زبان پنجرهای است به درون آدمی
خانم صادقی شما در ایران به عنوان نویسنده معروفی که در زمینههای مختلفی از جمله شعر، ترجمه، نقد و داستان/رمان آثاری به رشته تحریر درآوردهاید، علاوه بر این که در تمام این ژانرها نویسندهای پربار هستید، بیشتر با نوآوری که در جریان رمان و داستان بکارمیبرید، مورد علاقه و ستایش قرار گرفتهاید. در اینجا میخواهیم کمی از آنچه را که میخواهید در ژانر داستان انجام دهید، تعریف کنیم:
1. آیا میشود گفت که شما با بکارگیری داستانهایی که از لحاظ معنی با یکدیگر وابسته هستند یک کل/تمامیت انشا میکنید؟ میتوان بر این کل نام رمان نهاد؟ میشود هر یک از این جزءها را مستقل ارزیابی کرد یا این که باید آنها را به عنوان جزءهایی که کل را شکل میدهند ارزیابی کرد؟ در این مقطع داستانکها را تحت تعریف داستان کوتاه کوتاه ارزیابی کردن اشتباه است؟ در این زمینهها چه میخواهید بگویید؟ سعی میکنید چگونه رمانی یا چگونه داستانی بنویسید؟
هدف من از نوشتن، گذر کردن از مرزها و چهارچوبها و بزرگ کردن جهان داستانی است. به گمانم گاهی این مرزها شبیه مرزهای جغرافیایی آدمها را به یک ژانر محدود میکنند و من به یک سرزمین بزرگتر فکر میکنم که آدمهای دو طرف مرز بتوانند با هم مراورده کنند. برای همین نه تنها خود داستان به تنهایی برای من اهمیت دارد، چگونگی قرارگرفتن داستان در کتاب نیز جزو جهان داستانی من محسوب میشود که منجر به بزرگتر شدن قلمرو داستان میشود. اینکه یک داستان در یک مجموعه چه جایگاهی دارد، میتواند منجر به یک خوانش داستانی بشود و داستان را از شخصیتپردازی و فضاسازی و اینطور چیزها فراتر ببرد. به تعریف ویلیام هزلیت (William Hazlitt)، “رمان، داستانی است که براساس تقلیدی نزدیک به واقعیت، از آدمی و عادات و حالات بشری نوشته شده باشد و به نحوی از انحاء شالوده جامعه را در خود منعکس کند.” از آنجایی که رمان در سیر تحول خود تعریفهای متفاوتی داشته است، میتوان اینطور نتیجهگیری کرد که ویژگیهای رمان در هر عصری با توجه به شرایط آن عصر قابل تغییر است. به عقیده میخائیل باختین (Mikhail Bakhtin)، “رمان ژانر زمانه ما است، زیرا به دلیل تغییریابندگی خودش، توانایی منحصربه فردی برای انعکاس واقعیت های تغییریابنده دوره مدرن دارد.” ویژگیهای اولین رمان یعنی “دن کیشوت” اثر سروانتس با رمانهای مدرن امروزی تفاوت بسیار دارد. البته به روایتی دیگر اولین نمونه رمان مدرن در ادبیات سانسکریت به نام “Dasakumaracarita” است. اما این رمانها بنا به مقتضیات عصر خودشان نوشته شدهاند. به عقیده بسیاری از نظریه پردازران، رمان محصول تكوين جامعه مدرن و شكلگيري نهادهاي جامعه مدني، مدرنيته و غیره است كه در بستر زندگي اجتماعي و سياسي اروپايي موجب تحولات عظيمي شد. پس رمان مانند زبان، تغییرپذیر است و یک شکل ثابت ندارد و در هر دوره، شرایط جدید میتواند رمانهای جدیدی را ایجاد کند. پس رمان باید نشان بدهد که چگونه ارزشهاي قديم بيارزش ميشوند و ارزشهاي تازه پديد ميآيند. به عقیده من در جهان امروز که ساختارهای اجتماعی پیچیده، زندگی انسانها را تحت تأثیر قرار میدهد، دیگر صرفاً رمانهایی که به شخصیتپردازی و فضاسازی و روایت حادثه و غیره میپردازند، قابلیت ارائه تصویری از جهان معاصر را ندارند. این ساختارهای تودرتوی اجتماعی باید در ساختار رمان تبلور پیدا کند. روابط نهان و چندگانه انسانها و نهادها همه بخشی از جهان معاصر را تشکیل میدهد، پس رمان امروز باید ساختارهایی داشته باشد که تداعیگر جهان انسان معاصر باشد. برای همین داستانهای من وقتی در یک مجموعه قرار میگیرند، در عین اینکه از استقلال برخوردارند، به نهادی بزرگتر از خودشان وابستهاند و آن نهاد میتواند یک فصل کتاب باشد یا یک بینامتنیت دیگر. به عبارتی دیگر، من سعی میکنم داستانی بنویسم که به برداشت من از ساختارها و روابط انسان معاصر نزدیک باشد. به همین دلیل، مرزها در جهان داستانی من شکسته میشوند، رسانههای دیگر وارد فضای داستانی میشوند و تصاویر و صداها جزوی از متن داستانی تلقی میشوند و هر عنصری که در کتاب قرار میگیرد، بخشی از دنیای متن را تشکیل میدهد که این اجزا عبارتند از سرفصلها، طرح روی جلد، پاورقی، نام داستان، سربرگها و غیره.
