عینی کردن انتزاعات
نوعِ دگرگونه دیدن و روایت
« ادبیات شکل پیچیده ای برای بیان مسائل ساده نیست بلکه شکل ساده ای است برای بیان مسائل پیچیده.»
ژان کوکتو
![]() |
فرحناز علیزاده |
داستان بلند «پریدن به روایت رنگ» نوشته لیلا صادقی گرچه در ظاهر روایتگر عدم ارتباط عاطفی بین زن و مرد با موضوع تکراری زنی مملو از احساسات در پی جلب مهر و عشق همسر و مردی در گیر کار و دنیای مکانیکی است؛ ولی در باطن به تقابل های بیشماری توجه دارد. تقابل بین عینیت و ذهنیت فردی در کنار تقابل عقل و غریزه قرار میگیرد تا زنِ شاعر در خیالات و نقاشیهایش مرز بین معصومیت و تجربه گناه را مرور کند و به سوی حرکت تغییر رنگها گام بردارد.
لیلا صادقی برای بیان این موضوع تکراری دست به نوآوری میزند و از فرمت و سبک و صیاق جدید سود میجوید. نویسنده برای بیان دگرگونه این مضمون کلیشهای نه تنها از بینامنیت(قصه شیرین و فرهاد) بلکه از تصاویر جلد کتاب، نحوه ویرایش و تقسیمبندی فصلها (پیرامتنیت) بهره می برد. او حتی برای حسپذیری بیشتر امر سقوط از نوشتار پلکانی و علائم نوشتار چون سه نقطههای پی در پی استفاده میکند. گویا نویسنده با اشراف این گفته «گراهام آلن» را سرلوحه کاری خود قرار میدهد. «پیرامتن نشانگر آن عناصری است که در آستانهی متن قرار میگیرد تا دریافت متن از سوی خوانندگان را جهتدهی و کنترل کند. این آستانه شامل یک درون متن و یک برون متن است. درون متن را عناصری چون عناوین، عناوین فصل ها، طرح جلد، مقدمه و پی نوشتها در بر میگیرد.» (بینامتنیت،گراهام آلن.148)
لیلا صادقی با اشراف به فرم و تکنیک کارش از برعکس نویسی نامش درکنار رنگپریدگی و محوشدگی نام کتاب؛ نثر شاعرانه و جان پنداری به اشیاء در کنار نثر معیار و روانشناسی رنگها بهره میگیرد تا بگوید چطور فرم میتواند پوشش دهنده مناسبی برای محتوا و معنا باشد. چگونه زنی در نبود عشق میتواند در خیال و نقاشیهایش عاشق مردی شود که او را درک میکند و دوستش دارد.« تو اگر بخوای، من هستم و اگر نخوای همه چیز مثل یک خواب به بیداری میرسه»(ص45)
زنی درگیر نمادهای اسطورهای از جنس شیرین ، زنی منزجر از « این همه خانگی، از تکرارهایی که با طرح گل های قالی تکثیر میشوند و همهی زندگی آدمها را تسخیر میکنند» زنی خواهان تغییر که در انتها، تن به جبر زیست محیطی و زندگی منفعلانه میدهد. «نگاهی به بالکن می اندازد که لباس های روی بند رخت هی تاب میخورند به این طرف و آن طرف و هیچ صدایی نمیآید»(ص92)
زنی با آن پیشینه زندگی با پدری که مقاومتش تنها بانی فتح مادر و و زندانی شدن و مرگش میشود. زنی که بر اساس خواستههای شوهر مبنی بر تغییر رنگ خانه، دیوارها، سطل زباله ،شمعها و حتی مسواکها را آبی میکند ولی دیالوگی با شوهر به جز مسائل روزمره ندارد و نخواهد داشت. زنی که در پی روزمرگیها به حتم محو و کم رنگ میشود. «این تکه های لباس های رنگ پریده و از رنگ و رو رفته و احساس میکنم یکی از همین تکههایم که دور خودم میچرخم و مچاله میشوم درهم»(ص41)
