اشتیاق تاریخ های برزخی
خوانش كتاب و مالتي مدياي «داستانهايي برعكس» اثر ليلا صادقي
|
محمد آزرم مجله سینما و ادبیات |
«لیلا صادقی» نويسندهاي است با قصههاي زبان محور كه در همهي آثارش، تجربي نوشتن و به چالش كشيدن ادبيات مرسوم ديده ميشود. صادقي كه دانشآموختهي زبانشناسي است، علاوه بر زبان مادري به زبانهاي انگليسي و عربي هم تسلط دارد و ترجمهي آثار ادبي و نشانهشناسي را در كارنامه خود ثبت كرده است. «ضمیر چهارم شخص مفرد»، «وقتم کن که بگذرم»، «اگه اون لیلاست، پس من کیام؟!» كتابهايي هستند كه از او منتشر شدهاند.
«وهم بزرگ: من زیر نظرم!» ترجمهي داستانهاي بسيار كوتاه « مارک استانلی بوبین» امريكايي و ترجمهي كتاب «در جستوجوی نشانهها» اثر « جاناتان کالر» (با همکاری تینا امراللهی) از ديگر كتابهاي او هستند. «داستانهایی برعکس» نام كار ديگري از اوست كه در دو فرمت كتاب و مالتيمديا منتشر شده است. صادقي در اين اثر علاوه بر داستاننويسي، طراحي و كارگرداني اثر را هم انجام داده است. رويكرد او در «داستانهایی برعکس» پديد آوردن حداكثر امكانات براي روايت كردن است كه نظامهاي ارجاعي ديگري غير از زبان نوشتاري را هم شامل ميشود. خطرپذيري و عبور از مرزهاي تعريف شده قصهنويسي، آثار او را در آنچه «ادبيات متفاوط» مينامم مثالزدني ميكند. در مقاله حاضر ضمن توضيح اثر «داستانهایی برعکس» از چشمانداز «نوستالژي» و مفاهيم متعدد آن اثر را خوانش ميكنم.
دستم را فشار ميدهد و ميگويد اگه صدامو ميشنوي، سرتو تكون بده. نگاهم كن. ما همه منتظرتيم. ببين. همه اينجان. صدايي ميگويد كه يعني الان به چي داره فكر ميكنه؟ ميفهمه حرفاي ما رو؟ كاش زودتر به هوش بياد. (داستانهايي برعكس/ ص24)
«داستانهايي برعكس» داستان زني است كه بعد از جر و بحث با شوهرش، تصادف ميكند و به كما ميرود. اما اين ضربهي داستاني، تازه آغاز روايتهاي برزخي ذهني است كه زمانها و موقعيتها را با هم تركيب ميكند و روزمره را به اسطوره پيوند ميزند و روايتي متكثر از ديدگاههاي مختلف ارايه ميدهد.
روايت كتاب، قطعه قطعه، متقاطع، موازي، مبهم و استعاري است كه از نگاه راوي به كما رفته، ماجراي زندگي زن و مرد را بيان ميكند. این که راوی به کما رفته چطور میتواند روایت کند، همان بزنگاه داستانی است که خلاقیت در روايت آن را پدید میآورد. آنچه بيان میشود قطعه قطعه و فاقد نظم خطی است. انگار مغز راوی ضمن مرور خاطرات، به طور اتفاقی یک رویداد را بیرون میکشد و تعریف میکند. خود این روایت هم چیزی نیست که بازنمای اتفاقی قبلی باشد، ذهن راوی دارد با مفهومسازي زباني به جریان روایت شکل میدهد. هرجا که امور روزمره و تکراری در حال اتفاق است، روایت با فلسفهبافي و ساختن مفاهیم زبانی، بعد جدیدی به آن میبخشد. اصلاً از کجا معلوم که راوی به کما رفته، گذشته را بیان ميکند، دارد گذشته را به دلخواه خودش میسازد. اما نکته اینجا است که باز هم شرايط شكل دیگری میگيرد و زبان، مؤلف شکل دادن به وقایع میشود و مدام در جهتهای مختلف حرکت میکند. راوی بین زندگی و مرگ مکثی طولانی دارد و کل وقایع کتاب و مالتيمديا را در همین مکث میسازد. ذهن برزخي راوي در اين موقعيت به گذشته همان اشتياقي را دارد كه به آينده. با درك اين نكته كه گذشته نامش زندگي است و آينده جز مردگي ثمري ندارد اما در وضعيت راوي هر دو باهم در حال اتفاقاند و جدا شدني نيستند و همين، برگشت را دشوار ميكند. حتي جايي از روايت، راوي تصميم ميگيرد برگردد اما نه به زندگي. نوستالژي به موقعيت بيگانه جايي رخ ميدهد كه گمان ميكنيم راوي دلتنگ زندگي است و ميخواهد عالم برزخي را رها كند. اما با ساختن مفاهيم زباني، روايت را در تعليق نگه ميدارد.