2. نوشتههای شما کیفیت سمبلیک و انتزاعی دارند. با تلفیق نظم زبانی کلمه و نظم زبانی تصویر با یکدیگر، یک زبان جدید نوشتار بوجود میآورید. این روش بر اساس چجور نیازی یا تفکری شکل گرفته است؟ هدفتان از این چیست؟
به قول باختین، «واقعیت آنطور که در رمان به ما نشان داده می شود، صرفاً یکی از واقعیت های متعدد ممکن است. این واقعیت درون خود متضمن واقعیتهای ممکن دیگری نیز هست». یکی از واقعیتهای ممکن، واقعیت دنیای ذهنی ماست، دنیایی که در آن زندگی میکنیم و از فردی به فرد دیگر متفاوت است. به عقیده استیون پینکر (زبانشناس علوم شناختی)، “زبان پنجرهای به درون آدمی میگشاید” و تحلیل زبانی میتواند نشان دهد که انسان به چه چیز فکر میکند و چه احساسی دارد. به عقیده من این یکی از اهداف رمان است که سعی در تصویر کردن دنیای درونی انسانها دارد. پس من با تمرکز بر نظام زبانی در داستانهایم سعی در ترسیم دنیای انسانی از زاویه دید جدیدی دارم. ترسیم دنیای انسان از دریچه زبان. به عقیده باختین، فرد در رمان دارای زندگی منفرد ذهنی است و غالباً بین جنبههای بیرونی و درونی شخصیتش، تنش و کشمکش وجود دارد. من قصد دارم این کشمکش داستانی را از دریچه زبان نشان دهم و جهان شخصیتهای داستانی من با چگونگی چیدمان زبانی ترسیم میشود. مثلاً، در رمان ضمیرچهارم شخص مفرد، در سربرگ همه داستانها یک عبارت دیده میشود، “من، تو، او،...”. این عبارت به ظاهر ساده، خود به دنیای داستانی آن کتاب غنا میبخشد. چطور؟ فصل اول رمان، ضمیر اول نام دارد. داستان از زاویه اول شخص روایت میشود و در سربرگ، عبارت “من، تو، او،...” دیده میشود که البته کلمه “من” پررنگتر نوشته شده و کلمات “تو” و غیره توخالی نوشته شدهاند. چگونگی نوشته شدن این عبارت نشان میدهد که این داستان خالی از زاویه دید دوم شخص و سوم شخص است. همچنین دلالت بر این دارد که گویا یک داستان واحد وقتی از زاویه دیدهای مختلف بیان میشود، روایتهای کاملاً متفاوتی میتواند شکل دهد. کما اینکه فصل دوم کتاب که راوی دوم شخص است، فضایی سورئال به خود میگیرد و از فضای رئال فصل اول فاصله میگیرد و واژه “تو” در سربرگ پررنگ میشود و بقیه واژهها توخالی میشوند. همانطور که در این مثال میشود دید، کاربرد هر کلمه و جایگاهش در رمان باید اهمیت داشته باشد، پس به عقیده من میتوان رمانهایی نوشت که زبان در آن ابزار بیان نباشد، بلکه خودش موضوع رمان باشد، به این صورت که گویا همین واژه “من” است که راوی داستان است و وقتی به “تو” تغییر میکند، داستان از لحاظ ساختاری، زاویه دید، موضوعی، دنیای درونی و غیره جهانی دیگر را ترسیم میکند. البته از آنجایی که زبان دریچه ورود به انسان است، برخلاف تصور غلط بسیاری از مردم، داستان زبانی داستان ساختارگرا و فرمگرای صرف خالی از مفهوم نیست، بلکه نگاه کردن به انسان و جهانش از دریچهای متفاوت است.
