بتوان در آرامگاه لغت­نامه­ها یافت بلکه به حوادث سیال داستان ارجاع دارد. به عبارت دیگر قرار نیست آ تعریف شود تا متن را توضیح دهد بلکه خود توسط متن تبیین می­شود:

آ ( حریت) آیِ لیّنه، مقابل آیِ متحرکه، حرف اول و آخر است در برابر هر حقیقتی که از کرسی می­افتد چون مرغی یک­پا( ر.ک ملاقات بهزاد با آ. ص7)

در واقع نیز بدین سبب است آ که به رغم کتاب/مؤلف، شخصیت اصلی داستان است «ناگهان» با ظهور کسانی که سر راه او سبز می­شوند، کنار رانده و فرعی می­شوند(ص5)

اما بر این مناسبت چه اثری مترتب است؟ این آ چه نقشی در داستان و اساساً رمان و یا حتا کتاب دارد؟ این که آ شخصیت اصلی داستان بوده و سپس « از خلال زندگی کسانی که سر راهش ایستاده یا نشسته­اند ناگهان فرعی می­شود...» چه مناسبتی را در متن، پیش می­نهد و کنش­مندی آن چیست؟ اساساً چه چیزی آ را به مثابه شخصیت «اصلی» تعریف می­کند؟

قطع­نظر از این که رمان «آ» به مثابه رمانی عادت گریز، سخن گفتن از شخصیت­های اصلی را برنمی­تابد و گذشته از اینکه صرف آن که زاویه­ی دید و یا روایت در بخش نخستِ رمان  روی آ معطوف شده، از او شخصیت اصلی نمی سازد اساساً  این امر که آ  به مثابه شخصیت­ اصلی در تعامل با دیگر افراد قصه، به شخصیتی فرعی تقلیل می­یابد، فاقد کنش بوده و مؤثر در فرم رمان نیست و هیچ اتفاق یا انکشاف خاص و زیبایی­شناسانه­ای را در ساحت متن پدید نمی­آورد.

 تمام حوادث رمان دور میدانی بنام آ روی می­دهد. در خلال متن، اشکال مختلفی از حرف آ با زیرنویس­هایی ظاهر می­شوند که گاهی کارکردی تفکیکی دارند: فصل­هایی را از هم جدا می­کنند ( ص55) و گاهی در تعامل با متن روایی داستان، نقش نقض­کننده  دارند(ص 53) گاهی فاقد کنش هستند(ص8) به گاهی دیگر نقش منفعل دارند (ص62) و گاهی همچون چیستان در برابر مخاطب رخ می­نمایند (ص21)...

این اَشکال، این لغت­باره­ها و تحشیه­ها حضور دور و حسرت­گون رمان­نویس را در متن داستان باز می­تابانند و هرچندکه به افتتاح عرصه­ها و جنبه­های غریب و خلاف عادت و فرا قواعدی، اهتمام می­ورزند اما تعامل زیبایی شناسانه­ای با خود قصه در ساحت کل رمان ایجاد نمی­کنند.

رمان ­آ برش­های فوری و کوتاهی از آدم­هایی­ست که نمی­توانند با آنچه از آنها باقی­مانده سر کنند  و اگر گاهی تن به سر می­دهند بی­سر و سرور می­زیند در بی­سروسامانی. اگرچه رمان بر داستان بودن و متنانگیِ خود تأکید دارد چنان که صفحات 40 و 78... و چنان که حضور غیرجسمانی رمان نویس در پس اَشکال و لغت­باره­ها و ... اما باارجاعات دقیق فرامتنی، بر آشکارگی جغرافیای زمانی و مکانی قصه اصرار می­ورزد: 

« بعد پسرک روزنامه­فروش گوشه­ی پیاده­رو را با اشاره­ی انگشت صدا می­زند و از او یک همشهری و یک ایران می­گیرد...»

«امروز بیست­و نهم مهرماهه. میدان آزادی...»

