سه شنبه، 7 مهر 1388، شماره 106
1. شما در مقدمه آخرین کتاب منتشر شده خود «داستانهای برعکس» که موضوع گفتوگوی امروز من با شما است توضیحی کوتاه از «ابرداستان» ارائه کردهاید تا به نوعی مخاطبتان را با متنی که پیش رو خواهد داشت آشنا کنید یا به قولی دیگر به او پیشزمینهای بدهید تا بداند قرار است با چه نوع کتابی روبهرو شود. اگر ممکن است چیستی «ابرداستان» را در همین ابتدای گفتوگو شرح دهید تا بعد به سوالات دیگر بپردازیم.
خیلی کوتاه این توضیح را بدهم که «اَبَر» یا به نوعی «هایپر» به چه معنا است. من فکر میکنم این موضوع برای مخاطبانی که من احتمال میدهم داشته باشم مساله ناشناختهای نیست، اما به قول شما با این پیشفرض که ممکن است کسی از این مساله آگاهی نداشته باشد به صورت کوتاه به «ابرداستان» یا به نوعی «هایپرتکست» میپردازم. در حقیقت «ابر» یا «هایپر» به معنای تکثیر یا بزرگ شدن است و به صورت کلی«هایپرتکست» - که لزوما هم مخصوص فضای اینترنت نیست و از فضای مجازی و اینترنت متولد شده است- به این معنا است که یک متن به واسطه لینک خوردن با متنهای دیگر بزرگ و بزرگتر میشود و این مساله هرگز انتهایی ندارد و متن دائما در حال تکثیر شدن است، درست مثل تکثیرهای سلولی و هر لینکی به لینکهای دیگر میرسد. در غرب نمونههایی از «هایپرتکست» وجود دارد که تولیدکنندگان آن کارهای خود را در فضاهای مجازی هم ارائه دادهاند. نکتهای که شاید مطرحکردنش جالب باشد و دوست دارم آن را مطرح کنم، این است که ساختار ابرمتن ناگزیر به صورت دایرههای تودرتو و متقاطع است. من دیدهام که بسیاری از دوستان کارهایی انجام دادهاند و در قسمتی از آن کار را به صفحهای نامربوط در فضای اینترنتی که هیچ ارتباطی به داستان خودشان ندارد، لینک دادهاند که آن صفحه ممکن است دایرهالمعارف یا هر چیز دیگری باشد و به هر صورت از ساختار دایرهای داستان آن اثر را خارج میکند. به گمان من این موضوع باعث میشود داستان بودن آن اثر یا به هر روی متن ادبی بودن آن اثر زیر سوال برود. میخواهم بگویم مساله «هایپرتکست» فقط لینک خوردن متن با متن دیگر یا غیره نیست. به این دلیل من اسم کتابم را ابرمتن نگذاشتهام بلکه نامش را ابرداستان گذاشتهام چون میخواستم روی مساله داستان بودن کتاب تاکید داشته باشم و اینکه قرار نیست کار از ساختار داستانی خود خارج شود، به همین دلیل به صورت ناگزیر همان ساختار دوایر متقاطع را دارد. هیچ چارهای نیست و هر ابرداستانی لاجرم باید این ساختار را داشته باشد و به خودش برسد، یعنی این همواره به خود رسیدن باعث ایجاد خوانشهای متفاوت از یک متن واحد میشود، چرا که با توجه به بافتهای متغیر قبلی و بعدی یک متن واحد، امکان خوانشهای متفاوت ایجاد میشود. با این تفاوت که هر بار این متن به خودش میرسد، در حقیقت دیگر آن متن قبلی نیست. به همین دلیل میگوییم «ابر»، یعنی هر متن هر بار که خوانده میشود، با توجه به جایگاهی که در آن نظام وجود دارد، به شکلهای مختلف خوانده میشود و اینگونه است که متن بزرگ میشود و توسعه پیدا میکند. به همین علت هم من به این کار «ابرداستان» گفتهام تا از «ابرمتن» متمایزش کنم.