3. چنانچه نوشته هایتان را از لحاظ تکنیک مورد بررسی قرار دهیم می بینیم که شما همواره دنبال نوآوری هستید. میخواهید در راه نرفته راه بروید و در جستجوی یک ساختار نو هستید. از لحاظ هر عنصری که شکل را میسازد، در متفاوت و منحصر به فرد بودن موفق میشوید. آیا میتوانیم بگوییم شما در این خلاقیت از امکان مدرنیزم و پسامدرنیزم استفاده مینمایید؟
مسئله اینجاست که من با توجه به تئوریها داستان نمینویسم که بخواهم از امکانات مدرنیزم یا پسامدرنیزم استفاده کنم. نوشته من، نگاه من به دنیای پیرامونم است. از هر امکانی که برای بیان جهانم مفید باشد، کمک میگیرم. خیلیها به اشتباه من را نویسنده پسامدرن خطاب میکنند که موافق نیستم. هرکس نوآوری بکند، معنیاش این نیست که پسامدرن است. ليوتار، دلوز، دريدا و غیره در نوشتههایشان به این اشاره میکنند که دوراني به نام پسامدرن آغاز نشده و نميشود و نظريهاي جامع به نام «روايتِ پسامدرن» شكل نگرفته و نخواهد گرفت. حال از این منظر اگر بگذریم و با نگاهی به ویژگیهای آثاری که پسامدرن نامیده میشوند، میبینیم که آثار من از بعضی جنبهها ویژگیهای پسامدرن را دارد و از بعضی جنبهها آن ویژگیها را ندارد. رمان پسامدرن در نهایت یک بازی است. رمان معنا ندارد، مگر آنکه خواننده فعالانه در آن شرکت کند و خود معنایی را بسازد. خب، داستانهای من شبیه یک بازی کاملاً جدی هستند که مخاطب در شکل دادن به آن نقشی فعال دارد. در اثر آخرم، یعنی ابررمان “داستانهایی برعکس”، مخاطب با یک بازی کامپیوتری مواجه است، اما این داستان به دلیل زبانی که برای آن انتخاب میشود، کمی جدیتر از یک بازی میشود. من ترجیح میدهم نام سبک خودم را ادبیات “زبانمحور” بگذارند. پسامدرنیستها معتقدند بازنمایی از طریق زبان غیرممکن است. یک دال به مدلول خاصی ارجاع نمیکند، پس زبان در بازنمایی ناکارآمد است. اما تکیه من در آثارم بر زبان است و دنیا را از دریچه زبان میبینم. پس گمان نکنم بشود سبک نوشتاریام را پسامدرن بنامند.
4. مفهوم زمان فکر میکنم در داستانهای شما یکی از موضوعهای اصلی است. نظر شما نسبت به زمان بیشتر به نظر برگسون شبیه است بر این مبنا که حافظه امتداد گذشته در حال است و از گذشته به امروز یک جریان بیوقفه دارد. در این زمینه چه میخواهید بگویید؟
همانطور که اشاره کردید، “زمان” در آثار من نقش محوری دارد. یکی از دلایلش تجربه زیستی من از جهان است که احساس میکنم این گذشت زمان است که به هستی مفهوم میدهد. همانطور که به درستی اشاره کردید، برگسون، زمان را جریانی از تجربههای درحال دگرگونی میداند که همواره ناپایدار هستند. این زمان است که باعث تغییر میشود و در نتیجه نیازها و تجربههای مختلف بشر و همه تحولات بشری در بستر این گذشتن استمراری رخ میدهد. البته من گوشه چشمی به یک اسطوره قدیمی ایرانی هم داشتهام که همان “اسطوره زروان” است. در این اسطوره، زروان (Zurvan)، خدايي است كه در زماني كه هيچ چيز وجود نداشت، نيايشهايي به جاي آورد تا پسري با ويژگيهاي آرماني اورمزد (Ahuramazda) زاده شود كه جهان را بيافريند. وقتی اين نيايش به ثمر رسید، زروان شك ميكند و در همان هنگام نطفه اهريمن (به عنوان همزاد اورمزد) در بطن او بسته مي شود. اورمزد ثمره نيايش و اهريمن ميوه شك اوست. این اسطوره، از دید من بیانگر بسیاری از حقائق بشری میتواند باشد و داستانی زیباست که میشود پایههای فکری را بر آن بنا نهاد. اینکه زروان، خدایی باشد در دنیای ناموجود که اساس هستی نهایتاً از اوست. من در آثارم، به شیوههای مختلف مفهوم زمان را مطرح کردهام. در ابررمان “داستانهایی برعکس”، زمان خطی را به زمانی شبکهای تبدیل کردهام و در “وقتم کن که بگذرم”، که اساساً تکیه بر مفهوم زمان است، ساختار