در برش/بخش فوریِ نخست در می­یابیم ترافیک در میدان آزادی در نیم روزی گرم و کلافه به خاطر آن است که «یکی رفته بالای یک ساختمون سیمانی زرتی خودشو بندازه پایین» و مردم هم ایستاده­اند برای تماشا.

در برش/ بخش بعدی، دانسته­ایم او که بعدها از بالای ساختمان انداخته بود خودش را، دختری جوان بنام ابریشم بوده است. او در متن یک ارتباط هنری_ کاری مورد تعرض جنسی قرار می­گیرد، آن چنان که خود را متلاشی، مچاله و بلعیده­شده می­یابد. اما آن که از او باقی­مانده، درمانده و در عین حال معترض، او را بر بلندای ساختمان سیمانی می­کشاند و هم او، او را به پایین به سوی مرگی معترض سوق می­دهد:

« ابریشم از بالای ساختمان سیمانی بلند به کودکی­اش نگاه کرد...» او با خود می­اندیشد اگر زندگی­اش جور دیگر بوده بود «سرنوشت او در همین مکان به بقیه­ی آدم­های داستان پیوند نمی­خورد شاید هیچ­وقت» (ص40)

برش/بخش پسین با صدای داد و فریادهایی آغاز می­­شود. مأمورین زنی را دنبال کرده­اند و نهایتاً از اوتعهدی کتبی می­گیرند که دیگر چنان ظاهر نشود. پس از آن که آ به سوی او می­رود که کمکش کند، درمی­یابد او که افتاده در هیأت زنی، در واقع مرد است. او دگرباشی­ست که با جسم خود در تضاد است، با «زنی پنهان در زیر پوستش» و در «لبه­ی تیغ» موضوع تهاجم کسانی که « انگشت­هایشان را به سمت او نشانه گرفته­اند و با ناخن­هایشان شلیک می­کنند» او که خود را فرناز می­نامد برای خریدن یک کیف زنانه وارد بوتیکی می­شود، هنگامی که بیرون می­آید، درمی­یابد کیف خودش را جا گذاشته است. اما در بازگشت به مغازه، کیفی را که به او باز می­گردانند، کیف او نیست. کیف دیگری­ست که وسایل او را داخلش چپانده­اند و آنها کیف او را به او باز نمی­گردانند و آنها می­دانند او «با زنی پنهان زیر پوستش» راه به جایی ندارد.

چیزی از او، آنی از او فرو ریخته و از او بازستانده شده و او گیج و سرخورده به پرواز از یک برج می­اندیشد: «گیج و منگ لابلای عددها و کلمه­ها در هوا شناور می­شود» نقش­نماها و اعداد که در ذیل صفحه درج شده­اند، سقوط او را از بلندی، باز می­تابانند:

سه

دو

یک

« اما هیچ­کس نمی­توانست بفهمد چرا دوست­داشتن یک کیف، این همه می­تواند اهمیت داشته باشد»(ص53) و همین­جاست که شکل­گیری انگاره­ای تکرار شوند و ارزشمند در طول رمان را کشف می­کنیم: کیف

در بخش نخست رمان نیز آن­گاه که ابریشم مورد تجاوز قرار می­گیرد او کیفش را جا می­گذارد و سپس برای باز پس گرفتن کیفش- آنچه آنجا، جا گذارده است- باز می­گردد و در بخش پایانی رمان، بهزاد آن­گاه که سرگردان میان گذشته­ی در گذشته و اکنونی خالی، کلافه است، کیفش را «موتوری سیاه­پوش» می­رباید و در می­رود...

این کیف چیست؟ چرا اینقدر کیف مهم است؟

در برش/بخش دوم رمان، آن­گاه که فرناز نمی­تواند کیفش را باز پس بگیرد، رمان­نویس با ارجاع میان متنیِ لغتِ کیف به کِیف، تکه­ای از یک لغت­نامه را بر متن رمان می­گشاید:

« نشئه و بیهوشی مجاز، رضایت داشتن، شادان بودن و عرضی که اختصاصی­ست و مقتضی قسمت نباشد»

آنچه رمان­نویس در ساحت لغت، معنا کرده، فقط کیف نیست بلکه کِیف هم است و خواهیم دید میان این دو، ارجاعی میان متنی و کنشی دلالت­گون، برقرار است.

