آبی، زرد، قرمز
![]() |
پوریا فلاح |
از منظر مفهومی در پیرامون ما رنگها به دو نوع؛ ادراکی و همسانی تقسیم میشوند. رنگهای ادراکی رنگهایی هستند که با توجه به موقعیت مکانی، زمانی و حسی، ما آنها را درک میکنیم اما در همسانی، رنگها در کنار هم همدیگر را پوشش و معنی میکنند و با توجه به این پوشش ما آنها را میفهمیم حال غرض از این مقدمه کوتاه:
Perceptual (ادراکی) از این مدل ما میتوانیم چگونگی روانشناسی رنگها را بهتر درک کنیم. کتاب خانم صادقی پریدن به روایت رنگ 3 فصل : آبی- زرد و قرمز دارد.
مقصود نویسنده از بیان این رنگها چیست؟ در یک نگاه اجمالی به این سه رنگ از رویکرد ادراکی و روانشناسانه، به مفاهیم این رنگها نزدیکتر خواهیم شد:
احساس غم، درونگرایی یا گوشهگیریرنگ آبی؛ در بعضی افراد به وجود آورنده
رنگ زرد؛ به دلیل مقدار زیاد نوری که منعکس میکند، بیشتر از بقیه رنگها چشم را خسته میکند, احساس دل زدگی در این رنگ بیش از رنگ های دیگر است.
رنگ قرمز؛ رنگ گرمی است که برانگیزاننده هیجانات قوی است.
در همان فصل اول میتوانیم متوجه شویم که نویسنده آگاهانه از رنگها استفاده میکند. راوی که خانم نقاشی است با قلم مو، لکهایی خاکستری روی بوم میکشد که بعد از چند دقیقه آبی میشود مفهوم آن چیست؟ همینطور که پیش میرویم مفاهیم رنگ همراه روایت پیش میرود رنگ زرد در فصل دوم آرام آرام فضا را میسازد و دل زدگی هر دو شخصیت اصلی عمق پیدا میکند. در فصل پایان و در اجرای آخر زن دو راه دارد راهی که صدا هست، آتش هست، هرم رنگ قرمز هم هست، صدای آژیر ممتد آمبولانس در فضا پیچیده و در نهایت او هست که انتخاب کند رویاهایش را به پایان برساند و یا تن بدهد به آنچه هست درآن سوی خانه؛ دور از بالکن، صدا و رویاهاش؛ با مردی که از رابطه شان فقط پرسیدن اینکه: شام چی داریم. باقی مانده است.
آنچه داستان پریدن به روایت رنگ را با دیگر داستان های مشابه که کم هم نیستند موضوعات و درون مایههای اینچنینی مجزا میکند، نحوه اجراست: تسلط نویسنده به زبان، استفاده کاربردی از نشانه ها، استفاده از زاویه دید هم زمان سوم شخص محدود به ذهن زن و دوم شخص که مرد را مخاطب قرار میدهد در فصل پایانی، و از نظر هستی شناسی استفاده از رنگ های ادراکی به عنوان موتیف درونی و بیان شاعرانه با ابزار زبان و عنصر خیال با ابزار توصیف در قلب روایت. و چنانچه ما اینها را نمیداشتیم چه چیز بود جزء اضمحلال یک رابطه که این روزها کم دیده و خوانده نمیشود اما نویسنده توانسته تا حدود زیادی داستان را از ورطه کلیشه نجات دهد. اما نکته مهم این است که نقطه قوت داستان ممکن است برای برخی از خوانندگان کتاب تبدیل به نقطه ضعف شود در این روزگاری که صبوری کم است و این کتاب بشدت میطلبد با صبر و حوصله سراغش بروی، در غیر این صورت امکان دارد متن خواننده را خسته کند و او تا انتها پیش نرود. اما به نظر میرسد برای نویسنده عناصر دیگری مهمتر بوده.
عنصر خیال؛ در این داستان با بیان شاعرانه به شدت خودنمایی میکند. عنصری که نویسنده بوسیله آن از کهن الگوها نیز استفاده میکند و شیرین و فرهاد و شهرزاد را هم وارد روایت خیال پردازانه خود میکند.
در داستان چیزهایی زیاد تکرار میشوند مثل: صدا، بالکن، و موجود خیالی که این ها موتیفهای تکرار شونده بیرونی هستند که در بدنه روایت قرار دارند و همچنین نشانههایی که کمک میکنند به بهتر ساخته شدن جهان داستان، مثل توصیف چندباره، پردهای که باد آبستنش میکند. به گمان من جهان داستان پریدن به روایت رنگ را عنصر خیال غنا بخشیده است تا واقع نمایی رابطهی رو به اضمحلال زن و مردی؛ زنی که استکان بودن را دوست ندارد و مردی که استکان را فقط برای نوشیدن میخواهد.