«داستانهایی برعکس» اثري خودآگاه و خود ارجاع است. راوی به کما رفته از اتفاقی که برایش افتاده آگاه است و همین آگاهی باعث میشود خود را در موقعيتهايي قرار دهد كه زبان در حال تاليف آنها است. در اين عالم برزخي مخاطب اثر هم، بین گذشته و حال، بین واقعی و ساختگی، بین واقعه و خاطره معلق ميماند و همین امر معيارهاي زيباشناختي اثر را جدا از سایر آثار ادبی قرار میدهد. در جهان داستان به طور معمول، جاي راوي با زبان عوض نميشود و زبان كاري نميكند كه حتي عكسها از آنچه هستند و به چشم ميآيند تهي و از فلسفهبافي زباني سرشار شوند. اين امر اينجا اتفاق ميافتد و ديدن به بصيرت بدل ميشود. حالا ميتوان در عكسها امر نديدني را ديد. «داستانهایی برعکس» اثری است که به پیرامتن خود آگاه است و سعی میکند از امکانات معمولی اما پنهان مانده هم کارکردی مفهومی بسازد. برای مثال، روایتهای داستانی مالتی مدیا سي و دو حرف الفبا را موضوع نوشتن میکنند و اینطور تلقی میشود که بخشی از اطلاعات داستانی کتاب هستند. در کتاب به روایتهای مالتی مدیا اشاره میشود بدون این که همان روایت تکرار شود و جالب این که سی دی مالتی مدیا جایی در جلد کتاب قرار دارد و فیزیک همراهی دو اثر اشارهای تلویحی به اسطورهی آفرینش است که یکی از موضوعات تکرار شونده اما متغیر روایت داستانی اثر است. سي و دو حرف الفبا عنوانهاي داستاني هستند كه سي و دو عكس، از «جاويد رمضاني» را قصه میکنند آن هم با رویکردی مفهومي/زبانشناختی، ده قطعه موسيقي هم براي ده حرف الفبا، از «داريوش تقيپور» (اوستا) به فضاي داستاني بعد دیگری اضافه میکند. روایتهای داستاني، عكسها و قطعات موسيقي همپوشانی دارند و در القا مفاهيم و پذيرش موقعيتها موثراند. به اين ترتيب در نخستین مالتی مدیای داستانی فارسی، روايتگري با سه نظام ارتباطي متفاوت اجرا ميشود. اگر لحظهاي در نام اثر مكث كنيم، درمييابيم ايهام زباني، به همپوشاني روايي نظامهاي ارتباطي، دلالت دارد.
هر حرف الفبا كه داستانی مستقل است، خردهداستانهايي دارد كه به هم لينك ميشوند و براي هر خرده داستان، لينكهاي متعددي وجود دارد كه به دلخواه خواننده، ادامه داستان را ممکن میکند. «داستانهایی برعکس» با گردش لينكها خواننده را وارد متن ميكند تا در خوانش متن و ساختن ارتباط بين روایت، موسيقي و عكس دخالت کند. هرچند دخالت فيزيكي نيست و در حوزه ادراك و دريافت قرار دارد. همان امري كه به خواننده توانايي ميدهد، تا از هر رويداد اثر، نتايج متنوعي بگيرد.
