لیلا صادقی داستاننویس، شاعر و منتقد ادبی است. صادقی با «ضمیر چهارم شخص مفرد» وارد عرصه ادبیات داستانی شد و پس از انتشار مجموعه داستان «وقتم کن که بگذرم» و «اگه اون لیلاست، پس من کیام؟!» به دلیل ویژگیهای تصویری، بینامتنی و فراروی از سنتهای داستاننویسی، خود را بهعنوان نویسندهای هنجارگریز در ادبیات داستانی معرفی کرد. نشر مروارید به تازگی «درآمدی بر شعرشناسیِ شناختی» اثر «پیتر استاکول» را به ترجمه لیلا صادقی منتشر کرده است. گفتوگوی پیشرو درباره همین کتاب است که میخوانید.
***
چرا نام این رشته را شعرشناسیِشناختی ترجمه کردید و نه هر چیز دیگری مثل بوطیقایشناختی یا ادبیاتشناختی؟
شعرشناسی در غرب یکشبه ایجاد نشده و ریشه در نظریههای ماقبل خود دارد ولی هر نظریهای که وارد ایران میشود، به آن دلیل که ممکن است ریشههای آن وارد نشوند، درک درست آن مشکل میشود. در غرب معمولا همه چیز برمیگردد به ارسطو و افلاطون و سیر تحول بیشتر رشتههای علوم انسانی از همانجا آغاز میشود. شعرشناسی هم بهگونهای با پوئتیک ارسطو در ارتباط است و در انگلیسی هم از لحاظ لغوی از همان ریشه است با این تفاوت که اصطلاحِ شناختی در کنار آن میآید. در فارسی ما به شعر بوطیق نمیگوییم که به شعرشناسی بگوییم بوطیقا، برای همین ترجیح دادم در ترجمه امانتدار باشم و پوئتیک (poetics) را که ریشه در پوئم (poem) دارد، شعرشناسی ترجمه کنم که با شعر همریشه است. متاسفانه در فارسی برای بسیاری از اهالی ادبیات این ابهام ایجاد میشود که شعرشناسی یعنی بررسی شعر، در صورتی که خود ارسطو هم این اصطلاح را صرفا برای بررسی شعر بهکار نبرده و به دلیل همان اتصال یک نظریه به ریشههای خود، در غرب هرگز برای کسی این پرسش مطرح نشده است که چرا شعرشناسی باید به بررسی غیر از شعر هم بپردازد. درواقع شعر در اینجا مجاز جزء به کل است و اشاره به تمام آثار هنری دارد، پس شعرشناسی یعنی بررسی تمام آثار هنری با ابزار زبانشناسیشناختی.
در واقع ما با عنوان «شعرشناسی» مساله و مشکلی نداریم ولی وقتی «شناختی» به آن اضافه میشود و به «شعرشناسی شناختی» میرسد، کمی برایمان مهجور، ناآشنا و دیریاب میشود.
ببینید این یک اصطلاح است و یک قرارداد که بین افراد بسته میشود. این یک واژه است و مثل بسیاری واژههای دیگر قراردادی است. اهالی این رشته با مخاطبان قرارداد میبندند که شعرشناسیشناختی یعنی بررسی متن هنری با ابزار زبانشناسیشناختی. اصطلاح «شناختی» آن به علوم شناختی اشاره میکند. «ریون تسر» کسی بود که این واژه را برای این رشته وضع کرد و دیگران آن را به معنای مورد توافق بهکار بردند و در این زمینه هرساله کتابها و مقالات بسیاری کار میشود. البته این کتاب که تالیفی است از پیتر استاکول، بیشتر بهمنظور پیوند میان دانشگاه و اهالی معمولی ادبیات نوشته شده و یک درآمد یا مقدمهای برای ورود به این رشته است. با این کتاب نمیشود نقد نوشت یا نقد نوشتن را یاد گرفت بلکه فقط اصول و مبانی کلی این رشته را میتوان آموخت. البته این رشته در ایران بسیار نوپاست و اولین مقالهای که در این زمینه کار شد، در پی نشستی بود که به مناسبت تولد بیژن نجدی در 1389 در کافه سرو برگزار کردیم و من درباره جهان متن نجدی در کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» صحبت کردم.