کیف، حریم فردی و شخصی آدم­هاست. مثل خانه­ی آدم، که خصوصی­ست و اثاثیه­ی شخصی را در آن می­نهند. کیف، قسمتی از هویت آدمی­ست. قسمتی از خودِ آدمی. کیف همچون خانه­، محل سکونت آدمی­ست که آدم­ها به شیوه­ی خود در« اختصاصی که مقتضی قسمت نیست» به «کِیف» خود در آن سکنا می­گزینند.( هایدگر در مقاله­ای با الهام از هولدرلین گفته است: انسان شاعرانه سکونت می­کند...) و آن­گاه که این اسکان، این هویت از آدم گرفته شود، غصب، ستانده شود، ربوده شود، در واقع آنچه مورد تجاوز قرار گرفته حریم و قلمرو فردی، تنی و تنهایی آدم­هاست. از همین روست آنگاه که فرناز کیفش-کیفِ خودش- را از دست رفته می­بیند، فرو می­پاشد و احساس می­کند رویاهایش حتا نابود شده­اند، هویتش حتا از پس کالبدی مردانه از او ستانده شده است. ابریشم « همان دختری که بعدها از بالای ساختمان انداخته بود خودش را» برای بازستاندن کیفش، حاضر می­شود حتا به نفرت انگیزترین جایی که دیده است بازگردد. و بهزاد تنها در کلافگی و سردرگمی و تسلیم، کیفش را از دست می­دهد.

انگاره­ی کیف، یکی از درخشان­ترین رشته­های روایی رمان است که گویی از میان داستان­ها در می­گذرد و آنها را می­پیوندد.

رمان ادامه می­باید؛ در همان میدان آ. و این بار در بیمارستانی در همان حوالی. پروانه آبستن لیلاست و خود در حال شیمی­درمانی و پدر لیلا ( چرا پدر لیلا؟ چرا اسمی ندارد؟) در تکافوی راه­حلی­ست که «چطور به پروانه بگویم یا تو یا لیلا»

پزشکان برآنند تنها می­توانند یکی را نجات دهند و آنها خود را نجات می­دهند... و سرآخر، داستانِ بهزاد با پدری که برای یافتن بهشت زمینی رفته بود و نیافته بود و آن­چه از او برگشته بود، او نبود.

داستان­های این رمان که در اطراف میدان آ رخ می­نمایند می­توانست همچون خود میدان، به رمانی حلقوی بیانجامد. در این صورت شاید به جای پاسخ­های متراکمی در قالب کلمات « نه»، پرسش­هایی فراقالبی مطرح می­ساخت.

رمان در ساحت هستی­شناختی، پرسشی­ست زبان­مند از تناقضات انسانی. نقبی به چاه تاریک منِ انسانی. درنگ در پرسش­های بی­پاسخ آدمی و یا شاید کشف این پرسش­ها... « آ» هرچند که آدم­هایی را روایت می­کند که سر از تناقضات درونی خود در آورده و دیگر نمی­توانند با آنچه از آنها باقی­مانده سر کنند، اما این همه در چنان اتصال­های کوتاه زبانی و روایی انجام می­گیرد که بیشتر به مجموعه­ی چند داستان کوتاه می­ماند تا رمانی مبتنی بر داستان...

با این همه « آ» غیرقابل کتمان است. کنجکاوی­هایش را در ترکیب روایت و نقش و لغت... نمی­توان نادیده گرفت و از کنارش به راحتی گذشت. برآنم کوشش لیلا صادقی در خلق ترکیبی از روایت که حاصل آن می­تواند به « رمان چند رسانه­ای» تعبیر و نامگذاری شود، کوششی در عرصه­ی فرم است که اهتمامی­ست در خور تحسین...

باید دوباره بخوانمش!

« بنابراین چگونه می­توانم الف نامتناهی را برای دیگران به بیان آورم؟»

آ...

 

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است