در «داستانهایی برعکس» بارها به استعارهي خرده شیشهها اشاره میشود و این که شیشهای که شکست، همیشه حتی بعد از چسباندن، دارای حفرهها و فضاهای خالی خواهد بود. راوی به کما رفته با روایتهایش در حال چنین کاری است و سعی میکند با مفهومی کردن رویدادها، حفرههاي داستاني را پر کند. کاری که نتیجهای دیگر دارد: رویدادها را در همان لحظه روایت میسازد و با اين كار فضاي خالي را گسترش ميدهد. زندگي زن در اثر تصادف خرد شده است، خردههايي از اين زندگي در سي و دو روايت چندگانه در مالتيمديا شكل ميگيرد. انگار به كما رفتن راوي باعث تكثير شخصيت و جنسيت او ميشود و از ديدگاه زنان و مرداني غير از خودش هم روايت را گسترش ميدهد. به بياني ديگر، به كما رفتن، زمان و موقعيتهاي خطي را متوقف ميكند تا راوي جهان زباني خود را بسازد.
ميشود تكههاي داستان را كنار هم چيد و بخشهاي نگفته را پيدا كرد و شكاف بين بخشهاي گفته و نگفته را همان دروغي ميشود كه مخاطب دنبالاش ميگردد. اما راست و دروغ اين داستان مهم نيست. ارزش داستان به كلمههايي است كه با هم همسايهاند و كنار هم زندگي ميكنند. از كنار هم بودن لذت ميبرند. هيچوقت كلمه مرد با زن با هم نزاعي نداشتهاند و هر دو به راحتي كنار هم نوشته شدهاند. (داستانهايي برعكس/ ص29)
«داستانهایی برعکس» اثری است که در شرايط تكنولوژيكي فعلي ارتباط بین کتاب و مالتی مدیا را روشن میکند. چرا اثری داستانی، هم در فرمت کتاب ظاهر ميشود و هم در فرمت مالتی مدیا. فرم سنتي و خطي كتاب، حركت صفحه به صفحه و سطح دو بعدي كاغذ به ناچار در اثر پذيرفته ميشود اما شكل روايت همه اينها را پس ميزند. اثر با فرمت مالتي مديا، تناقض كمتري دارد، چرا كه ويژگيهاي تكنولوژيك مالتي مديا را به ويژگيهاي قصه بدل ميكند. پس با دو اثر همنام، سر و كار داريم كه ارتباطي بينامتني دارند. دو اثر مکمل و در عین حال مستقل با دو مجموعه ويژگي جداگانه. تمثیلی از دو انسان با دو جور طرز فکر که با هم زندگی میکنند اما به هر حال دو شخصیت هستند. یکی سنتیتر فکر میکند یکی مدرنتر. یا ميتوان گفت یکی ظاهری سنتی دارد با فکری غیرسنتی و دیگری ظاهری مدرن که بافکرهایش همخوانی بیشتری دارد. کتاب استعاره از آدم و مالتی مدیا استعاره از حوا است. مرد با ساختاری خطی و متمرکز با وجود افکار نامتمرکز و زن با ساختاری مرکزگریز و نامتمرکز. ضمن ساخته شدن رویدادها در ذهن راوی، زن بارها نقش دیگری را بازی میکند. نقش مرد و اشیای دیگر. نقش هر چیزی. با طبیعت و اطراف خودش یکی میشود و در زن بودن متمرکز نمیماند. به همين علت در نقش كتاب (مرد) هم ظاهر ميشود اما فقط ميتواند نقشي از مرد (كتاب) باشد و ذهنيت زنانه و مركزگريز خود را حفظ ميكند. كتاب «داستانهایی برعکس» ذهنيتي حادمتني دارد، چيزي كه ويژگي مالتي مديا است.
در «داستانهایی برعکس» با دو سطح نوستالژيك مواجههايم. نوستالژي به كتاب و نوستالژي به اسطوره آفرينش. «داستانهایی برعکس» استعارهای مفهومی/زبانشناختی از اسطوره آفرینش زن و مرد است. اسطورهای که با اسطورهای به قدمت خودش یعنی اسطوره زبان در هم میآمیزد و روایتهای جدیدی با نگاهی انتقادی نسبت به روایتهای قبلی طرح میکند. نکتهي بعدی اینجاست که راوي، این رویدادهای زبانی را با دیدن عکسهایی روی دیوارها میسازد. ذهن راوی حتی به دورن عکسها هم نمیرود بلکه با تاویلهای خود برای هر عکس روی دیوار درونی میسازد.
تا همین جا تنوع و تودرتویی انواع روایتها برای ساخته شدن هزارتویی زبانی را درک کردهایم. ا ب د ی چهار حرفی هستند که در کتاب نقش عمدهای دارند. از ترکیب این چهار حرف کلماتی با معنا و بدون معناي دستورزباني میتوان ساخت که بسیاری از آنها در شکل گرفتن روایت نقش بازی میکنند.
