اضلاع بادبادک سفید
خوانش شعر بادبادک بیستونهم
از کتاب گریز از مرکز نوشتهی لیلا صادقی
«گريز از مركز» نوشتهي ليلا صادقي مجموعهاي است منسجم و فكر شده؛ كتابي است نشانهگذاري شده، كه پيرامتن آن آگاهانه، بخشي از معناسازيهاي متن را صورت ميدهد. پس خوانش يك شعر از مجموعه، ناديده گرفتن بسياري از معناهاي ضمني است كه در ارتباط يك شعر با ديگر شعرها، حكايتها و طرحهاي كتاب، امكانپذير ميشود. با درنظر گرفتن اين موضوع، شعر بادبادك بيست و نهم را خوانش ميكنيم. يعني؛ حدود شعر را همين 29 سطر نوشته شده و چهار سطر سفيد مانده، فرض ميكنيم. شايد اين خوانش، بسط همين چهار سطر باشد. چيزي كه در متن هست اما به حساب نيامده است.
به اسم شعر در «لغتنامه دهخدا» نگاه ميكنيم:
بادبادک . [ دَک ْ ] (اِ مرکب ) کاغذی به شکل مربع به اندازههای مختلف که به روی آن کمانی از نی چسبانند و به کمک دنبالهای بهوسیله ٔنخ، هنگام جریان هوا، کودکان، به هوا پرواز دهند سرگرمی را
چهار سطر سفيد ميتواند اضلاع مربعي باشد كه در اين بادبادك پنهان است. بادبادكي پنهان درشعر بادبادك.
اسم شعر را براساس سيلابهايش بخوانيم:
باد. (فعل دعایی ) مخفف بواد (فعل بودن با الف دعا).
با. (فعل دعایی ) مخفف باد باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). در فعل دعائی «بواد» بهتخفیف «باد» و مخفف آن «با» آید. (حرف اضافه ) ابا. پهلوی، اپاک. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بهمعنی مع، است که بهجهت مصاحبت باشد. (برهان ). مع. (منتهی الارب ). بهفتح اول با الف کشیده بهمعنی مع است که برای مصاحبت باشد. (هفت قلزم ). و بهمعانی همراهی، مصاحبت، معیت ، بهانضمام و بهضمیمه آید.
دک. [ دَ ] (اِ) نصیب و تقدیر. (برهان ). حصه و نصیب و بهره و تقدیر و قضا. (ناظم الاطباء).
معناي دلبخواهي و جعلي؛ اصلاً معناي با منطق شعريِ بادبادك ميشود: همراه تقدير باد.
بادبادك بيست و نهم، شعري است كه روايتش براساس شبكهي تداعيها گسترده ميشود. تقديرش اين است كه به هر كلمهاي ميرسد، روايتي معروف و منسوب به آن را به متن خودش احضار ميكند. شبكهي تداعيهايش شبكهاي بينامتني است كه تنها در همين شعر ميتواند با چنين تقديري، همنشين شود و چنين معناهايي بسازد. پس در خوانش آن با تداعيهاي ديگري سعي ميكنيم، چهار سطر سفيد يا اضلاع بادبادك پنهان را آشكار كنيم.
خواب گوزنی میبینم که از پیرهن تو میآید
درشکهای که در آسمان دور میشود از آرزوی گردش این چرخ
بویی میپیچد که رد پایم را میرساند به حوالی تو اما هیچ
![]() |
محمد آزرم |
بادبادک بیست و نهم، روایت خوابی است، همزمان با دیده شدن. پس خوانش این شعر میتواند، تعبیر و تفسیر این خواب باشد. در سه سطر اول، نشانههای فرهنگی مختلفی با هم آمیخته شدهاند. در افسانهها و روایتهاي کریسمس، مثل شعر روایي «ملاقات با نیکلاس قدیس» گوزن شمالی را بيشتر در حال کشیدن سورتمهی درحال پرواز بابا نوئل میبینیم. در فرهنگ سِلتی «فلیداس» الههی حیوانات وحشی، مصائب جنسی و شهوت، ارابهای دارد که گوزنها آن را میکشند. او معشوقهی «فرگوس» است که سری مثل گوزن دارد. گوزن در فرهنگ غربی نماد قدرت جنسی مرد است و در آیین بودایی، نماد عشق بیمارگون. اينجا گوزن از پیراهنی میآید که تداعی داستان یوسف پیامبر است و در همنشینی نشانههای فرهنگی، نماد برف؛ سفیدی و استعاره از پاکی و با فضای سورتمه بابانوئل هم همخوانی دارد. بوی پیراهن مخاطب (يادآور نشانهي زنده بودن يوسف)، راهنمای راوی، به هیچ است. علاوه بر اين، چرخ درشکه همزمان تداعیکنندهی چرخ چاهی است که یوسف در آن بود و در شبكهي تداعيهاي شعر هم هست. اما از طرف ديگر، خواب گوزن دیدن، احضار فرهنگ سرخپوستی و همراهي با تقدير است.
