آفتاب گردانی که دوپهلو ایستاد
خوانشي بر "شب سي و دوم"
از مجموعه شعر-داستان "از غلط های نحوی معذورم"
چوب حراج ميخورم توي خيابانهايي كه از تو تمام ميشود
به تخمههاي آفتاب گردان دوستت دارم را تمام ميشود
هر طرف كه ميروم درها را ميبندي
از اين همه بستگي ميخندي
باز کن این در را تماماً باز
تو در خياباني. خيابان يكجاي همگاني است. پستو نيست. مردماني در اينجا زندگي ميكنند كه دوكاراكتر دارند. كاراكتري در پستو و كاراكتري در خيابان. راوي از خيابانها آزرده است. خيابانهايي كه "تو" در آنها تمام ميشود. پاينده نيست. خيابان جاي قدمزدن و تخمهشكستن هم هست. تخمه، لقلقهي زبان، حرفهاي دمدستي و بيعمق و محتوا. خيابان جاي حرفزدن و گفتمان خياباني هم هست. "به تخمههاي آفتاب گردان" در اينجا چندينبار را به دوش ميكشد:
- حرفهاي دمدستي و مدتدار
- رنگارنگي و دگرگوني در سمتوسو همچون آفتابگردان
- و لايهاي عميقتر كه گفتمان خياباني و كنايهداري است كه آن هم به معناي سرسري گرفتن و به هيچ گرفتن است و اينلايهي سوم بيآنكه پا را از پهنهي ادب بيرون ببرد و متن را هرجايي كند؛ بهزيبايي خود را در پوستهاي از ريشخند و كنايه بستهبندي ميكند و چشمربايي ميكند
"دوستت دارم"هايي كه با پايان يافتن تخمهها پايان مييابند در همانخيابان. راوي بر آن است كه به درون "شهر تو" و در "خيابانهاي تو" گام بردارد اما با ايستادگي "تو" و
درهاي بسته روبهرو ميشود. "تو" تنها كاراكتر خياباني خود را پيشكش ميكند. "هر طرف كه ميروم درها را ميبندي". "بستگي" نيز دوبار معنايي گوناگون را در اينجا به دوش ميكشد. يكي وابستگي و يكي بسته بودن. "بسته بودن" با نگاه به بسته بودن درهاي ارتباطي و "وابستگي" با نگاهي به "تو" كه بسته بودن درها را پاسخي ميداند براي جلوگيري از وابستگي ميان خود و راوي. راوي اما حدومرزي را برنميتابد و ميخواهد كه "تو" خود را بهتمامي بر او عرضه كند.
نگاهت را برميگرداني با آفتاب
آن طرف را برانداز میکنی
برمیاندازي آن طرف را منم
برگرداندن نگاه همانگونه كه پيشتر خوانديم از خوي متغير و آفتابپرست بودن "تو" ميآيد. آفتاب رقيب راوي است. همهي رقيبهاي احتمالي و واقعي. در اينجا هم با "برانداختن" بازي زباني انجام ميشود. يكي "برانداز كردن" و جستن آفتابهاي ديگر از سوي "تو" و يكي "برانداختن" راوي كه آفتابي قديمي بوده و تلاش براي يافتن آفتابي تازهتر. نكتهي جالبتر هم اين است كه آفتاب تنها يكي است. حضور آفتاب در كنار "تو"، ناآگاهي "تو" و تلاش "تو" براي يافتن آفتاب. يكپارادوكس خياباني.
وقتي كه نميداني دلم گوش ايستاده است
به تخمههاي آفتاب گردان
بگردان اين آفتاب را، بشكن تخمههایش را
"تو" اينكار را در لفافه و پردهپوشي انجام ميدهد اما راوي گوشدل و جان باز كرده است. گوشه و كنايه در اينبخش از شعر پررنگتر ميشود و راوي با لحني طعنهزنانه، "تو"ي مردانه را زخمزبان ميزند.
![]() |
فرشید حاجی زاده |
به هر طرف كه ميرسم
کسی میآید رفتنم را
به هر طرف كه نميرسم به تخم آفتاب گردانت
اصلاً چرا آفتاب، به خودت كه ميگردانيام
به شكل زني كه دوست ندارم
به شكل آدمي كه آدم نيست
نميگويي اما دلم گوش ايستاده آدم نیست
"تو" كسي را در راوي ميجويد كه دلخواه او نيست. كسي كه راوي او را حتا آدم نميداند. راوي خواستار پذيرفته شدن به همانگونهاي كه هست ميباشد نه آنگونه كه "تو" ميخواهد.
پارچه نيستم كه ببري كه بدوزي كفشی كه بپوشي كيفی كه بغل كني كه بكشي به هر كجا كه دوست دار و ندارم
شايد آفتاب گردانم
يا تخمههايي كه ميشود جلوي برنامهای پرهيجان تف كرد روي زمين و گفت:
به همين تخمهها دنيا بايد بچرخد
بدون اينكه كسي اعتراض كند
بدون اينكه كسي بفهمد بايد اعتراض كند
بدون اينكه بدون اينكه بدون اينكه
در اينبخش شورش راوي-زن همگانيتر ميشود. او خود را مادهاي نميداند كه در كارگاه مرد به كالايي دگرگون و ساخته شود. نكتهي باريكي كه از ديد روانشناسي فرويد شايد در اينجا بتوان بر آن انگشت گذارد؛ اين است كه راوي ميگويد "شايد آفتاب گردانم". آفتابگردان تا چندي پيش "تو"ي مرد بود اما در اينجا زن-راوي خود را گمان ميكند در آفتابگردان. اينآفتابگردان كاركردي ديگرگونه دارد. آفتابگردان نرينه رويكردي سرسريگير و تفننطلب و گوناگونخواه و آفتابگرداني مادينه كه وجوداش كه همانتخمههاياش باشند دستآويزي براي عيشوعشرت و وقتگذراني. ذرههاي وجودي كه ميتوانند مايهي سرگرمي باشند براي ديدن برنامهاي مهوع. اينتهوع درحدي است كه به همانطعنهي خياباني ميخورد.
نكتهي جالب در اينشعر دوپهلوسازيهاي معنايي بهكمك جناس و همساني آوايي است و نكتهي رواني آن بسيار شگفتانگيزتر از است. زن-راوي از جنس و تيپ كنايه و دشنامي سود ميجويد كه خياباني و مردانه است. آفتابگردان هم به زيبايي داراي كاراكتري مردانه و زنانه شده است.