نوشتن دربارهي اثری که نامتمرکز بودن ویژگی اصلی آن است، حاصلاش نوشتهي متمرکزی نيست. بخشی از خرده شیشههایی است که حفرههای اثر را پر نميكند. حفرههایی که حضورشان از غیابشان مهمتر است. نبود روایتهایی که باعث شکل گرفتن روایت داستانی قطعه قطعه و خرد شده هستند. در داستان جایی گفته میشود دور کلماتی که درونشان دایره است دایرهای بکشید. این عبارت هم استعاره برای موقعیت کل اثر دوگانه کتاب/مالتی مدیا است و هم توصیفی از موقعیت نوشتهی حاضر. انگار دارم دور روایتها دایره میکشم هرچند این روایتها درون هم هستند. مستقل و درون هم. همپوشانی دارند اما متقاطع نیستند. وقتی مالتی مدیا را باز میکنم در این اثر خاص، در موقعیت راوی به کما رفته قرار دارم. با این تفاوت که حق انتخابی برای اتفاق افتادن روایتها به من داده میشود اما از چگونگی هر روایت بیاطلاعم. اینجا زبان، تصویر، صدا و موسیقی به رخداد شکل میدهند. اگر خود راوی به کما رفته نباشم، دارم درون ذهناش را میبینم. این فاصلهی امکانی است که مالتی مدیا و کتاب دارند. اتفاقي هر مسیری را انتخاب میکنم و داستان ادامه پيدا ميكند. هیچ کدام از روایتها نسبت به دیگری و ترتیب قرار گرفتن لینکها نسبت به هم مزیتی ندارند. هر بار که به پایانی میرسم، میبینم آغاز راهی دیگر است که شباهتها و تفاوتهایی با قبلی دارد. برگشت هم ممکن نیست و همین ساختار، استعارهای از زندگی است که برگشت ندارد. اگر مالتی مدیای «داستانهایی برعکس» علاوه بر لینک، مبتنی بر زمان هم بود، چه اتفاقی میافتاد. برای انتخابهایی که داشتیم و از نتیجه آنها باخبر نبودیم، باید در زمان معینی که به اختیار خودمان نبود، استفاده میکردیم. از دست رفتن زمان برابر با تغيير مسير روايت بود. استعارهای که به زندگی شبیهتر میشد. اما دنیای کما جهانی برزخی است که زمان ندارد. لااقل این چیزی است که خواندهایم. همین ویژگی بیزمانی است که اجازه درهمآمیزی رویدادها را میدهد. از طرف دیگر یادآور شدیم که با خاطره به مفهوم رایج آن سروکار نداریم، زبان و نظامهای ارجاعی مثل تصویر و موسیقی در حال ساختن رویدادی هستند كه با يك لينك در حال شكل عوض كردن است.
اگر اول مالتی مدیا را دیده باشید موقع خواندن کتاب خردهشیشههای بیشتری برای پر کردن فضاهای خالی دارید. اگر هم اول کتاب را خوانده باشید در بازی با مالتی مدیا نتیجههای بیشتری را حدس میزنید. در هر حال هر دو اثر مکمل هم میشوند اما مستقل هستند و غیاب هر کدام تاثیری در کامل بودن دیگری ندارد.