در فرهنگ سرخپوستی، خواب دیدن به معنای سفر روح به دنیایی دیگر است. سفر به عالمی روحانی که در آن آدمي با توتم معنوی خود همنشین میشود. توتمها یا نمادها، ارواحی هستند که از انسان محفاظت میکنند و بیشتر شکل جانوران هستند. هر سرخپوست دو توتم دارد؛ یکی توتم زمینی و جسمانی که بیشتر، شکل حیوان وحشی است و جسم و اعمال آن را کمک و راهنمایی میکند و دیگر، توتم روحانی و معنوی که نگهبان روح از بدی و دورکنندهی آن از جادوهای شر است و ظاهر مشخصی ندارد و هر بار ممکن است به شکل صدا، منظره، انسان، جسم یا حیوانی درآید و با سرخپوست گفتوگو کند یا راهی نشانش دهد. برای سرخپوست، هرچه در خواب میبیند، واقعیت است و باید در این سیر و سفر معنوی، به حرفهاي توتم روحانی گوش دهد و در بیداری به آن عمل کند. جالب این که توتم دنیوی و جسمانی سرخپوست میتواند در این سفر و گفتگوهای آن با او و توتم روحانی، همراه و همکلام شود. سرخپوست، بازگو کردن خوابها برای خانواده، رئیس قبیله و دوستان را وظيفهاي آييني ميداند. منطق خواب، منطق استعاره است و هر رخدادي در آن معناهاي بسياري دارد كه بايد متناسبتريناش را انتخاب كرد. اينجا راوي بدون كه آگاه باشد و به اين آگاهي تصريحي داشته باشد، همزمان در سفر روحاني ملاقات با توتم معنوي و در حال اجراي آيين بازگويي خواب است.
در را باز میکنم که ناگهان زمستان میشود این اتاق
جای خالی تو برف میشود و به عشقی سهمگین سردم است
ملافهها مردهاند، دیوارها مردهاند، کفشها مردهاند
برای آذوقه در این کشندهترین سرد
پناه بر بطریهای خالی و لیوانی که تا آخرین نفس، ها میکشد خالی
بعد از هيچ در پايان سطر سوم، مكالمه با مخاطب غايب يا نامرئي؛ با يوسف؛ با باوري مثل توتم معنوي، وارد فضايي يخزده ميشود كه استعاره از نيستي است. به تعبيري، پشت در غياب مخاطب ايستاده است؛ بابانوئلي كه غيابش، بهصورت سرما و مرگ داخل ميشود و اتاق، جاهاي خالي و درون راوي را پر ميكند. فضاسازي شعر در اين سطرها جشني از فقدان و تجلي مرگ در اشياء را نشان ميدهد. شكل ديگري از بودن را كه مثل هوا نامرئي است:
تنها میماند و گردش این چرخ که نمیرسد به انتهای چاه
ماه گرفته تنت را که افتادهای به آب و نمیرسد این پیرهن
به ماهی که نفس میکشد از خودش
نفس میکشم از هوای تو
همه جغرافیای این تن به همین هوای تو بند میشود
وقتی که خواب گوزنی میبینم و پرستار فریاد میزند هوا
خواب راوي به سير و سفر با نشانهها ادامه ميدهد و بينامي از يوسف، غياب مخاطب بر نشانههاي حضور او منطبق ميشود. در خوانش شعر همواره به ياد داريم كه كار شعر مبهم كردن معناها و ساختن فضايي زباني با منطق منحصر بهفرد خود است، قرارداد بنياني شعر را هم به ياد داريم: خواب ديدن.
منطق خواب و ساختار زباني شعر كه جايگاه ابهام است، از ماه و ماهگرفتگي حرف ميزند. ماه از نمادهای مشترک است و در فرهنگهای مختلف آن را مذکر یا مؤنث میدانند. در ادبیات غرب، نماد نیروی مؤنث، اما در ستارهشناسی نمادی برای روح حیوان، جایگاه احساسات و مقاربت است و همینطور نماد بیمرگی و ابدیت. در نقاشیهای آفریقائی بیشتر نماد مذکر است و در منطقه اقیانوسیه، علاوه بر مذکر بودن، نماد جوانی ابدی است. از طرفي یوسف در ادبيات، ماه کنعانی و نمادی برای زیبائی ظاهری و باطنی است. چاه، اينجا ميتواند به نماد جنسي مؤنث تعبير شود و كل اين سطرها به حسرتِ وصل.