2.خانم صادقی، این سوال پیش میآید که با تصور دریافت مخاطب از تعاریفی که شما ارائه کردید، آیا این کتاب درنهایت در حوزه و ژانر ابرداستانی خود باقی میماند یا خیر؟
دراینجا فقط داستان نیست که به روایت میپردازد. عکسها و موسیقی نیز روایت خودشان را دارند، کما اینکه در داستان هم اگر دقت کنیم، میبینیم لینکها فقط از جنس نظام زبانی نیستند. در این اثر هم لینک صوتی داریم و هم لینک تصویری. در برخی قسمتهای کار مثلا کلمه «زندگی» یک لینک است که وقتی روی آن کلیک میکنیم، یک صدایی میشنویم که این صدا موسیقایی است، انگار این نظام زبانی سعی میکند خودش را به نظام موسیقایی ترجمه کند که قاعدتا میدانیم این ترجمه امکانپذیر نیست بلکه فقط یک تداعی است، به همین دلیل در مقدمه کتاب هم نوشتهام که در این کار سه نظام گفتمانی مختلف در این اثر با هم در تعامل هستند، یعنی داستانها روایت و گفتمان خودشان را پی میگیرند، عکسها نیز که انتزاعی هستند، روایت خودشان را دارند و... اما چگونگی در کنار هم قرار گرفتن عکسها و داستانها باعث ایجاد یک نوع تعامل و نیز سبب فراهم آوردن بستری برای خوانشی جدید میشوند. در مورد موسیقی هم همین اتفاق میافتد، آن ١٠ قطعه موسیقی که ١٠ داستان کتاب را شامل میشوند، باعث گسترده شدن روایت داستانی میشوند و به داستان چیزی میافزایند. همچنین بخش دیگری که نقش مهمی در خوانش اثر بر عهده دارد، بهکارگیری افکتهای صوتی است که در این کار استفاده شده، همانگونه که گفتم هر کدام این لینکها روایتهای خاص خود را دارا هستند. مثلا در داستان «یک بار ث» که درباره سرزمینی است که تکه تکه و تجزیه میشود، موسیقی خاصی استفاده شده که استحاله و دفرمه شدن را تداعی میکند. اگر مخاطب گوش موسیقایی قوی داشته باشد متوجه میشود که این موسیقی به این داستان وجه دیگری میبخشد و فقط جنبه تزئین و لذتبخش بودن ندارد. در واقع با یکسری سرودها و آهنگهای مشهور بازی شده است و این مخاطب با این تفاسیری که گوشههایی از آن را مطرح کردم، میتواند خوانش دیگرگونهای از متن داشته باشد.
3. با توجه به اینکه این کتاب در درون و بطن خود یک سیدی مولتیمدیا دارد و شما هم تا حدودی در این باره توضیح دادید سوال من اینجا است که الزام حضور این بخش از کار به عنوان یک رسانه مولتیمدیا درون کتاب از کجا و براساس چه نیاز یا تفکری شکل گرفته است؟
وقتی که این کتاب را مینوشتم، دیدم داستانهایی دارم که شخصیتهای اصلی آن حروف الفبا هستند. طبیعتا وقتی میخواهیم حرف بزنیم، ناگزیر از چیدن حروف و کلمات در کنار یکدیگر استفاده میکنیم؛ چیدمان این داستانها و نام آنها که براساس حروف الفبا بود، امکان جابهجایی خطی محل قرار گرفتن داستانها برای ایجاد پارهگفتارهای زبانی را ایجاد میکرد.