در مالتي مدياي «داستانهايي برعكس» ويژگي فضای الكترونیك به ويژگي قصه تبديل شده است. پس قصه از ساختاری خطی پیروی نمیكند. حضور ساختارهای غیرخطی یا چند وجهی در «داستانهايي برعكس» امكان چيدن مجدد قصه در هر خوانش را فراهم میكند. ساختار غیرخطی اين مالتي مديا در هزارتويي از لينك صفحهها صورت میگیرد. در مالتي مدياي «داستانهايي برعكس» استراتژی خواندن، نوستالژی كتاب ندارد اما متن نوشتاري گاهي چنان حجمي از صفحه را اشغال ميكند كه نوستالژي كتابنويسي آشكار ميشود. با اين همه، در اين اثر، صفحهي قبل و صفحهي بعد مفهومی ندارد و گرافيك كار مبتني بر صفحه نيست. هر صفحهای كه زودتر باز شود صفحهي اول است و هر لینكی كه انتخاب كنیم، ما را به نشانی صفحهای میبرد كه اسماش را صفحهي بعد میگذاریم. پس هميشه هزارتويي از راههای متفاوت در قصهی «داستانهايي برعكس» وجود دارد كه مسیر هر خوانشی را متفاوت از خوانشی دیگر از درون خود عبور میدهد. خواندن «داستانهايي برعكس» برای خوانندهی سنتی قصه به علت تلقی ذهنیای كه از مفهوم «قصه» دارد، دشوار و حتی نگرانكننده است. در برابر حق انتخابی كه برای چگونگی ادامه قصه دریافت میكند هميشه نگران است كه بخشی از قصه از دست برود. ناپدیدی بخشی از قصه را بیشتر نشانهي فقدان معنا ميداند تا امكاني براي گسترش معناها. در هر مسيري از خواندن ميپرسد، وقتی كل قصه را در اختیار ندارد چهطور ميتواند آن را درك كند. اما مفهوم «كل» در فضای حاد متني «داستانهايي برعكس» مثل بسیاری از مفاهیم دیگر تغییر كرده است.
خواندن قصهی «داستانهايي برعكس» خوانش لينكها و ارتباط بين نظامهاي نوشتاري، ديداري و شنيداري آن است و معناهای قصه درست مثل مسیر متغیر خوانشها به طور مستمر در حال تغییر است.
تعيين حد و مرز قصهي «داستانهايي برعكس» براي دست يافتن به كل آن امری غیرممكن است چرا كه با عكس، موسيقي، افكتهاي گرافيكي و افکتهای صوتی تداخل میكند و آنقدر تفكیك ناپذیر میشود كه بیشتر ویژگی حاد بودن و تشدید شبكهي ارتباطات افزایندهی خود را بروز میدهد. قصهی «مالتي مديا» میتواند تصاعدی هندسی از افزایش لینکهای خود باشد. به بیان دیگر، قصهی «داستانهايي برعكس» هیچ نظم ثابت و پایایی را نمیپذیرد و در حال حركت دایم و اجرای خود است، پس پدید آمدن قصه را هم زمان با خوانش آن میتوان مشاهده كرد. با اين حال، خواننده در هيچ زماني از زمان سيال اين اثر از هزارتوي قصه بيرون نميرود و در گردش لينكها باقي ميماند. پس حد و مرز رسانهاي اثر، حد و مرز لينكها است كه هميشه درون اثر است.
در ادامه قصه، لینکها به انتخاب خواننده پاسخ ميدهند و كاربر صفحههایی را باز میکند كه دربردارنده همنشینی و آرایشی از كلمات، عبارات، سطرها و دیگر موارد آشنای قصه در سنت نوشتاری است. موارد یاد شده میتوانند ثابت یا متحرك با نظمهای متغیر در حال اجرا باشند.
قصهي «داستانهايي برعكس» شکلی اتفاقی دارد و خواننده برای این كه در این موقعیت باقی بماند ناچار است به طور مرتب دست به انتخاب بزند. اساس قصهي «داستانهايي برعكس» مشاركت خواننده/کاربر در بازی در حال اجرا است، به بیان دیگر، خواننده هم بخشی از خود بازی است و اتفاقاً پیش برندهی بازی هم هست. از خواننده صرفاً نظارت بر آنچه قبلاً رخ داده یا حتی در حال اجرا است، خواسته نمیشود، خواننده باید در بازی دخالت كند چرا كه مسیر خوانش او مسیر ادامهی بازی است و بدون این ادامه، اصلاً بازیای وجود نخواهد داشت. به همین علت، موقعیت قصهي «داستانهايي برعكس» موقعیتی حادمتنی/تعاملی است كه به طور مرتب با خوانندهی خود مشغول بازی کنش/ واکنش است و حتی انتخابهای اتفاقي خواننده هم بخشی از بازی کنش/واکنش است. اگر خواننده مالتی مدیای «داستانهايي برعكس» هستید، قصه از جایی شروع میشود كه شما وارد بازی شدهاید و درست جایی تمام میشود كه به هر علتی نخواهید به بازی ادامه دهید. شاید همین موضوع باشد كه برخی از كاربران را از وارد شدن به بازی قصهي «داستانهايي برعكس» باز میدارد. كاربرانی كه نوستالژی كتاب دارند تمایل دارند كه هدایت شوند، دوست دارند بدون این كه در بازی دخالتی داشته باشند از دیدن و خواندن آن لذت ببرند. نمیخواهند جای خود را با جایگاه مؤلف عوض كنند. از این كه مفهوم مؤلفیت و اقتدار در چنین بازیای به پرسش كشیده میشود، خوشنود نیستند. از فرهنگ تلویزیونی رضایت خاطر كاملی دارند، عادت كردهاند آنچه را نخواهند نبينند. اما آنچه را میخواهند چرا نمیسازند، پاسخی دارد که چندان امیدوار کننده نیست: چیزی جز ساختهها نمیخواهند. قصهي «داستانهايي برعكس» میتواند پاسخی تازه به پرسش «مؤلف چیست» و مفهوم مؤلفیت و اقتدار در ادبيات داستاني باشد.