پیچیدهای از دو نوع زمان مورد اشاره برگسون ارائه دادهام: مفهوم زمان قراردادی و زمان استمرای. مفهوم زمان قراردادی، مثل ساعت و برجها، فصلبندی کتابم را شکل میدهد و طبق قراردادهای بشری، کتاب به دوازده فصل (ماه) یا برج فلکی تقسیم میشود و هر فصل کتاب به پنج داستان تقسیم میشود که نشاندهنده پنج تقسیمبندی است که روی صفحه ساعت برای نشان دادن دقیقه انجام شده است. داستانهای این کتاب در ساختار زمان قراردادی روایت میشوند ولی این ساختار کفایت نمیکند و زمان استمراری که همان زمانی است که ما در ذهن خود آن را درک میکنیم، در روایت داستانها مشهود است. در زمان افعال، در بازیهای زبانی و غیره. پس خواننده این رمان میتواند در دنیای توصیف شده در رمان زندگی کند، بدون اینکه بتواند طبقه بندی خاصی از ژانر مورد نظر ارائه بدهد، بگوید که داستان کوتاه است یا داستان بلند یا رمان. این مرزها شکسته میشود و خواننده در جهان ذهنی متن که شبیه جهان ذهنی یک انسان نوعی است، با خواندن داستانها زندگی میکند.
5. معنی در متنهایی که به دست میدهید با خواننده از نو ایجاد/تولید میشود. میتوان گفت که خواننده در شکلگیری معنی حداقل به اندازه یک نویسنده تولید کننده است. این هم نشان میدهد که شما بر آنید که معنی با هر خواننده تکثر یابد. در این چهارچوب میتوانید دیدگاهتان را نسبت به نظم معنی خواننده-نویسنده با ما در میان بگذارید. چرا به جای ابرمتن اصطلاح ابرداستان را ساختید؟ منظورتان از ابرداستان چیست؟
در دهههاي1960و1970 در آمريكا و آلمان از سوي استنلي فيش (Stanley Fish)، وولفگانگ آيزر (Wolfgang Iser) و نورمن هولند (Norman Holland) نظریهای به نام “خواننده واکنش” یا “خواننده پاسخ” (Reader-response) مطرح شد كه خواننده را كنشگري فعال ميدانست كه با تفسيرش از متن، معناي آن را كامل ميكند. در این نظریه، بر نقش خواننده در توليد معنا تأكيد شد. به عقیده فیش، این “من” خواننده است که به متن رنگ میدهد. البته، این نظریه به دلیل نقاط ضعف دیگری که داشت، جای خود را به نظریات دیگری داد، اما این اهمیت بخشیدن به جایگاه و نقش خواننده به عقیده من یکی از ویژگیهای ممیز این نحله فکری بود که به ادبیات و تولید ادبی غنا ببخشید. اینکه نویسنده قادر مطلق متن نباشد و در عین حال متنش را با قطعیت مسلم ننویسد و به نقش خواننده برای سهیم بودن در تکمیل متن اهمیت بدهد، میتواند حیطه خلاقیت ادبی را گسترش بدهد. این گسترش دادن حیطه ادبیات، یکی از دغدغههای نویسندگی من است که بخشی از آن با برجسته کردن نقش خواننده برآورده میشود و بخش دیگر آن مربوط میشود به همین کلمه ابرداستان که شما اشاره کردید. من “ابر” را معادل “hyper” در زبان انگلیسی انتخاب کردهام. در وهله اول برخی انتقاد میکنند که چرا “ابر” را انتخاب کردهام و بلافاصله “ابرمرد” نیچه را مثال میزنند که معادل superman است. اما یک نکته مهمی که نباید از نظر دور داشت این است که یکی از معانی“ابر” داشتن قدرت ماورایی است، اما از آنجایی که این قدرت ماورایی قلمروی انسان یا یک متن را میتواند گسترش بدهد، پس مفهوم بزرگ شدن و گسترش پیدا کردن، یکی از مفاهیم ضمنی “ابر” است. وقتی میگوییم “ابرداستان” چند مفهوم را دربردارد که یکی از آنها بزرگ شدن حیطه داستان است بواسطه استفاده از شبکههای مفهومی، انتزاعی و غیره. من “داستانهایی برعکس” را یک “ابرداستان” (hyperfiction) میدانم، چون از روایت غیرخطی در حیطه کتاب هم فراتر رفته است و روایتهای متقاطع و شبکهای را ایجاد کرده است که فضای داستان را گسترش میدهد و یک جهان داستانی کلان میسازد. جهانی که هر مخاطبی به یک شیوه وارد آن میشود و در تکمیل این جهان و بزرگ کردن این جهان نقش فعال دارد.