اینجا بود که متوجه شدم این مساله قابلیت آن را دارد که به عنوان مثال داستانی که اسم شخصیت اصلیاش «ف» است و همچنین داستان دیگری که به نام «ر» است، در صورت قرارگیری در کنار هم به صورت «رف» یا «فر» بسته به تقدم زمانی خوانده شوند که البته این کنش خواندن یک عنصر انتزاعی در اثر است و بدین مفهوم نیست که خواننده باید به واقع اسم داستانها را با توجه به ترتیب قرارگیری بخواند. اینجا متوجه شدم که کاغذ این امکان پس و پیش کردن را به من نمیدهد، چون کاغذ همواره بهصورت خطی و سطربهسطر جلو میرود. درست است که ممکن است همانطور که در تاریخ ادبیاتمان مسبوق به سابقه بوده است، بتوان لینکهای انتزاعی و ذهنی در یک اثر را روی کاغذ ایجاد کنیم اما انتظار من بیش از ایجاد لینک ذهنی بود و میخواستم فعالیت فیزیکی خواننده نیز وارد اثر شود. حرکت دستها برای کلیک کردن، ابراز پشیمانی از انتخاب یک لینک و... همه شامل کنشهای فیزیکی خواندن است که در کنار کنشهای ذهنی، خواننده را به درون اثر دعوت میکند. قاعدتا فقط رایانه میتوانست این امکان را به من بدهد. به این دلیل تصمیم گرفتم که بخشی از کار را روی سیدی ارائه بدهم و به هر صورت هر کاری با نوشته شدنش، امکانات خودش را هم فراهم میکند. ساختارهایی که این امکان به میداد جدول، پازل، و... بود. مثلا جدولی در اثر دیده میشود که حروف الفبا را در خودش جای داده اما این جدول با جدول روزنامهها فرق میکند؛ چون جدول روزنامهها قابلیت حل شدن دارد اما این جدول، جدولی است که هیچوقت حل نمیشود و قرار هم نیست که حل شود. به هر صورت من از این ساختارها در کارم استفاده کردهام و میشود گفت این کار در عین اینکه ساختار پیچیدهای دارد، ساختار بسیار سادهای هم دارد. به عقیده من با کمی دقت میفهمیم این داستانها که بخشی از آنها در کتاب و بخش دیگر در سیدی آمده است، نمونه زندگی طبیعی ما است... دلیل رفتار تدافعی برخیها علیرغم شعار منصف بودنشان این است که خیلیها هنوز نتوانستند بر عادتهای خودشان فائق بشوند... این اثر از زندگی انسانی طبیعی الگوبرداری کرده است، اینکه در زندگی عادی داستانهای نیمهکاره یا داستانهایی که هرگز پایانش روشن نمیشود، آنیتهای بسیار، لحظههای کوتاه و دیدارهای تصادفی، عدم بازگشت زمان به عقب و بسیاری از شگردهای دیگر این اثر همانند زندگی خود ما انسانها است... فقط ما باید تعاریف پیشینمان از کتابخوانی را کمی تغییر دهیم و بعد به سراغ این اثر بیاییم.
4. داستان این کتاب از نظر روایی چه نوع ارتباطی با داستانهای سیدی دارد؟ این روابط بین داستانهای کتاب و سیدی چه فلسفهای دارند؟ مثلا ما در سیدی با داستانهای تکهتکه روبهرو هستیم و در کتاب داستانهایی که هر کدام بهنوعی پیشمتنی برای داستانهای بعدی و پسمتنی برای داستانهای گذشته است....