قصهی «مالتي مديا» ژانری جدید است با زمینهای جدید و کاملاً متفاوت با آنچه تا به حال قصه نامیده میشد، این امر متفاوت، خواه ناخواه دارای مخاطبان متفاوتی هم خواهد بود. مخاطبانی كه از امر «زیبا» و موقعیت «قصه بودن» تعریفهای تازهای دارند، همانطور كه از مسیر خوانش و نحوهی تفكر متفاوتی نسبت به مخاطبان سنتی قصه، برخوردارند. مالتي مديای «داستانهايي برعكس» قصهای است كه تكثیر الكترونیكی آن به شرط حفظ تمام لینکها امكان دارد اما غیرقابل چاپ است. به بیان دیگر، تهیهی نسخهای چاپی از آن غیرممكن است چرا كه منجر به انهدام و زوال موقعیت «قصه بودن» آن میشود. به همین علت کتاب «داستانهايي برعكس» با وجود ساختار نامتمرکز روایی خود، نه نسخهی چاپی مالتی مدیا است و نه میتواند باشد. قصهای است که برای فرمت کتاب نوشته شده است و هرچند در نقش همراه و مکمل ظاهر میشود اما کاملاً مستقل است. از آنجا كه لینک، مسیری برای خوانش غیرخطی قصه است، در یك نسخهي چاپی به فرض چاپ تمام صفحات مرتبط، باز هم قصه گرفتار مسیر خوانشی خطی میشود و معلوم نیست حتي به عنوان قصه توجیهپذیر باشد. علاوه بر این مفهوم فیزیكی راه میانبر كه دارای نشانیی صفحهای خاص است، به طور قطع از بین میرود. راههای میانبر یا لینکها بدون ترتیب هستند و لزوماً با یك نیت معنایی خاص هم شكل نمیگیرند، پس روی كاغذ و در موقعیت چاپی، هیچ كاركردی در قصه ندارند. به این ترتیب مالتی مدیا و کتاب «داستانهايي برعكس» همانطور كه دارای دو نوع فرمت و ساختار هستند، دو موقعیت «قصه بودن» را هم نشان میدهند. شباهت بین همهی ژانرهای هنری وجود دارد، اما نكتهای بنیادین در پدید آمدن اثري هنری در ژانری جدید نباید فراموش شود: تبدیل پیرامتن و آنچه ابزار و امكانات فرمت آن ژانر محسوب میشود، به متن اثر هنری. به بیان دیگر هر اثر هنری باید با فضایی كه در آن قرار دارد، بیمرز شود. کتاب «داستانهايي برعكس» وقتی میتواند چنین نامی را حمل كند كه تحمل یكی شدن امكانات چاپ با موقعیت «قصه بودن» را داشته باشد، به همین ترتیب مالتی مدیای «داستانهايي برعكس» فقط وقتی توانایی توجیه نام خود را دارد كه قصویت آن از فضای حادمتنیاش تفكیکناپذیر باشد. نور، رنگ، صدا، گرافیك، نوشتار، نقاشی یا عكس، انیمیشن، فیلم، زمانبندی برنامه، حركت، فضای سه بعدی و هر امر دیگری كه در قصهی «مالتي مديا» از آن نام میبریم، تشكیل دهندهی موقعیت قصه بودن است. بیشتر قصههای قابل چاپ، قصههایی «شنیداری» یا «آوایی» هستند كه معمولاً از سطح دو بعدی كاغذ و پیرامتن خود غافلاند.