«میگویی: کاش رنگ دیوارها را عوض میکردیم،کاش حداقل رنگ سفره را عوض میکردیم. یا حداقل یک چیزی را بالاخره میشد عوض کنیم. میگویم دوست داشتی دیوارها را چه رنگی کنیم؟ میگویی خب آبی.»(ص10)
«تو چکه های آب صورتت را خشک میکنی با آبی حوله... و میپرسی: گفتی شام چی داریم؟....آب دهان زن میشود به طعم چای زنجفیلی که از فرط ماندگی تندی را به خود گرفته و گلو را زده باشد طوری که سرفهاش میگیرد و رو به تو میگوید: چرا همیشه با من فقط درباره شام حرف میزنی؟ حرف دیگهای نداری.»(ص91)
حال این سوال پیش میآید، آیا «پریدن به روایت رنگ» با توجه به تمامی تکنیکهای به کار گرفته شده در داستان و فرمت آوانگارد روایت، بینش جدیدی پس از خوانش به خواننده میدهد؟ آیا فرمت و سخت خوانی متن در خدمت محتوای داستانی است؟ آیا در این نوع نوشتار، حس نویسنده است که متجلی میشود یا فرمت و تکنیک است که بر حس او ارجحیت پیدا میکند؟ آیا این نوع نگارش خواننده را به خوانش و لذت از متن سوق میدهد یا بانی عدم خوانش و پیگیری او برای پایاندهی داستانی است؟
به اعتقاد نگارنده و با توجه به ارجاعات متنی و برون متنی مانند «بینامتنیت، پیرامتنیت، روان شناسی رنگها، علائم نوشتار، طرح جلد روی کتاب، زنی در قاب عکسی ترک خورده؛ درکنار طرح پشت کتاب، قابی شکسته و خالی از عکس که بیانگر محو شدن زن است» هم چنین ادغام مرز بین واقعیت و خیال برای شخصیت اصلی داستانی، شکستن پی در پی مکان و زمان،سیالیت روایت و بیان فضاها و مکان های خیالی در کنار جغرافیای واقعی و شکستن تفاوت عین و ذهن،و عینیت دادن به تجربه های انتزاعیاش ... همه و همه مسائل برشمرده تنها بانی سخت خوانی روایت و مغشوش شدن ذهن خواننده در پیگیری سطرها و لذت بردن از روایت متنی است.
نگارنده، گرچه بدعت گذاری و نوع آوری نویسنده را میپسندد و از خوانش متونی که او را وادار به کشف می کند؛ از روان شناسی رنگها گرفته تا کشف اتخاذ سر فصل ها و همخوانی آنها با روحیات شخصیت داستانی مانند رنگ سرد آبی برای مرد که نشانگر نظم و به کنترل در آوردن احساسات است در کنار زنی با رنگ نارنجی که سرشار از تحرک، هیجان، گرما و صداقت است و دیگر رنگها و دیگر فصل ها که هرکدام حرفها برای گفتن دارد، لذت می برد؛ ولی این سوال گوشه ذهنش را درگیر میکند. به راستی نویسنده امروز برای چه کسی مینویسد. آیا مخاطبان او را تنها افراد اندکی به خود اختصاص میدهند که به این نکات اشراف دارند یا اینکه نه؛ او مینویسد تا دیگران از تجربیاتش و نحوه دگرگونه دیدن او به جهان آشنا و با او همسو شوند. او مینویسد تا نشان دهد که میشود و باید به گونه ای دیگر به جهان پیرامون نگاه کرد.
بزرگی میگفت: چنان بنویس که عوام بفهمند و لذت ببرند و خواص با درگیر شدن با متن به اشرافی دوباره به بینشی جدید برسند، به نوع دگرگونه دیدن و روایت کردن تو.
به امید کارهای دیگر از نویسنده جوان که هم شاعر است و هم منتقد و هم نویسنده و به حتم این اندک گفته مرا در این مجال اندک و محدود شدن به تعداد کلمات، به جان دل میشنود.
منابع:
1- بینامتنیت؛ گراهام آلن،ترجمه پیام یزدانجو، تهران: نشرمرکز
2- پریدن به روایت رنگ؛لیلا صادقی،تهران: نشر ثالث1393