6. آثا به نظر شما هویت نویسنده در به دست آوردن گستره جهانی متن نقشی دارد؟ مثلاً یک نویسنده ایرانی بودن به جهان نوشته شما شکل میدهد.
به هر حال، هر نویسندهای کم و بیش از عناصر بومی سرزمین خودش برای روایتهای داستانی استفاده میکند. گاهی نقش این عناصر بسیار پررنگ هستند که منجر به یک ادبیات بومی میشود و گاهی این عناصر در پسزمینه اثر قرار میگیرند. من در جهان داستانی خودم، انسان بودن برایم ارجحیت دارد و ایرانی بودن در وهله دوم است. چرا که انسان بودن ویژگی مشترک همه آدمهاست، اما ملیت باعث طبقهبندی انسانها میشود که گاهی به جنگ و نزاع و غیره هم کشیده میشود. اما نقش فرهنگ را هرگز نمیتوان در شکلگیری ادبیات نادیده گرفت. من، با ویژگیهای فعلیام ناشی از زندگی در فضایی هستم که ایران نامیده میشود، پس خواه ناخواه عناصر فرهنگی و بومی در تار و پود روایتهای داستانیام یافته میشوند، زیرا این من هستم. اما من این بخش خودم را آنقدر پررنگ نمیکنم که به یک تمایز تبدیل شود. من ترجیح میدهم تمایز من در دیدگاه من باشد که اکتسابی از محیط است، و نه از ملیت و قومیت من. پس میتوانم بگویم من نویسندهای زبانگرا هستم که در ضمن ایرانی هم هستم.
7. به غیر از داستان نویسی و ترجمه، به نقد فیلم هم سر و کار دارید. سینما از چه لحاظ شما را جذب میکند. آیا هنر هفتم بر نویسندگی شما میافزاید. از سینما هم تغذیه میشوید؟
به نظر من همه هنرها میتوانند از هم تغذیه کنند، البته نگاهی که من به سینما یا حتی عکس و موسیقی داشتهام، از زاویه دید ادبی بوده است. نقدی که بر آثار سینمایی نوشتهام، از جنبه سینمایی و تکنیکهای سینمایی نبوده، بلکه از جنبه روایی و ساختارهای روایی بوده است که بین داستان و سینما تا حدی مشترک است. همچنین بر نمایشگاه عکس و اجراهای تئاتری و موسیقیایی هم مطالبی نوشتهام که از دیدگاه چگونگی کاربرد روایت در این آثار بوده است. یعنی بر هر اثر هنری غیر ادبی مطلب نمینویسم، صرفاً آنهایی را انتخاب میکنم که در مبحث ساختار، روایت و زبان کاری کرده باشند.