مالتی مدیای «داستانهایی برعکس» تصور خواننده از مفهوم خلاقیت در قصهنویسی را فراتر میبرد و به او نشان میدهد ابزار تبلیغات، آموزش، سرگرمی و اطلاعرسانی میتواند به قصهای جذاب و اغواکننده تبدیل شود. و این امر نه با بیانگری صرف بلکه با فراهم کردن حضور خواننده در متن امکانپذیر میشود. خوانندهای که کتاب «داستانهایی برعکس» را بدون رعایت صفحههای کتاب از آخر به اول یا اتفاقی و تفالی خوانده باشد، وقتی در برابر مالتی مدیای «داستانهایی برعکس» قرار میگیرد و خود مسیر ادامه داستان را انتخاب میکند، بدون این که مجبور به طی کردن مسیری خطی و مشخص باشد، اغوا میشود. اينجا هدف راه است نه مقصد، يا به تعبيري، مقصد هميشه در راه است.
مالتی مدیای «داستانهایی برعکس» مبتنی بر صفحه نیست وگرنه مثل ورق زدن کتاب، مسیری خطی را پیشنهاد میکرد که مسیر مؤلف از داستان بود و خواننده در کنار مسیر مؤلف شاید میتوانست از راه لینکها به صفحات دیگر میانبر بزند. چنین گرافیکی احتمالاً برای خوانندههای سنتیتر، پذیرفتنیتر بود. گرافیک فعلی این مالتی مدیا مبتنی بر آیکون یا رویداد است که بسته به انتخاب خواننده برای ادامهي داستان، مسیری را پی میگیرد. هرچند راهی برای برگشت وجود ندارد و این استعاره از زندگی به جذابیتهای تعامل با این اثر اضافه میکند. به این فکر میکنم که اگر خواننده برای انتخاب هر مسیری زمانی محدود داشت چه اتفاقی میافتاد. به بیان دیگر اگر «داستانهایی برعکس» مالتی مدیایی مبتنی بر زمان هم بود چه تغییری در روایت پدید میآمد. زندگی راه برگشت ندارد اما زمان محدودی هم دارد. توجیه منطقی اثری هنری، لزوماً هنر نیست اما میتوان فرض کرد که مالتی مدیای «داستانهایی برعکس» چون مبتنی بر زمان نیست، استعاره از زندگی هم نیست. استعاره از موقعیتی بیزمان و مکان است که در آن همهی مفاهیم و اتفاقها و اسطورهها، همهی خاطرهها و واقعهها، چه با منطق داستانی واقعی فرض شوند چه ساختگی، حضور دارند. راه برگشتی اگر نیست به این علت است که در وضعیت آخرالزمانی، برگشت معنا ندارد. مسیر خاصی وجود ندارد که بتوان آن را پی گرفت. شاید به همین علت قرار گرفتن خواننده در وضعیت آخرالزمانی باشد که در برابر مالتی مدیای «داستانهایی برعکس» اغوا میشویم همانطور که یک بازی جذاب مسحورمان میکند. در این بازی داستانی، همانطور که برگشت بیمعنا است، مفاهیم «آینده» و «پایان» هم به بازی گرفته میشوند. انتخاب هر مسیری، نه خواننده را به آینده میرساند و نه به پایان. این دو مفهوم هم فقط در ساختاری خطی معنا دارند که وضعیت آخرالزمانی و بیزمان و مکان روایتها، فاقد آن است. در خود اثر هم به غاری اشاره میشود که سالک (خواننده) برای آمرزش گناهان خود در آن به چلهنشینی میپردازد و پس از چهل شبانهروز وارد یکی از مسیرهای خروجی (ادامه داستان) میشود که به آبشاری (پایان داستان) میرسد. اگر به این آبشار نرسید باید دوباره به غار (داستان) برگردد و چلهنشینی (خواندن) را سر بگیرد. خواننده/کاربر ممکن است بارها به نوشتهای با عنوان پایان برسد در حالی که صرفاً به آغاز دیگری رسیده است که چیزی جز ادامه داستان نیست. حتي مفهوم ادامه دادن هم، در چنين شرايطي، فقط يك اصطلاح است. چرا كه لينكها مسيري خطي و پشت سر هم را دنبال نميكنند. اينجا «ادامه» ادامهي بازي است. گردش لينك از مهمترين ويژگيهاي اين اثر و اصل بنيادين آن است. چرا كه هرگز خواننده/كاربر را به بيرون از هزارتوي اثر نميراند. خواننده در غاری که همان ذهن راوی به کما رفته است قرار دارد و میتواند برای چگونگی ذهنیت تصمیم بگیرد. پس این اثر ذهنیت منطقی خواننده را با ذهنیت آخرالزمانی راوی درگیر میکند تا جایی که موقعیت خواننده همراه با حق انتخاب و تصمیم لحظهای او با راوی عوض میشود. خود حضور خواننده در متن اثر و تاثیرگذاری بر ادامهی داستان هم نشانهی دیگری از وضعیت آخرالزمانی مالتی مدیای «داستانهایی برعکس» است. در همين حال، داشتن قدرت انتخاب و اعطا اين امر به خواننده، نشانهي توسعهيافتگي مخاطب احتمالي اثر است. مؤلف قدرت خود را در چگونگي ادامهي مسير روايت، به خواننده تفويض كرده و مشاركت او را پذيرفته است. هرچند اين مشاركت وقتي كاملتر ميشود كه خواننده بتواند در نوشتن يا ساختن ديگر نظامهاي ارجاعي اثر مشاركت داشته باشد.