ماهگرفتگی به لکههای قرمز، آبی یا بنفشِ روی پوست که معمولاً مادرزادياند گفته ميشود. باورهاي قدیمي سرنوشت بشر را نتیجه نحوهي حرکت اجرام آسمانی به خصوص ماه و خورشید میدانستند و معتقد بودند که زن باردار هنگام گرفتن ماه نباید به هیچ یک از اعضای بدن خود دست بزند چرا كه جنين درآن عضو دچار ماهگرفتگی میشود. در اين شعر، معناهاي مختلفي از اين مفهوم ساخته شده كه در اين سطرها پوشاندن و ربودن متبادر ميشود. برساختن چنين معنايي، غياب مخاطب، انعكاس تصوير ماه روي آب به جاي او و مثل هوا نامرئي شدناش را ممكن ميكند. گفتيم ماه نماد بيمرگي و جواني ابدي است، همين امر در عبارتِ «به ماهی که نفس میکشد از خودش» در خواب راوي ديده ميشود و سطر بعدي مؤيد يگانه شدن و وصلي است كه ناگهان در ترجيع شعر، شاهد محو شدناش هستيم و باز در بند بعدي، ايماژها در كار پر كردن جاي مخاطب غايب با نمادهاي سرما و مرگ هستند:
درشکهای که کشیده میشود روی جای خالی تو
آدمهایی که تشییع میکنند گردش این چرخ را و دستهایی که
با جای خالی تو آدمهای برفی میکارند در کنارههای یک کلمه
شبیه ملافهها و دیوارها و کفشها در این کشندهترین سرد
در حوالی تو اما هیچ
میگوید این دنیا فرقی با کبودی تن تو ندارد ببین
با بالههای تاریکتر از ماه گرفتگی تنت نمیشود دل به دریا زد
وقتی که دریا تمام میشود مدام شبیه یک رویا
ببین که سوختگیهای لم یزرع دل در این بیابان سیاه میکند چشمم را
بادبادك بيست و نهم شعري زبانمحور است و خوابي كه راوي تعريف ميكند فقط در كليت شعر و با تكيه به معناهاي هر كلمه در زمينهي هر بند، ديدني ميشود. جناس نوشتاري ماهي در عبارت «به ماهی که نفس میکشد از خودش» در ادامه شعر، به احضار فضاي مراعاتالنظيري ديگري منجر ميشود؛ ضمن اينكه معناي مرسوم ماهگرفتگي را هم وارد همين بند از شعر ميكند. از اين بند و تا انتهاي شعر، مخاطب غايب و راوي اين شعر يكي هستند. مكالمهاي كه در شعر است، حرفهاي يك نفر به خود است. راوي جاي خالي خودش را؛ غیاب خودش را دارد خواب ميبيند و تعریف میکند. همهي استعارهها و ايماژهايي كه در شعر ميبينيم، نحو و لحن زبان، همه و همه دلالت بر انطباق راوي و مخاطباش دارند. توتم معنوی او کسی جز خود دیگرش نیست و تمامی خطابها و مکالمهها و سفر تقدیری او در همراهی با غیاب خودش اتفاق میافتد. راوی در ماهگرفتگی؛ در سیاهی چاه؛ در خوابی که میبیند؛ در روایت نوشتاری بادبادکی که میخوانیم پنهان است و ندیدن خودش را میبیند.
برای خوانش این شعر یا تعبیر این خواب ديدنِ از با خود سخن گفتن، خواب را به خيال خود ميفرستیم و سيرش ميدهیم تا نسبتهایش را بفهمیم و براساس آن، منطق استعاریاش را رمزگشایی کنیم:
میگویم که یوسف هم در حوالی گم شدن اما هیچ
میگوید که ماه گرفته تو را و نفس نمیکشی چرا
در حوالی درختها میپیچد بویی که پیرهنت را برساند به حوالی تن اما هیچ
گوزن رفته است
آسمان رفته است
و تا سیاهی کار میکند برای پایان این شبی که میرود سپید نیست
وقتی همهی راهها و وسیلهها در پایان خواب، محو میشوند، نخستین و نزدیکترین معنایی که دریافت میکنیم، فاصله است؛ اما معنای متقابلی هم دارد: حذف فاصله. پایان روایت شعر؛ پایان خواب دیدن؛ جایی که تا سیاهی کار میکند، شب است؛ راوی با یوسف در چاه است؛ در روایت بادبادک بیست و نهم، راوی خودِ دیگر یوسف است. برای بیرون آمدن از چاه، باید سطرهای سپید را ببیند؛ آنچه میبیند استعاره از امری پنهان است. دارد سیاهی، ماهگرفتگی و فضای درون چاه را میبیند. باید معنای سیر و سفر معنوی را تاویل کند؛ اضلاع بادبادک پنهان را کشف کند. باید همهی آنچه در خوانش شعر بسطش دادیم، باید همهی امکانات دیگر برای بسط چهار سطر سفید مانده را ببیند.