ما بررسی و تحلیلهای مختلفی در حوزه ادبیات داشتهایم. تحلیلهای زبانشناسانه، روانکاوی و... که در تمامشان انگارههای فلسفی وجود دارد که در واقع همه این نگاهها را در یک ظرف میریزد و با عوض کردن موضوع فلسفه آن را شیوهای برای بررسی متون میداند. اما شعرشناسیِشناختی، گویی وجه مستقلتر و کاربردیتری دارد.
درست است. امروزه زمان، زمان مطالعات بینارشتهای است و بسیاری از علوم جدید مثل نشانهشناسی، تحلیل گفتمان، شعرشناسی و... از تلفیق علوم مختلف ایجاد شدهاند. شعرشناسی خود از تلفیق عصبشناسی، روانشناسی، فلسفه، زبانشناسیشناختی و ادبیات به وجود آمده است تا امکان بررسی متون ادبی و هنری را داشته باشد و البته عصبشناسی زبان نیز خود یک علم بینارشتهای است که به بررسی کارکرد مغز و نورونها در هنگام استفاده از زبان میپردازد. در شعرشناسی، وقتی که قرار است انگارهها و عملکرد زبان فرضیهسازی شود، از بررسی عملکرد ذهن که ریشه در عصبشناسی دارد، استفاده میکنند. بهعنوان مثال، شکلگیری الگوی ادغام مفهومی ریشه در چگونگی عملکرد ذهن انسان هنگام ترکیب پدیدهها و ساخت پدیدههای جدید دارد. شعرشناسی از آنجایی که بر سه محور متن، مولف و خواننده به تحلیل میپردازد، پدیدارشناسی جهان، انسان و محیط اطراف او نیز از دغدغههایش در مطالعه متن هستند و این باعث میشود که به صورت نظاممند بتواند نه صرفا متن و نه صرفا مخاطب را در نظر داشته باشد بلکه با اتکای حضور انسان متنساز در جهان به تحلیل بپردازد.
چقدر فکر میکنید که این رشته، میتواند به فهم شعر در نوشتهشدن و خواندهشدن کمک کند؟
این رشته برای نشان دادن چگونگی سازوکار معناسازی هر متنی در ذهن انسان به کار برده میشود؛ اینکه ما با این رشته میتوانیم بفهمیم چگونه در یک متن ادبی معناسازی اتفاق میافتد و چطور ذهن انسان به صورت نظاممند و علمی میتواند به این درک برسد. اما مسلما وقتی ما بتوانیم سازوکار ذهن خودمان را بشناسیم چه زمان نوشتن و چه زمان خواندن میتوانیم لایههای عمیقتر متن را بهتر بفهمیم. به این دلیل که سادهترین متن هم همیشه یکسری ناگفتهها و سکوتها دارد که قابل تفسیر است، چه برسد به متون پیچیدهتر که برای بررسی آنها نیاز به ابزار علمی دقیق با سازوکاری است که ریشه در وجود انسان دارد.
فرق شعرشناسی با بقیه نظریههای ادبی در این است که در الگوهای دیگر معمولا یک مدل که حاصل درک انسان از جهان است، وضع میشود. اما در شعرشناسی این الگوها حاصل بررسی کارکردهای ذهنی انسان هستند. مثلا نقش و زمینه یا به اصطلاح زبانشناسان شناختی گذرنده و ثابت دو مفهوم شناختی هستند. در بررسی کارکرد ذهن انسان این نتیجه حاصل شده که همیشه یک پدیده کوچکتر و متحرک در یک زمینه ثابت و بزرگ بیشتر نظر انسان را جلب میکند و این میتواند وارد نظریه ادبی شود و به بررسی متن کمک کند که اجزای جمله و چیدمان آنها به چه صورت و با چه تفاسیری ممکن است، ظاهر شوند. شعرشناسی امکان بررسی علت این خلاقیت را فراهم میکند.
در آنچه گذشتهها به آشناییزدایی شهرت داشت، گفته میشود که هدف هنر، انتقال حس چیزهاست آنگونه که درک میشوند، نه آنطور که دانسته میشوند، پس هنر با افزودن بر دشواری و زمان فرآیند ادراک، از آنها آشناییزدایی میکند. بهطور کل میشود گفت که همگانیهای این رشته که ریشه در قوه شناخت انسان دارند، حاصل تجربه رشد انسان در جهان است و نه موروثی است و نه خدادادی آنگونه که چامسکی اشاره میکرد.