اگر نوستالژي، دلتنگي براي خانه باشد، قصه در هر فرمتي دلتنگ زبان است. راهي براي بيان خودش پيدا ميكند تا به زبان برگردد. شخصي، چيزي، مكاني يا موقعيتي، روايت را به گذشته يا قصه را به شرايط دورش برميگرداند. به شرايط كتاب يا حتي به زماني كه قصهاي در فرهنگ شفاهي روزگارش در هر بار تعريف شدن قدري تغيير ميكرد.
آدمها در سرزمين بيگانه ممكن است با شنيدن يك موسيقي براي برگشت به وطن ميل شديدي در خود احساس كنند. كتاب، وطن و خانهي داستان شده است. قصهي بيرون از كتاب فقط با موفقيت در فرمت جديد است كه دلتنگ بازگشت به كتاب نميشود. قصه در فرمتي غير از كتاب بايد آنچنان دستاوردي داشته باشد كه يادي از خانهاي كه ترك كرده است نكند. قصهي راديويي، بازگشتي به فرهنگ شفاهي پيش از كتاب است. خاطرهاي از فرهنگ پيش از سواد همگاني و حضور تلويزيون. اما سينماي قصهگو وطن تازهاي براي روايت كردن است. دستاوردي متفاوت با در كتاب بودن داستان. استقرار در فرهنگ ديداري و تركيب با شفاهيت و شنيدار است.
قصهي مالتي مديا اگر بسامد بالايي از نوشته در خود داشته باشد نگاهي به معناي رمانتيك نوستالژي دارد؛ به دوري از كتاب كه هنوز هم، وطن داستان در عصر حاضر است. اما همزمان معناي مدرن نوستالژي را عرضه ميكند: اشتياق به سرزميني بيگانه، به تكنولوژي روز و حركت به سمت آينده. مالتي مديا فرمت اطلاعرساني، تبليغات، آموزش و سرگرمي است. قصهاي كه به چنين فرمتي نفوذ ميكند از اشتياق به همهي اينها بودن و نبودن، از اشتياق به هيچ بودن، چيزي پديد ميآورد: هستي قصه. قصه در عصر ما از فرمتي به فرمت ديگر سرگردان است، در جغرافياي بيوطن مدياها. حضورش در هر رسانهي جديدي نشانهي نوستالژي به بيوطني هم هست. اما در همين حال مالتي مدياي «داستانهايي برعكس» نوستالژي وطن اوليه و اسطوره آفرينش دارد و با زبانآفريني و مفهومسازي اين وجه تهي را پر ميكند. همين امر باعث تشديد نوستالژي به كتاب ميشود كه با نوشتن، آن را جبران ميكند. از اين گذشته اثر «داستانهايي برعكس» نوستالژي به كتاب را به صورت فيزيكي بروز ميدهد: همراهي دو فرمت مالتي مديا و كتاب. «داستانهايي برعكس» اثري است كه همهي مفاهيم نوستالژي را به نحوي در خود جمع كرده است. قصهاي است كه تاريخ اشتياقهاي قصهگويي را يكجا و گذرا مرور ميكند.