8. چه طرحهای جدیدی دارید؟ ذهن شما این روزها به چه چیزهایی مشغول است؟
یکی از دغدغههای فکری من این روزها ایجاد ادبیاتی چند رسانهای (multimedia literature) است و نشان دادن تأثیر بافتهای مختلف در تفسیر متن. در “داستانهایی برعکس” بین داستان، عکس و موسیقی این تلفیق را ایجاد کردهام و هر کدام از این نظامهای هنری، در عین استقلال، به دلیل ارتباطی که در این اثر با یکدیگر دارند، جهانی بزرگتر شکل میدهند و با توجه به بافتی که متون در آن قرار میگیرند، روایتهای مختلفی ایجاد میشود. در اثر بعدیام، به نام “نقطهچینهایی که پر نمیشوند” که از سوی نشر ثالث به بازار خواهد آمد، میان داستان و فیلم پیوند ایجاد کردهام و جاهای خالی یا بیان نشده بسیاری را ایجاد کردهام که خواننده با توجه به چگونگی قرار گرفتن داستان و فیلم در کنار هم، قادر به پر کردن این جاهای خالی خواهد بود. در اثر دیگری به نام “از غلطهای نحوی معذورم” که زیرچاپ است، ژانر شعر و داستان، با روایتی موازی، جهانی کلان ایجاد میکنند که در این اثر و همچنین دیگر آثار من، یکی از نکات قابل بحث، تأثیر بافت بر تفسیر متن است. هم اکنون، مشغول ترجمه کاری هستم به اسم “شعرشناسی از دیدگاه زبانشناسی” و یک کار ترجمه دیگر هم که تقریباً تمام شده است و در مرحله ویرایش است به نام “استعاره و مجاز بر سر دوراهی”.
9. این گفت و گو را میخواهیم با سوالی راجب به ترکیه به پایان برسانیم. در سال 2004 به ترکیه تشریف آوردید و با همکاری مجله دیگری- شما به روزهای ادبی ایران-ترکیه با نام همسایه در را باز کن که در دانشگاه بیلگی برگزار شده بود شرکت به عمل آوردید. آیا این نخستین برخورد شما با ادبیات ترک و ترکیه بود؟ و این دیدار چند روزه در شما چه دریافت و برداشت به وجود آورد. این دو کشور که با یکدیگر خیلی شبیهند به نظر شما چقدر از ادبیات یکدیگر آگاهند؟
پیش از سفر به ترکیه، آشنایی من با ادبیات ترکیه به یکی دو نویسنده مانند اورهان پاموک، عزیز نسین و چندتای دیگر ختم میشد. این سفر باعث شد دوستان نویسنده و شاعر بسیاری را بشناسم از جمله خانم الیف شفیق که حتی وقتی خبر دستگیری ایشان را شنیدم بسیار نگران شدم. این نگرانی به گونهای مرا به ایشان پیوند میداد و احساس میکردم ما جزو جامعهای مشترک هستیم و آن جامعه ادبیات است. کاش میشد ارتباط فرهنگی در دنیا آنقدر پیشرفته شود که دیگر ما ورای ملیتمان، خودمان را به جامعه بزرگتری متعلق بدانیم. این اتفاق در حوزه سینما بیشتر از ادبیات افتاده است. به عقیده من، جامعه ادبی در خاورمیانه موانع بسیاری برای فراجغرافیایی شدن دارد. اما شاید اینترنت که مهمترین پدیده عصر حاضر است، بتواند محدودیتها در کشوری مانند ایران را تاحدی جبران کند. اما ناگفته نماند که برگزاری همایشهایی مانند “همسایه در را باز کن” میتواند فضای دو جامعه را بیشتر به هم نزدیک کند. این سفر من را با فضا و ادبیات ترکیه بیشتر از قبل آشنا کرد و ترغیبم کرد که ترجمههای فارسی نویسندگان ترکیه را بیشتر بخوانم. تا مدتها دوستان بسیاری از ترکیه برای من ایمیل میزدند و ترجمه کارهایشان را پست میکردند و به من این فرصت را میدادند تا پیوند ذهنیام با ادبیات ترکیه قطع نشود. اما با این وجود، احساس میکنم ادبیات ترکیه آنطور که باید و شاید در ایران مطرح نشده است. هرچند در دانشگاه علامه طباطبایی رشته زبان ترکی استانبولی تدریس میشود و گویا به صورت فعال این گروه مشغول ترجمه آثار هستند، اما شاید مسائل سیاسی و غیره بر عدم ارتقای روابط فرهنگی دو کشور تأثیر گذار بوده باشد. اینکه بعد از آن همایش، ایران هرگز نتوانست همایشی غیردولتی برگزار کند و ادیبان کشور ترکیه و دیگر کشورهای همسایه را دعوت کند که دست کم بگوید: همسایه، ما در را بازکردیم. به نظرم این درها هنوز بسته است و آنطور که باید، این تعامل فرهنگی برقرار نشده است.