شخصیتهای داستانهای من همه از یک زن یا مرد اسطورهای یا امروزی تشکیل شدهاند که مشکلات و دغدغههای مشابهی دارند. بعضی از حروف الفبا، مرد در نظر گرفته شدهاند و برخی زن؛ که البته شاید در فارسی این مساله خیلی روشن نباشد، ولی در ترجمه انگلیسی آن که به واسطه دکتر شریفیان، استاد دانشگاه موناش استرالیا درحال انجام است، جنسیت داستانها مشخص میشود، چرا که انگلیسی دارای ضمیرهای جنسی است. اما در فارسی بیشتر از نظر زبانی، حسی یا بر حسب نوع جمله و دیدگاههای موجود، زن یا مرد بودن شخصیتها مشخص میشود و اینکه راوی کدام داستان زن و راوی کدام مرد است. این زنها و مردها بهنوعی سمبلی هستند از زنان و مردان امروز یا دیروز جامعه اما هیچ کدام اسم خاصی ندارند و اسمشان همان حروف الفبا است. برخی از شخصیتهای اسطورهای ایرانی و برخی سامی هستند. مثل بیژن و منیژه که یکی از شخصیتهای اصلی داستانهای من هستند و به شکلهای مختلف در داستانها با هم مواجه میشوند یا آدم و حوا از مهمترین شخصیتهایی هستند که داستان «یک بارسین» را برای این دو شخصیت نوشتهام و این داستان درواقع روایتی را پیش میآورد که گویا یک زن و یک مرد در تاریخ اولیه بشر بودهاند و داستان را ادامه میدهند تا به زن و مرد امروزی میرسند با نوع مشکلات و مسائلی که در جامعه خود با آن دست به گریبان هستند. بهعنوان مثال، در داستان یک بار«ف» به یکی از مسائل غمانگیزی که زن امروزی در خاورمیانه با آن مواجه است، پرداخته میشود اما به شیوهای زبانی. یعنی بهصورت گزارش واقعه داستان تعریف نمیشود، بلکه از طریق کنشهای زبانی و اتفاقاتی که بین کلمهها و روابط آنها میافتد، داستان تعریف میشود. درواقع، موضوع داستانهای من طوری است که به غیر از سبک زبانی خودم، امکان به روایت کشیده شدن آنها وجود ندارد. داستان کتاب هم یک داستان بلند است که همان مفاهیم و موضوعهای یک زن و یک مرد را پیش میبرد اما با این حال داستان کتاب نیز یک داستان خطی نیست؛ داستانی است که دائم توسط چند داستان دیگر قطع میشود و پیش میرود. این ساختار به این دلیل انتخاب میشود که زن داستان من در یک سانحه تصادف به کما میرود و در این زندگی گیاهی، زندگی گذشته او مرور میشود اما نه به شیوهای منطقی و خطی، چرا که اغماء امکان چند داستان تو در تو را ایجاد میکند. بهواقع، دو محور اصلی داستانی دیده میشود که یکی به صورت استعاری تکرار روایت غیراستعاری داستان دوم است که با زبان نشانهها و تصاویری فراواقعی، قصه واقعی زن بهصورت دو محور متقاطع نقل میشود. فلسفه تکهتکه شدن داستانهای سیدی هم این است که وقتی یک چیزی خرد میشود، تکهتکه میشود و تبدیل میشود به یکسری خرده روایت، داستانهای سیدی را تشکیل میدهد که تکهتکه و خرده روایت هستند و داستان کتاب، روایتی است که فرض را بر این گذاشته که این خرده شیشهها به هم چسبانده شدهاند اما تکههایی گمشده و حلقههای مفقوده روایی در آن مشاهده میشود. در داستان«الف» شخصیت مرد با سنگ شیشهای را خرد میکند و در حقیقت شیشهای که میشکند، هنجارها و سنتهای جامعه آن مرد هستند. روایت شیشه باعث میشود اثر به دو بخش تقسیم شود؛ بخش اول که «خرده شیشهها»ست و همان بخش سیدی است و بخش دوم که «خرده شیشههایی که به هم چسباندهام» است. درواقع، روایت کتاب، شیشه قبل از شکسته شدن نیست، بلکه شیشهای است که شکسته شده و بعد تلاش شده که به هم چسبانده شود. در این اثر صحبت از شیشه قبل از شکسته شدن و کمال شیشه نیست، بلکه موضوع فقط خرد شدن و چسباندن خردگیها است.